سفرنامه

جهانگردی و سفر به دنیای زیبایی که در آن زندگی می کنیم

سفرنامه

جهانگردی و سفر به دنیای زیبایی که در آن زندگی می کنیم

هدف از ایجاد این وبلاگ آشنایی علاقمندان به گردشگری و شناخت فرهنگ ،مذهب ، آداب و رسوم و پیشینه اقوام مختلف است .

طبقه بندی موضوعی

۵ مطلب با موضوع «سفر به هندوستان - 94» ثبت شده است

۲۳
تیر

ساعت 1:30 بامداد با صدای زنگ ساعت بیدار شدیم و وسایل را برداشته و به لابی رفتیم . کارهای chek out هتل را انجام دادیم و دیدیم که راننده آمده و با کمک خدمتکار هتل وسایل را در ماشین گذاشتند . انعام کارکنان را دادیم و از آنها خداحافظی کردیم . سوار ماشین شده و به طرف فرودگاه جیپور حرکت کردیم .


ورود به فرودگاه جیپور :

بعد از حدود 40 دقیقه به فرودگاه رسیدیم . فرودگاه جیپور اصلا به بزرگی و زیبایی فرودگاه دهلی نبود و تعداد پروازهایش بسیار کمتر بود .

مدت زیادی در سالن پرواز نشستیم تا گیت باز شده و درون هواپیما برویم . در زمانی که در سالن نشسته بودیم تقریبا هر پنج دقیقه یکبار پس لرزه به وقوع می پیوست .

http://s6.picofile.com/file/8200074526/Jaipur_Airport_B.jpg

http://s3.picofile.com/file/8200073876/jaiairport.jpg

http://s6.picofile.com/file/8200071900/airport.jpg

http://s6.picofile.com/file/8200074576/jaipur_international_2_med_med_hr.jpeg

http://s6.picofile.com/file/8200076518/lucknow_airport_621x414.jpg

http://s3.picofile.com/file/8200074668/jaipur_airport3.jpg

از فرودگاه چند بسته کلوچه برای سوغاتی خریدیم و در ساک دستی گذاشتیم تا به بالای هواپیما ببریم .

در کل مسافرینی که در سالن نشسته بودند ، فقط 4 نفر خانم بودیم ، من و خواهرم و دو خانم هندی که مادر و دختر بودند . بقیه همسفران همه مرد بودند و همه از قشر فقیر و با سطح بهداشت پایین . خیلی از آنها مهاجر بوده و از کشورهای نپال و برمه و بنگلادش و ... بودند که برای کار به شارجه ( امارات متحده عربی ) می رفتند . در سالن بوی بدی پیچیده بود و من نگران بودم که چه کسی قرار است در هواپیما کنار ما بنشیند .

http://s3.picofile.com/file/8200076484/Jaipur_Airport2.jpg

http://s3.picofile.com/file/8200071842/air_conditioned_building.jpg
سرانجام گیت پرواز باز شده و سوار هواپیما شدیم . از شانس بد ما در کنارمان مرد جوانی نشست که بسیار بوی بدی داشت و مرتب از جایش بلند میشد و باز می نشست و یک لحظه آرام و قرار نداشت . تا زمان رسیدن به شارجه حدود سه ساعت با عذاب در هواپیما نشستیم و سرانجام به مقصد رسیدیم .


ورود به شارجه ( امارات متحده عربی ) :

با خوشحالی از هواپیما پیاده شده و به سالن رفتیم . حدود ساعت 9 به وقت هند بود - که به وقت شارجه 7:30 صبح می شد - و تا ساعت 12 ظهر که پرواز بعدی از شارجه به مشهد انجام میشد باید در سالن منتظر می بودیم .

http://s3.picofile.com/file/8200071218/_MaxW_640_imageVersion_default_AR_140819285.jpg

http://s6.picofile.com/file/8200075184/sharjah_airport_freezone_setup.jpg

http://s3.picofile.com/file/8200075784/sharjah_3.jpeg

مقداری پول که برای خرید نگه داشته بودیم را تبدیل به درهم امارات کردیم و به جبران روز قبل که در هتل مانده و نتوانستیم به بازار برویم ، مقداری خرید کردیم . چند لباس و سوغاتی خریدیم و در ساک دستی گذاشتیم .

http://s6.picofile.com/file/8200076126/sharjah_6.jpg

http://s6.picofile.com/file/8200076242/sharjah_7.jpg

http://s6.picofile.com/file/8200075926/sharjah_4.jpg

http://s6.picofile.com/file/8200075268/sharjah_duty_free_oct13.jpg

سپس به مکدونالد فرودگاه رفتیم و چیز برگر خریدیم و به جای صبحانه و ناهار خوردیم . مدتی در سالن نشستیم و بالاخره در ساعت 11 صبح ، گیت پرواز باز شد و سوار هواپیما شدیم . در این پرواز نیز در کل حدود 15 نفر ایرانی بودیم و اکثرا عرب بودند و از کشورهای بحرین و امارات و یمن به مشهد سفر می کردند .

http://s3.picofile.com/file/8200075426/sharjah_8.jpg

بعد از 2 ساعت در حدود ساعت 2:15 ظهر به وقت شارجه و ساعت 2:45 به وقت ایران به مشهد رسیدیم . در بالای فرودگاه مشهد بودیم که دستور بستن کمربندها و فرود در فرودگاه هاشمی نژاد مشهد داده شد و در حال فرود بودیم که درست در زمانی که چرخ ها در حال باز شدن بودند ، مجددا هواپیما اوج گرفت . خواهرم گفت فکر کنم اتفاقی افتاد و یک دفعه دیدیم که همه سرنشینان به هراس افتاده و همه مشغول فرستادن صلوات و خواندن آیت الکرسی شدند . سپس خلبان اعلام کرد که مشکل کوچکی پیش آمده و فرود با تاخیر همراه است و از مسافرین خواست که آرامش خود را حفظ کرده و برای فرود سالم و برطرف شدن نقص فنی دعا کنند .


ورود به فرودگاه شهید هاشمی نژاد مشهد :

همه ترسیده بودیم . من به خواهرم گفتم اینها همه نتیجه ناشکری کردن ما بود . اول زلزله و حالا هم نقص فنی که احتمالا باز نشدن چرخ های هواپیما است . شروع به دعا کردیم و در مدت 20 دقیقه بر روی تمام شهر مشهد چرخیدیم و سرانجام به سلامت فرود آمدیم . ولی در این مدت شوک بزرگی به همه ما وارد شد . زمانی که به سلامت از هواپیما بیرون آمدیم و به سالن فرودگاه رفتیم ، خیلی خوشحال بودیم و من که همانجا تصمیم گرفتم که هیچ وقت ناشکری نکنم .

در فرودگاه وسایل را تحویل گرفتیم و از گمرک عبور کردیم و اولین نفری که دیدیم شوهر خواهرم بود که برای بردن ما از فرودگاه به منزل آمده بود . پس از احوالپرسی به منزل رفتیم و خانواده را ملاقات کردیم .

به این ترتیب سفر 10 روزه ما تمام شد و خاطرات خوبی از آن به جا ماند که هنوز هم از یادآوری آن خاطرات لذت می برم . به همین دلیل سفرنامه ام را به نگارش در آوردم تا کسانی که عاشق سفر و جهانگردی و آشنایی با اقوام مختلف و مذاهب و آداب و رسوم و فرهنگ سایر ملل هستند ، با شناخت بیشتری به سفر بروند .

در کل من قبلا به دوبی ، استانبول ترکیه ، تایلند و عراق سفر کرده بودم و همه آنها تجربه خوب و جالبی بودند ولی با توجه به علایقم ، بهترین و جالبترین سفر تا کنون همین سفر به هندوستان بوده است .

در پایان از همه خوانندگان محترم که صبر و حوصله کرده و تا پایان سفرنامه همراهی کردند تشکر کرده و برای همه آرزوی سلامتی و خوشی دارم .

  • ح... نصیری
۱۸
تیر

روز هفتم سفر - جیپور

ساعت 8 صبح بیدار شدیم . لباسهایمان را تعویض کرده و چمدانها را بستیم . ابتدا به رستوران هتل جهت صبحانه رفتیم و آنقدر صبحانه خوردیم که اگر در بین راه نتوانستیم به موقع محلی برای ناهار پیدا کنیم ، گرسنه نمانیم . مسیر دهلی به آگرا برایمان تجربه شد که با اینکه حدود 2 ساعت راه بود ، ولی با سرعت 60 تا 80 کیلومتر و جاده ای که رفتیم ، حدود 5 ساعت طول کشید و بسیار هم گرم بود . در نتیجه برای مسیر آگرا به جیپور که شنیده بودیم مسافت بیشتری است و پیش بینی می کردیم حدود 7 تا 8 ساعت طول بکشد ، خودمان را آماده کرده بودیم .

از رستوران خارج شدیم و به اتاق رفته و وسایلمان را برداشته و به لابی رفتیم . کارهای Check out هتل را انجام دادیم و منتظر راننده شدیم . خدمتکاران هتل کمک کرده و وسایلمان را به ماشین منتقل کردند و بعد از دادن انعام آنها، سوار ماشین شدیم و به راه افتادیم .

با خودمان آب و بیسکویت برای مسیر راه هم برداشته و در روی صندلی کنارمان گذاشتیم . اردشیر برای بازدیدهای بین راه سفارشات لازم را به راننده کرده بود .

راننده ای که تمام این روزها با ما همراه بود ، مردی حدود 42 ساله و اهل ایالت راجستان و دارای مذهب هندو بود ، مانند هموطنانش مردی آرام،  مهربان و صبور بود و با زبان فارسی آشنایی نداشت و با توجه به اینکه ما نیز خیلی خوب انگلیسی بلد نبودیم و بخصوص لهجه آنها را خوب متوجه نمی شدیم ، نمی توانست زیاد با ما صحبت کند . در راه آگرا به جیپور سعی کرد صحبت کند و از ما و همسرانمان پرسید . و از خودش گفت که دو تا بچه دارد و هندو است و اینکه اصالتا اهل ایالت راجستان و جیپور است و در حال راهی شدن به شهر او هستیم . از بازیگران بالیوود صحبت کرد و ما گفتیم که بعضی از آنها را می شناسیم و فیلمهایشان را دیده ایم و بسیار به آنها علاقمندیم ، از قبیل آمیتا باچان ، شاهرخ خان ، سلمان خان ، رانی مخرجی ، پرتی زینتا ، آیشواریا رای ، آبیشک باچان و ... و او نیز وقتی دید ما از طرفداران فیلمها و سینمای بالیوود هستیم خیلی خوشحال شده و با عشق و هیجان در مورد هنرپیشه ها و زندگی آنها صحبت کرد . از جمله اینکه آیشواریا رای همسر آبیشک باچان و در نتیجه عروس آمیتا باچان است و یا اینکه درمندرا دو همسر داشته که یکی از آنها هما مالینی بوده و 2 پسر دارد که بابی دئول و سانی دئول هستند که هر دو آنها را می شناختیم . و خیلی دیگر از هنرپیشه ها که اکثرا همسرانشان نیز هنرپیشه بوده و در کل هنرپیشه های سینمای بالیوود اکثرا با هم فامیل هستند و نسبت خونی دارند .

از چند تا از فیلمهای معروف آنها نام برد که بیشتر آنها را دیده بودیم و برایمان سی دی آهنگ های هندی گذاشت و در طول مسیر آهنگ گوش کردیم . با توجه به مسیر طولانی مدتی در ماشین خوابیدیم ولی انقدر هوا گرم بود که کولر ماشین نیز جوابگو نبود .

در مسیر راه حدودا بیشتر از نصف مسیر را رفته بودیم که راننده گفت به آبهانری رسیدیم و وارد جاده فرعی شد . البته از ابتدای جاده تا رسیدن به مقصد نیز حداقل 20 کیلومتر راه بود .

به جایی شبیه روستا با جاده خاکی رسیدیم و پیاده شدیم . همان ابتدا راننده با مسئول آنجا صحبت کرد و ما را معرفی کرده و ما را به همراه او به داخل فرستاد .

 

بازدید از معبد آبهانری یا چاند بائوری ( chand baori ) :

به همراه راهنما وارد معبد قدیمی شدیم . در ابتدا راهنما برایمان به زبان انگلیسی توضیحاتی داد که خیلی از آنها را متوجه نمی شدیم و فقط کلیاتی از آن فهمیدیم . در ابتدای ورود به درون محوطه چاه آب پلکانی ، معبد کوچکی بود که مجسمه خدایان آنها که از سنگ ساخته شده و بسیار قدیمی بودند ، از بین آنها الهه دورگا ( خدابانوی قدرت و شجاعت ) و گانش ( خدای تدبیر ) و لاکشمی و هانومان ( پادشاه میمونها ) را شناختم و بقیه چون بسیار فرسوده و قدیمی بودند زیاد نتوانستم تشخیص دهم . البته راهنما نام آنها را می گفت ولی بعضی برایم نا آشنا بودند .

http://s3.picofile.com/file/8198936642/information_on_chand_boari_680x455.jpg

http://s6.picofile.com/file/8198937376/20150424_154055.jpg

دور تا دور چاه پلکانی ( چاند بائوری ) راهروهایی وجود داشت که در قدیم معبد بوده و با طاقهای گنبدی شکلی به هم متصل بودند و در آنها مجسمه های سنگی بسیار قدیمی و حجاری شده قرار داشت .

http://s3.picofile.com/file/8198936718/20150424_133035.jpg

http://s6.picofile.com/file/8198937276/01_chand_baori_temple.jpg

http://s6.picofile.com/file/8199603492/inside.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199836800/20150424_134059.jpg

http://s6.picofile.com/file/8199836726/20150424_134055.jpg

http://s6.picofile.com/file/8199836668/20150424_133626.jpg

  http://s6.picofile.com/file/8198937584/arnd_abhaneri.JPG

http://s6.picofile.com/file/8198938176/harshat_mata_temple_beautiful.jpg

http://s3.picofile.com/file/8198938250/travel_jaipur_museum_sculpture_stone.jpg

http://s3.picofile.com/file/8198938292/well_abhaneri_rajasthan_india.jpg

چاه چاند بائوری در قرن دهم میلادی در روستای آبهانری در استان راجستان هندوستان ساخته شده است.

به دلیل اینکه این منطقه در آن زمان شرایط آب و هوایی بسیار سختی داشته،مردم ناچار بودند چاه های بسیار عمیقی در زمین حفر کنند تا به آب برسند. این چاه یکی از عمیق ترین چاه های حفر شده در هند به شمار می آید که 3500 پله باریک و 31 متر عمق دارد. در مقابل این چاه نیز معبد هارشات ماتا قرار گرفته که به سال 800 میلادی متعلق می باشد

چاند بائوری اصلا شبیه به یک گودال نیست. این سازه مربعی اعجاب انگیز ، دارای 13 طبقه در 3 وجه می باشد که پله ها به صورت دو طرفه در آن قرار دارد. 3500 پله باریک در تقارن کامل به عمق 30 متر تا پایین گودال ساخته شده که به یک چاله محتوی آب سبز تیره رنگ منتهی می شود

http://s3.picofile.com/file/8198937926/Chand_Baori_Step_well_at_Abhaneri.JPG.

http://s6.picofile.com/file/8198937842/abhaneri_step_well_images.jpg

این سازه که در فواصل قرن هشتم و نهم توسط چاندا ، پادشاه سلسله نیکمباها ساخته شد ، قرن ها آب مورد نیاز مناطق اطراف را قبل از احداث سیستم های انتقال آب پیشرفته فراهم می کرد.

با اینکه آب سبز رنگ انتهای گودال ، گواه این است که این گودال دیگر قابل استفاده نیست ، اما یک اثر معماری بسیار تامل برانگیز محسوب می شود که بیش از 1000 سال قدمت دارد . در کنار این گودال ، معبدی برای بازدید عموم وجود دارد.

 گودال های پلکانی که به بوادی یا بواری نیز موسوم است ، خاص کشور هندوستان است . این گودال ها دارای پله هایی هستند که در کناره های آن به سمت پایین گودال ساخته می شود تا در نهایت به آب برسد . گودال های پلکانی عموما بزرگتر از گودال های عادی هستند و معمولا از لحاظ معماری اهمیت دارند .

پیچیدگی های هندسی طبقات و پله ها که در تمام گودال امتداد دارد ، اطمینان می داد که مردم راجپوت در هر زمان از سال و از هر طرف گودال ، به آب دسترسی دارند . دلایل ساخت چنین گودال پلکانی که بسیار استادانه ساخته شده ، کاملا مشخص نیست.  بعضی معتقدند ، از این مکان به عنوان سایت برداشت آب استفاده می شد.

راجستان منطقه ای است خشک و بنابراین هر اونس آب می تواند بسیار ارزشمند باشد . دهانه بزرگ گودال ، به عنوان قیف استحصال آب که به تراوش آب به سنگ متخلخل در انتهای گودال کمک می کرد ، مورد استفاده قرار می گرفت .

علاوه بر حفاظت آب ، چندبواری ، مکانی برای تجمع اهالی آبهانری محسوب می شد . مردم شهر ، تابستان ها دور تا دور گودال می نشستند تا از خنکای آن استفاده کنند.  دمای هوا در انتهای گودال ، همیشه بین 6-5 درجه خنک تر از بالای گودال است.

سه طرف گودال را پلکان هایی احاطه کرده اند . در حالی که در وجه چهارم گودال ، غرفه هایی ساخته شده اند که روی یکدیگر قرار دارند . در طرفی که غرفه ها قرار دارند ، سوله هایی وجود دارد که در آن ها مجسمه های زیبا از جمله حجاری های مذهبی وجود دارد . علاوه بر این اقامت گاهی شامل چند اتاق برای پادشاه و مکانی برای اجرای مراسم هنری نیز تعبیه شده است.

این گودال به عنوان یک سرمایه ملی توسط سازمان میراث فرهنگی هندوستان، نگهداری می شود.

http://s3.picofile.com/file/8198936826/20150424_133039.jpg

http://s6.picofile.com/file/8198937000/20150424_133043.jpg

http://s6.picofile.com/file/8198937126/20150424_133046.jpg

http://s3.picofile.com/file/8198938126/Chand_Baori_Abhaneri.jpg

بعد از شنیدن توضیحات راهنما و گرفتن عکس در قسمتهای معبد و چاه چاند بائوری ، مبلغ 200 روپیه به راهنما دادیم و به سمت ماشین حرکت کردیم .

بعد از سوار شدن به ماشین و حرکت به سمت ادامه مسیر تا جیپور ، راننده پرسید که چاند بائوری چطور بود و ما گفتیم که خیلی جالب و دیدنی بود و لذت بردیم . در طول راه راننده گفت که تا یک و نیم ساعت دیگر به معبد میمونها می رسیم و در آنجا باید عینک هایتان را درآورید ، چون ممکن است میمونها به صورتتان دست بندازند و باعث صدمه شوند . ادامه راه بسیار طولانی بود و حدود 2 ساعتی طول کشید تا به معبد میمونها رسیدیم .

در مسیر فرعی که تا معبد در پیش داشتیم ، باغها و جنگل های زیبایی دیدیم و انواع حیوانات اهلی و پرندگان و از جمله طاووس به تعداد زیاد در بین درختان آزادانه رفت و آمد می کردند . همینطور یک نوع میمون دیگر نیز در آنجا وجود داشت که راننده گفت این میمونها خطرناکند و حمله می کنند و گفت شیشه ماشین را پایین ندهیم .

 

بازدید از معبد میمونها (monkey temple  ):

به در ورودی معبد رسیدیم و این بار خود راننده برای محافظت از ما به داخل آمد . خواهرم می ترسید و اول می گفت من به داخل معبد نمی آیم ولی من به اصرار او را بردم . به خواهرم گفتم سعی کند زیاد نزدیک میمونها نشود و فقط اگر توانست فیلم و عکس بگیرد .

از همان ابتدای ورودی شروع به گرفتن عکس کردیم و میمونها بر روی در و دیوارها دیده می شدند . در ابتدای مسیر ورودی چند نفر نشسته بودند و راننده به طرف آنها رفت و احوالپرسی کرده و ما را معرفی کرد . به آنها گفت که ما ایرانی هستیم و یکی از آنها که پیرمرد مهربانی بود به ما خوش آمد گفت و گفت من خادم این معبد هستم . به زبان انگلیسی حرف می زد و با اینکه موهای بلندی داشت و در ابتدا فکر کردیم یک آدم شلخته و بی سوادی است ، ولی خودش را که معرفی کرد و گفت جانور شناس است و به خاطر علاقه و احترامی که برای میمونها به عنوان حیوانی مقدس ( از نسل خدای هانومان ) قائل است ، زندگیش را وقف خدمت به آنها کرده است و در آنجا مشغول خدمت است .

خادم معبد و راننده با ما همراه شدند و سگ مهربان و با وفای او نیز به همراه ما قدم به قدم می آمد و هر موجودی که به ما نزدیک می شد ، او را دعوا کرده و دور می کرد . حتی چند بار دو سگ دیگر به او نزدیک شده و او را کتک زدند ولی او باز هم آنها را فراری داده و از کنار ما دورتر نرفت .

http://s3.picofile.com/file/8198943350/20150424_154336.jpg

مسئول و خادم معبد در طول مسیر ، قسمتهای مختلف معبد را نشانمان می داد و در مورد آن توضیح می داد . او متوجه شد که خواهرم می ترسد و سعی می کرد نگرانی او را رفع کند و می گفت این میمونها خیلی آرام و خوب هستند و کاری به شما ندارند و به من می گفت که مشخص است به حیوانات علاقمند هستی و با عشق و علاقه به آنها نزدیک می شوی و خیلی خوشش آمده بود و برای همین بیشتر برای من توضیح می داد و به دستم بادام هندی و موز می داد که همراه او به میمونها بدهم . دوربین دست خواهرم بود و وقتی میمونها به طرفم می آمدند و از دستم غذا می گرفتند ، عکس و فیلم می گرفت .

http://s3.picofile.com/file/8198942300/4258734_GaltaMonkey_Temple_Jaipur.jpg

در داخل معبد ساختمانهای زیبایی بود و اتاقکها و پنجره هایی که میمونها در آنجا نشسته بودند و رفت و آمد می کردند .  در یکی از قسمتهایی که برای میمونها ساخته شده بود ، بر روی دیوارها و سقف آن تزئینات و نقاشی های جالبی با رنگ ها و آب طلا کار شده بود که برایمان جالب بود .

http://s6.picofile.com/file/8198943392/20150424_154206.jpg

http://s3.picofile.com/file/8198944242/20150424_160714.jpg

http://s6.picofile.com/file/8198944368/20150424_160717.jpg

از چند پله بالا رفتیم و به استخری بزرگ رسیدیم . آب آن تقریبا سبز رنگ بود و زیاد تمیز نبود ، ولی جالب اینجا بود که چند نفری در آبها مشغول آبتنی بودند و آن آب را مقدس و باعث تطهیر می دانستند . در همان آب میمونها هم آبتنی می کردند و همینطور سگی که همراهمان بود در گوشه ای از آن درون آب نشست تا ما به راحتی از آنجا بازدید کنیم .

http://s6.picofile.com/file/8198943276/20150424_154502.jpg

http://s3.picofile.com/file/8198945450/MonkeyTempleGalwar_Bagh_2.jpg

http://s3.picofile.com/file/8198950092/BN_IQ164_0528IN_H_20150528012951.jpg

من در دلم می گفتم که اینها چطور دلشان می آید در این آب شنا کنند و ممکن است بیمار شوند . ولی خوب هندیان با توجه به سبک زندگی و فقدان بهداشت با همین شرایط بدنشان نیز مقاوم شده و به راحتی بیمار نمی شوند .

http://s3.picofile.com/file/8198945350/Monkey_Temple_Galwar_Bagh.jpg

http://s3.picofile.com/file/8198943468/20150424_154531.jpg

http://s3.picofile.com/file/8198945126/monkey_temple_4.jpg

http://s6.picofile.com/file/8198943876/20150424_155430.jpg

http://s3.picofile.com/file/8198949850/monkey_temple_jaipur123.jpg

استخر زیبایی بود و پشت آن دیواری قرار داشت که در پنجره ها و حفره های آن میمونها نشسته بودند . در آنجا چند عکس گرفتیم و به همراه خادم میمونها به آنها غذا دادیم . یکی از بچه میمونها برای گرفتن غذا از دستم روی دستم آمد و با او عکس گرفتم . مسئله ای که خیلی برایم جالب بود و باعث هیجان و خنده من شد ، حسادت میمونها نسبت به یکدیگر بود ، بطوریکه زمانی که بچه میمونها کنار من و خادم بودند و از ما بادام هندی می گرفتند ، بقیه حسادت می کردند و به آنها حمله می کردند تا خودشان بتوانند غذا بگیرند و آنها را هل می دادند . خادم هم دعوایشان می کرد شبیه پدری که بچه هایش را دعوا می کند و می گوید آرام باشید غذا برای همه هست ...

تکه هایی از این دعوای میمونها را فیلمبرداری کردیم ولی متاسفانه امکان گذاشتن ویدیو کلیپ در وبلاگ وجود ندارد و از گذاشتن آن معذورم و تنها به چند عکس قناعت می کنم .

http://s3.picofile.com/file/8198944050/20150424_160354.jpg

http://s6.picofile.com/file/8198944500/20150424_161013.jpg

http://s6.picofile.com/file/8198944642/20150424_161029.jpg

در کنار محوطه استخر مسیر پلکانی رو به بالایی بود که به دیوار پشتی استخر و محوطه بالایی منتهی می شد . به همراه راننده و خادم و سگ باوفا به آنجا رفتیم و به محوطه استخرهای دیگری رسیدیم . چند مرد و پسر بچه در آنجا مشغول آب تنی و شنا بودند و به طرف هم آب می پاشیدند و شوخی می کردند که با دیدن ما و تذکر خادم ، آرام شدند . در کنار آن دیوار کوچکی بود که در آنجا استخری برای خانمها هم وجود داشت . در آنجا نیز به همراه خادم به میمونهای بزرگتر ، موز و به بچه میمونها بادام هندی دادیم و چند عکس گرفتیم و مجددا به محوطه پایینی برگشتیم . در بعد از فیلمبرداری و عکاسی در قسمتهای مختلف و شنیدن صحبتهای خادم ، به طرف در خروجی حرکت کردیم .

http://s6.picofile.com/file/8198945168/Jaipur_Galta_Monkey_Temple.jpg

http://s3.picofile.com/file/8198943692/20150424_155410.jpg

http://s3.picofile.com/file/8198945018/jaipur_monkey_temple_.jpg

http://s3.picofile.com/file/8198944818/dcso9090.jpg

http://s6.picofile.com/file/8198944968/Galwar_Bagh_576x382.jpg

در قسمت خروجی که البته همان مسیر ورود بود ، معبد کوچکی وجود داشت که سکوی سیمانی بوده و به اندازه سه پله از سطح زمین بلندتر بود و در آن مجسمه هانومان ( خدای میمونها ) به رنگ نارنجی قرار داشت . خادم به روش هندوها ادای احترام کرد و گفت این خدای هانومان است و کسی است که به خدای راما جهت پیروزی در جنگی بزرگ کمک کرده است و جزء 30 خدای اصلی مورد قبول مردم ایالت راجستان است .

http://s3.picofile.com/file/8198944750/20150424_161654.jpg

خادم و راننده هر دو به ما نگاه می کردند و من احساس کردم منتظر هستند که ما نیز به اصول اعتقادی آنها احترام بگذاریم . اما ما بی توجه به خواسته قلبی آنها در همان جا ایستاده و چند عکس از معبد آنها گرفتیم . راننده کفشهایش را درآورده و جلو معبد رفته و نشسته و ادای احترام کرد و سپس برگشت .

پس از آن از خادم ما را تا بیرون معبد همراهی کرد و به او 200 روپیه انعام دادیم و خداحافظی کردیم و سوار ماشین شدیم . در طول مسیر از طاووس ها و میمونهای وحشی از پشت شیشه ماشین عکس گرفتم .

http://s3.picofile.com/file/8198942426/20150424_162317.jpg

http://s3.picofile.com/file/8198942518/20150424_162438.jpg

http://s3.picofile.com/file/8198942668/20150424_162436.jpg

http://s3.picofile.com/file/8198942700/peacock_in_the_forest.jpg

http://s3.picofile.com/file/8198942892/UdaipurPeacocks_9588.jpg

معبد میمونها بسیار جالب بود و شاید در هیچ جای دنیا نشود مشابهی از آن را پیدا کرد . کلا به همین خاطر علاقمند به دیدن هندوستان بودم که انواع چیزهای شگفت انگیز و عجیب و غریب را در این کشور می توان پیدا کرد . به راننده گفتیم معبد موشها چقدر فاصله دارد و آیا می توان به آنجا نیز رفت و او گفت که فاصله دور است و در شهری دیگر است و زمان اجازه نمی دهد .

از معبد تا رسیدن به شهر جیپور راه زیادی نبود و حدود نیم ساعت بیشتر طول نکشید . وارد شهر جیپور شدیم که به شهر صورتی معروف است و مرکز ایالت راجستان است .  نکته جالب این است که در این ایالت حتی لباس پوشیدن مردم متفاوت است . اکثر زنان ساری و لباسهایشان به رنگ نارنجی بود و مردها کلاههایی شبیه عمامه با آویزی بلند بر سر داشتند و با اینکه به شهر صورتی معروف است ، ولی ما بیشتر رنگ نارنجی در آنجا می دیدیم . حتی مجسمه خدایان آنها بیشتر به رنگ نارنجی بود ، مثل مجسمه هانومان در معبد میمونها .

بر عکس دهلی و آگرا که مجسمه خدایان از جنس چوب و یا گچ با تزئینات رنگی و آب طلا و ... بود ، در اینجا یکرنگ و نارنجی بودند که برایم سئوال شده بود و چون به انگلیسی مسلط نبودیم ، از پرسیدن در این مورد منصرف شدیم .

 

رسیدن به شهر جیپور و رفتن به هتل :

جیپور معروف به شهر صورتی از شهر های تاریخی هندوستان و مرکز ایالت راجستان است. شهر جیپور در شمال غربی کشور هند قرار دارد.

این شهر یکی از زیباترین ایالت های هندوستان می باشد. کلمه جیپور در لغت به معنای پیروزی می باشد. این شهر حدود 220 کیلومتر از دهلی فاصله دارد و در سال 1727 توسط مهاراجه سوای جای سینگ دوم فرمانروای آمبر بنیاد نهاده شد و نخستین شهر دارای طرح شهری در هندوستان بود.

جیپور یا شهر صورتی در زمین های نسبتا بیابانی این کشور واقع شده است. جیپور به خاطر داشتن ساختمان های رنگارنگ که در اصل به رنگ صورتی هستند (تا از معماری های مغولی با سنگ های قرمز پیروی کرده باشند) به شهر صورتی معروف شده است.

جیپور در میان شهر های هند یکی از توریستی ترین شهر ها است و با شهر های دهلی و آگرا یکی از سه راس مثلث طلایی گردشگری هند را تشکیل می دهد.

شهر جیپور مساحتی حدود 14068 کیلومتر مربع و جمعیتی نزدیک به 3000،000 نفر دارد. اهالی آن هندو و مسلمان هستند. این شهر دارای آب و هوای گرم و خشک می باشد. میانگین دمای هوای آن از 8 تا 48 درجه است.

شهر جیپورکه اکنون مرکز ایالت راجستان است، نقشه جالبی دارد و در زمان ساخت آن از 9 بلوک تشکیل شده بوده است که البته به مرور زمان با گسترش شهر، تغییراتی در آن ایجاد شده است. قدیمی ترین قسمت شهر که به Pink City شهرت دارد مرکز حاکم نشین بوده و به دلیل رنگ سرخ ساختمانهایش به این نام مشهور شده است. گفته می شود که در سال 1876 مهاراجه Ram Singh جهت خوشامدگویی به شاهزاده ولز که بعدا به پادشاهی رسید (King Edward II) دستور رنگ آمیزی به رنگ صورتی را داده است و پس از او نیز این رویه ادامه یافت .  این قسمت از شهر توسط دیوار بلندی از سایر قسمتهای شهر مجزا شده است و برای ورود به آن باید از دروازه هایی که درهای عظیمی دارند گذر کرد. در این محدوده بناهای قدیمی شهر جای دارند که یکی از آنها Jantar Mantar (به معنی ابزار اندازه گیری) است که در سال 2010 در لیست میراث جهانی یونسکو به ثبت رسید . این بنا که توسط مهاراجه Jai Singh  در سال 1728 میلادی ساخته شده است در نجوم کاربرد دارد. شاید بزرگی و تنوع ابزار به کار گرفته شده در این مکان سبب شده است که به آن توجه جهانی شود . البته این مهاراجه علاقه مند به نجوم علاوه بر این محل در 4 منطقه دیگر هم دستور ساخت بناهای مشابهی را داده است که بجز یکی مابقی هنوز وجود دارند( در دهلی، مدرس و اوجین) اما این بنا از مابقی بهتر و سالمتر است.

جیپور به لحاظ وجود سنگهای قیمتی ، شهرتی جهانی دارد و بدین سبب مغازه های زیادی در سطح شهر و خصوصا خیابان جواهری وجود دارند که به فروش این سنگها اشتغال دارند.

حدود ساعت 6 عصر بود که به جیپور رسیدیم . از شهر کهنه و خیابانهای آن گذشتیم . به شهر جدید و محل های نزدیک هتل رسیدیم که لیدر فارسی زبان جیپور تماس گرفت و با راننده صحبت کرد و سپس راننده گوشی را به من داده و با او صحبت کردم . از لهجه اش مشخص بود که هندی است و فارسی را خیلی جالب تلفظ می کرد . او گفت که امشب خسته هستیم و استراحت کنیم و او فردا صبح جهت بازدید و گشت شهری در هتل منتظر ماست .

به هتل رسیدیم . نام هتل راجپوتانا شرایتون بود ( ITC Rajputana ) که جزء بزرگترین و بهترین هتلهای 5 ستاره جیپور بود . در کل در این سفر ، آژانس بهترین هتل ها را برایمان رزرو کرده بودند که راضی بودیم و البته هزینه خیلی زیادی نیز در مقایسه با سایر مسافرین هند پرداخته بودیم ( نفری 6 میلیون تومان ) . هتل بسیار بزرگ و زیبایی بود . به ورودی هتل که رسیدیم دو نفر از خدمات هتل با لباسهای سنتی ایالت راجستان و عمامه ( دستار ) ای که بر سر داشتند ایستاده بودند و خوش آمد می گفتند . در ماشین را برایمان باز کردند و به زبان هندی ( نمسته ) سلام گفتند . وسایلمان را از گیت بازرسی هتل گذرانده و به اتاق بردند . لازم به توضیح است که در تمام هتل ها وسایل و خود افراد بایستی مثل فرودگاه از گیت بازرسی عبور کرده و سپس وارد شوند . همینطور ماشین ها را نیز با دستگاهی که جلو ماشین می گیرند ، بازرسی می کنند .

http://s6.picofile.com/file/8198920518/4781_150_z.jpg

http://s3.picofile.com/file/8198921684/itc_rajputana_jaipur6.jpg

http://s6.picofile.com/file/8198920850/4781_180_z.jpg

وارد لابی هتل شدیم . هتل به سبک سنتی و معماری آن ایالت ساخته شده و بسیار بزرگ و زیبا بود . لوسترهای بزرگ و آبنمایی که در وسط لابی به چشم می خورد و تابلوهای بزرگ آن و دکوراسیون و حتی مبلهایی که به صورت گرد و رو به بیرون گذاشته شده بود هر کدام به زیبایی هتل افزوده بود . به خواهرم گفتم اینجا برای عکس گرفتن بسیار زیباست .

http://s3.picofile.com/file/8198920950/4781_182_z.jpg

http://s3.picofile.com/file/8198921426/DSC00022.JPG

http://s3.picofile.com/file/8198921642/itc_rajputana_jaipur.jpg

http://s3.picofile.com/file/8198921792/The_Rajputana_Jaipur56.jpg

http://s3.picofile.com/file/8198920400/4781_24_z.jpg

http://s3.picofile.com/file/8198920692/4781_169_z.jpg

http://s6.picofile.com/file/8198921276/4781_189_z.jpg

http://s3.picofile.com/file/8198921592/india_Rambagh_Palace.jpg

http://s3.picofile.com/file/8198921568/hotel_2.jpg

به رسیپشن رفتیم و کارهای check in  و تحویل اتاق را انجام دادیم . متاسفانه در این هتل نیز وای فای رایگان نداشتند و برای استفاده از وای فای بایستی روزانه 1200 روپیه هزینه می کردیم و منصرف شدیم . مبلغ 5000 روپیه نیز از ما به امانت گرفتند و در روز خروج به ما بر می گرداندند .

یکی از مسئولین پذیرش که خانمی زیبا با لباسی زیبا بود ما را به اتاقمان راهنمایی کرد . اتاقمان در طبقه چهارم بود که با آسانسور رفتیم و وارد سالن بزرگی شدیم که مجسمه های جالبی به حالت رقص در آن وجود داشت . پس از آن به دنبال خانم مسئول راهروهای زیادی را یکی پس از دیگری طی کردیم و به او گفتیم اگر می شود اتاق نزدیکتری به ما بدهید ، ما اینجا گم می شویم و نمی توانیم لابی را پیدا کنیم . خانم با مهربانی گفت همه راهروها راهنما دارد و شماره اتاقتان مشخص است و از روی آن می توانید راهتان را پیدا کنید . از بابت اتاق ناراضی بودیم و تصمیم گرفتیم فردا که لیدر را دیدیم از او بخواهیم تا به مسئول هتل بگوید که اتاقمان را عوض کند و اتاق نزدیکتری به ما بدهند .

http://s6.picofile.com/file/8198921750/rajputana.jpg

بالاخره به اتاق رسیدیم . اتاقمان خوب و راحت و زیبا بود و پنجره ای رو به محوطه استخر و فضای سبز اطرافش داشت که جالب بود . از خود اتاق راضی بودیم و فقط مشکل دور بودن و احتمال گم شدن در راهروها و سالن ها بود .

http://s6.picofile.com/file/8198920526/4781_159_z.jpg

http://s3.picofile.com/file/8198920592/4781_160_z.jpg

http://s6.picofile.com/file/8198921484/DSC09994.JPG

نمای استخر از پنجره اتاق

پس از باز کردن وسایل تصمیم گرفتیم چیزی بخوریم ، چون در بین راه راننده ناهار خورد و ما ترسیدیم به رستوران برویم چون غذاها را زیاد نمی شناختیم و می ترسیدیم مسموم یا بیمار شویم و به همین خاطر چند عدد بیسکویت خورده بودیم . متاسفانه خوراکی ها و نان خشک هایی که با خودمان آورده بودیم تمام شده بود و فقط یک تن ماهی داشتیم که همان را با کمی نان خوردیم که هم ناهار و هم شام حساب شد و سپس دوش گرفته و زود خوابیدیم تا فردا بتوانیم زودتر بیدار شده و به گشت شهری برویم .


روز هشتم سفر - جیپور

ساعت 8 صبح با صدای ساعت بیدار شدیم و از اتاق خارج شدیم . وسایلمان را نیز برداشتیم که از رستوران مستقیما به لابی رفته و به گشت شهری برویم . در سالن ها و راهروها مرتب ایستاده و تابلوها را نگاه می کردیم تا راهمان را پیدا کنیم و سرانجام توانستیم خودمان را به لابی برسانیم . در آنجا از یکی از خدمتکاران هتل آدرس رستوران را پرسیدیم . جالب اینجا بود که وقتی می گفتیم رستوران ، آنها می گفتند باید به جال محل بروید و ما منظور آنها را نمی فهمیدیم . به هر حال از مسیری که گفتند به طرف جال محل رفتیم و دیدیم همان رستوران محل صرف صبحانه است و درست آمده ایم .

میزی دو نفره به ما نشان داده و نشستیم و چای سفارش دادیم . سالن رستوران یا همان جال محل آنان خیلی جالب بود و وسط آن محلی برای نواختن موسیقی گروه موسیقی سنتی بود و دور تا دور آن میز و صندلی چیده بوده و در سمت دیگر آن غذاها چیده شده بود .

http://s6.picofile.com/file/8199602676/20150425_070418.jpg

به سمت غذاها رفتیم و تنوع غذایی خوب بود و از هتل آگرا بهتر بود ولی در عوض غذاهای تهیه شده از گوشت خوک بیشتر از هتل های قبلی بود . با توجه به اینکه روز قبل که وارد شهر جیپور شدیم ، چند خوک و گراز دیدیم که در خیابان ها دنبال غذا و آشغالها می گشتند میشد حدس زد که در این شهر نسبت به شهرهای قبلی از گوشت خوک نیز مورد استفاده قرار می گیرد . موقع برداشتن غذاها حواسمان به نوشته ها و اتیکتهای نام غذا بود که گوشت خوک نباشد . سرانجام باز هم میوسلی و چند نمونه کیک و دونات ، تخم مرغ ، املت ، سوسیس جوجه و خوراک لوبیا انتخاب کردیم و سر میز برگشتیم و بعد از خوردن صبحانه سراغ میوه ها رفتیم و در آن قسمت شیرینی مخصوص هند را دیدیم که از میوه ها درست شده بود به طوریکه حلقه های میوه هایی مثل آناناس و موز و ... را به صورت کلوچه های میوه ای درست می کنند که خوشمزه است ولی داغ است به نظر من اگر سرد بود خوشمزه تر میشد که از این کیکهای میوه ای و موز برداشتیم و مجددا سر میز برگشتیم . ناگفته نماند که وقتی به کشورهای استوایی مثل هند و تایلند سفر می کنی تازه طعم موز واقعی را می فهمی . هم در هند و هم تایلند موزهای کوچکی هستند که واقعا خوشمزه اند و بعد خوردن آنها متوجه می شویم که موزهای کشور ما که وارداتی هستند ، اصلا طعم و مزه موز ندارند و سرمان کلاه رفته است .

سرانجام پس از صرف صبحانه کامل ، از رستوران خارج شدیم و به لابی رفتیم . به محض وارد شدنمان به لابی ،  پسر جوانی به طرفمان آمد و سلام کرد و فامیلمان را گفت . به سمتش برگشتیم و متوجه شدیم لیدر فارسی زبانمان است که دیروز با او تلفنی صحبت کرده بودیم . او پسری 25 ساله به نام فاروق ، مسلمان و اهل تسنن و بسیار علاقمند به زبان فارسی و همچنین ایرانیان بود . خودش را معرفی کرد و به اتفاق هم به طرف ماشین رفته و سوار شدیم .

در راه فاروق از خودش گفت و علاقه ای که به زبان و فرهنگ ایران دارد . از زندگی و شهر سکونت ما پرسید و اولین سئوالش این بود که مجرد یا متاهل هستیم و چرا تنها به هند آمده ایم . کلی از ما و از زیبایی خانمهای ایرانی تعریف کرد و گفت از نظر ما هندی ها ، خانمهای ایرانی زیباترین زنان جهان می باشند و بعد از آنها روس ها هستند . از صحبتهای او به خودمان مغرور شده بودیم و برایمان جالب بود .

پس از آشنایی و معرفی ، برنامه آن روز و مقدار ورودی هر محل را به ما گفت و از خودمان نظر خواست . گفت اولین برنامه امروز بازدید از قلعه آمبر و سپس جال محل و هوا محل است . سپس به یک فروشگاه دولتی صنایع دستی و پارچه و بعد به گالری و فروشگاه جواهر می رویم . یکی دیگر از برنامه ها بازدید از city place است که در آن موزه است و با توجه به ورودی حدود 2000 روپیه می توانیم آنرا حذف کنیم و در عوض شب به دهکده سنتی برویم . ما نیز با تعاریف او و مطالبی که عنوان کرد پذیرفتیم و به این ترتیب راهی قلعه آمبر شدیم .

در طول مسیر قلعه آمبر ، از جاده قلعه دیگری دیده میشد که ما پرسیدیم اینجا کجاست ؟ فاروق توضیح داد که این قصر مهاراجه جیپور است و برایمان از زندگی مهاراجه گفت .  پرچمی را نشان داد که زیر آن پرچم کوچکتری بود و البته پرچم از رنگهای بیشتری نسبت به پرچم اصلی هند درست شده بود و مخصوص مهاراجه بود . فاروق گفت بالا بودن پرچم کوچک نشان دهنده این است که شاهزاده یا نوه مهاراجه در هند است و در قصر به سر می برد و وقتی آن پرچم پایی باشد یعنی او به انگلستان رفته است .

او گفت : مهاراجه بعد از پدر و اجدادش به تخت نشسته و حاکم شهر است ولی خود مهاراجه فرزند پسر ندارد و فقط یک دختر دارد که دخترش چند سال قبل عاشق راننده اش می شود و علیرغم مخالفت همه و از جمله پدرش ، سرانجام با آن راننده ازدواج می کند . در ادامه فاروق از تقدس عشق و ازدواج همراه با عشق گفت که وقتی پای عشق در میان باشد ، نه دین و مذهب مطرح است و نه پولدار و فقیر و ... و همه مردم بر این باورند که عشق مقدس است و از طرف خدای عشق ( کریشنا ) تقدیم شده به کسی که لیاقتش را داشته و برای همین معمولا سعی می کنند با وجود اختلافات ، عاشقان را به هم برسانند .

به هر حال دختر مهاراجه با راننده پدرش ازدواج می کند و حاصل این ازدواج یک پسر است که وارث بعدی تاج و تخت پدربزرگ است . الان که پرچم شاهزاده بالاست یعنی آن پسر بچه که حدودا 11 تا 12 ساله است ، به مرخصی و تعطیلات آمده و سایر مواقع در انگلستان مشغول تحصیل است.

توضیحات فاروق در مورد زندگی مهاراجه و دختر او خیلی جالب بود و به فاروق گفتیم که خیلی دلمان می خواهد در مراسم ازدواج هندی ها شرکت کنیم . او گفت اگر بتوانم شما را به مراسم می برم چون این روزها مراسم ازدواج زیاد است و همچنین بعدا که وقت داشتیم در مورد سنت های ازدواج هندوها و مسلمانان هند برایتان صحبت می کنم .


بازدید از قلعه آمبر ( Amber Fort ) :

سرانجام به قلعه رسیدیم و اولین برنامه فیل سواری بود . البته به گفته فاروق چون ما ماشین داریم می توانیم با ماشین مسیر سربالایی قلعه را طی کنیم و بعد از برگشتن از قلعه فیل سواری کنیم و ما نیز قبول کردیم .

شهر آمبر که قلعه در آن واقع بود ، شهری تقریبا کثیف و دارای بافتی روستایی بود و در خیابانها گاو و بز به تعداد زیاد به چشم می خورد . از مسیر پیچ در پیچ و سر بالایی بالا رفتیم و به یکی از دروازه های قلعه رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم .  به محض پیاده شدن ، چند نفر دست فروش ما را محاصره کردند ، به طوریکه حتی نمی توانستیم جایی را ببینیم و یا از دروازه و قلعه عکس بگیریم . به هیچ وجه نمیشد از محاصره آنان خارج شد و از فاروق کمک خواستیم و فاروق آنها را دعوا می کرد ولی حریفشان نمیشد و فقط لبخند می زد و سر تکان میداد و جلوتر می رفت تا ما بتوانیم به دنبال او برویم .

دست فروشان انواع کاسه های برنجی با طرح های رنگی و اشکال طاووس و ... می فروختند که ابتدا 4 کاسه را به قیمت 2000 روپیه می گفتند و وقتی می گفتیم نمی خواهیم تعداد کاسه ها را زیاد کرده و بعد از نخریدن ، مجددا تعداد کاسه ها را کم کرده و سرانجام 4 عدد کاسه به قیمت 1000 روپیه خریدم . دست فروش دیگر که دید من چند کاسه از رقیبش خریدم سراغ خواهرم رفت و به او 7 کاسه به قیمت 1000 روپیه فروخت و مجددا سراغ من آمد که دیگر از او چیزی نخریدم . بالاخره به در ورودی رسیدیم و خوشبختانه آنها اجازه ورود به درون قلعه را نداشتند و از دستشان راحت شدیم .

http://s3.picofile.com/file/8199613476/10_Jaipur_Amber_Fort_Looking_Up_To_Singh_Pol_Lions_Gate.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199613134/09_Jaipur_Amber_Fort_Looking_Up_To_Singh_Pol_Lions_Gate.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199618450/Jaipur_Amber_Fort_3613.jpg

از دروازه وارد محوطه قلعه شدیم . محوطه بزرگ و زیبایی بود که از کنار دروازه های آن می توانستیم فیل سوارها را ببینیم که از سربالایی به سمت قلعه می آمدند . همچنین دریاچه مصنوعی و بنایی که در آن بود از بالای قلعه بسیار زیبا و دیدنی بود .

http://s3.picofile.com/file/8199612950/05_Jaipur_You_Can_Ride_An_Elephant_Up_To_Amber_Fort_With_Amber_Village_And_Lake_Maotha.jpg

http://s6.picofile.com/file/8199614726/20150425_083202.jpg

http://s6.picofile.com/file/8199614684/20150425_082935.jpg

http://s6.picofile.com/file/8199613068/08_Jaipur_Amber_Fort_Entrance_Jaleb_Chowk.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199618892/amergate.jpg

http://s6.picofile.com/file/8199613292/6a00d835494ab953ef015431ee75bc970c.jpg

در یک طرف عمارتی به نام دیوان عام بود ( Diwan-e-aam ) که همانند دیوان عام قلعه سرخ آگرا پر از ستون بود . فضای بزرگی بود و سر ستونها و پایه های ستونها زیبا بودند و در این محل پادشاه یا مهاراجه با مردم و وزرا صحبت می کرده و مردم را به حضور می پذیرفته و دادخواهی می کرده، جشن و مراسم پایکوپی هم در همین ایوان برپا می شده است. در تزئینات این ایوان همه جا فیل دیده می شود و نقاشی هایی که از رنگ های گیاهی هستند و از باد و باران گزندی نیافته اند.در محوطه و دیوان عام چند عکس گرفتیم و در آنجا بر روی تختی نشستیم و فاروق از قلعه آمبر و تاریخچه آن گفت .

http://s3.picofile.com/file/8199614276/52_big.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199612884/04_01_Diwan_i_Am_of_Amber_Fort_taken_by_Meimei_large.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199613568/11_Jaipur_Amber_Fort_Diwan_I_Am_Hall_of_Public_Audiences_and_Sattais_Kacheri.jpg

http://s6.picofile.com/file/8199615526/Amber_Fort_Jaipur_India0007.JPG

http://s3.picofile.com/file/8199618642/jaipur_rajasthan_india_amer_fort_9_the_diwan_i_am_public_audience_hall_with_elephant_shaped_capitals_and_galleries_above_it.jpg

http://s6.picofile.com/file/8199615376/Amber_Fort_Diwan_i_Aam_20080213_1.jpg

 http://s6.picofile.com/file/8199615442/Amber_Fort_Diwan_i_Aam_20080213_5.jpg

قلعه آمبر ( Amber Fort ) که در ارتفاعات مشرف به شهر Amber قرار دارد ، از قصرهای مهاراجه ای می باشد که دارای تزئیناتی از آینه و همچنین عاج فیل است . از لحاظ سوق الجیشی کاملا به شهر مشرف است . شهر Amber  در 11 کیلومتری شمال جیپور قرار دارد و قدمت آن از شهر جیپور بیشتر است .

کوه و عظمت آن نشان دهنده ثروت مهاراجه ها بوده است و به همین دلیل قلعه بر بالای کوه ساخته شده است . این بنا به سبک معماری هندی - اسلامی ساخته شده و ساخت آن از سال ۱۶۰۰ میلادی شروع شده و درسال ۱۷۲۷ تکمیل شد . نام این قلعه ربطی به رنگ زیبای کهربایی آن ندارد ، بلکه از شهر آمبر که از نام خدای آمبا گرفته شده آمده است . مرمر سفید و سنگ ماسه قرمز ، مصالح اصلی این قلعه را تشکیل می دهند . وجود دریاچه ای در روبروی این قلعه ، زیبایی آن را دو چندان کرده است.

http://s3.picofile.com/file/8199614818/20150425_083204.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199616126/shareiq_383_1395538447_655907.JPG

این دژ در واقع مانند شهری است نظامی پر از قصر های باشکوه ، که بر روی ارتفاعات منطقه بنا شده است . این دژ در واقع مرکز اصلی فرمانروایی پدربزرگ شاه جهان و همه خاندانش بوده است . این قلعه بسیار بزرگ بوده و دور تا دور قلعه و شهر با دیوار محصور شده و از شروع ساخت تا تمام شدن آن بیش از 100 سال طول کشیده است .

در واقع این قلعه ییلاق خاندان سلطنتی بوده که تمام دیوارها و سقف و در و پنجره ها آینه کاری شده که علاوه بر زیبایی ، برای سیستم روشنایی هم به کار میرفته است . به این صورت که شبها شمعی جلوی قاب آینه ای روشن میکردند تا انعکاس نورش به آینه بعدی خورده و همینطور این تلالوها ادامه داشته و محوطه روشن می شده است .

دژ آمبر دارای تالارهای مختلف و بسیار بزرگی است که توسط راهروهای باریک از یکدیگر جدا میشود . در این قلعه دیوان خاص ، دیوان عام ، محل زندگی همسران پادشاه یا مهاراجه و حرمسرای او ، محلی که زنان ( مهارانی ها ) بتوانند مراسم ها را تماشا کنند ، قصر تابستانه و زمستانه و ... دیده می شود .

در واقع قلعه آمبر محل زندگی مهاراجه های جی سینگ و مان سینگ ( املای اسم مهاراجه ی دوم را مطمئن نیستم ) بوده است . مهاراجه ها امپراطورهای محلی بودند که از طرف پادشاه و زیر نظر او بر یک ایالت حکومت می کردند. مهاراجه ها از زمان امپراطوری گورکانی مغول ها بر ایالت ها حکمرانی می کردند و هنوز هم در بعضی مناطق مانند شهر جیپور حاکم شهر را مهاراجه می گویند .

بعد از شنیدن توضیحات فاروق در مورد قلعه آمبر ، و گرفتن عکس در دیوان عام ، از جا بلند شده و به همراه فاروق و پسر عمویش ، برای بازدید از  سایر قسمتهای قلعه رفتیم

قلعه آمبر از بیرون که در مسیر دیده می شد ، خیلی قشنگ بود . روی کوه واقع بوده و دیوارهای قلعه از خود قلعه تا مسافت زیادی ، مانند دیوار چین مارپیچ و بلند روی کوه ها کشیده شده بود و نمای زیبایی داشت که از داخل قلعه از آن عکس گرفتیم .

http://s3.picofile.com/file/8199644134/DSC09911.JPG

http://s6.picofile.com/file/8199614450/300535_amber_fort_jaipur_india.jpg

http://s6.picofile.com/file/8199615884/Amber_Palace_Jaipur_Pano.JPG

http://s6.picofile.com/file/8199615942/amber_fort_2.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199616300/Amber_Fort_PH_1_R.jpg

در طرف دیگر محوطه بزرگ ورودی قلعه ، دروازه ای با طراحی های زیبا دیده می شد که بر روی طاق ورودی آن عکس گانش ( خدای تدبیر و درایت و برطرف کننده مشکلات که سری فیلگونه و بدن انسان دارد ) نقاشی شده بود و به دروازه گانش یا گانشا معروف بود .

http://s6.picofile.com/file/8199615600/Amber_Fort_Jaipur_India0006.JPG

http://s6.picofile.com/file/8199644084/amer_fort1.jpg

http://s6.picofile.com/file/8199614234/18_Jaipur_Amber_Fort_Ganesh_Pol_Gate.jpg

http://s6.picofile.com/file/8199641476/19_Jaipur_Amber_Fort_Ganesh_Pol_Gate_Ganesh_Above_The_Gate.jpg

از دروازه که عبور کردیم وارد محوطه ای شدیم که در آن دیوان خاص قرار داشت . ایوان خاص ( diwan-e-khas ) جایی بود که مهاراجه ، با مشاوران و امرا و وزرا مشوت می کرده است . حیاط این ایوان بسیار زیباست و دیوارهای اتاقی که در این ایوان است ، آینه کاری شده ؛ گویا تنها یک شمع کافی بوده تا انعکاس نورش همه جا را روشن کند که به آن شیشه محل (Sheesh Mahal  ) نیز می گفتند .

http://s3.picofile.com/file/8199619768/jaipur_amber_fort2.jpg

http://s6.picofile.com/file/8199616984/0132_Indie_Jaipur_Amber_fort.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199618200/Jaipur_SheeshMahalAmberFort.jpg

http://s6.picofile.com/file/8199617992/Diwan_i_Khas_interior.jpg

http://s6.picofile.com/file/8199619676/bathing_room_amber_fort_jaipur.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199617168/27_Jaipur_Amber_Fort_Jai_Mandir_Sheesh_Mahal_Mirror_Palace_Detail.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199617676/29_Jaipur_Amber_Fort_Jai_Mandir_Sheesh_Mahal_Mirror_Palace_Window_Detail.jpg

  http://s3.picofile.com/file/8199618068/Mirror_Palace_Amber_Fort_Jaipur_India.jpg

http://s6.picofile.com/file/8199619500/Diwan_i_Khas_interior.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199620250/india_jaipur_amber_fort_palace_museum_interior.jpg

ایوان خاص بسیار زیبا بود  تمام آن آینه کاری شده بود . در زیر دیوارها ، قسمتهایی بود که از عاج فیل درست شده بود و در آن نقاشی ها و یا طرح های برجسته ای از همان جنس عاج بودند که فاروق دستش را در قسمتهایی از آنها گذاشته و نشان میداد که هر قسمت آن نماد یک حیوان است . به طوری که می شد در آن نماد سر زنبور ، پروانه ، دم شیر ، سر مار کبرا ، بدن ماهی و ... را به راحتی دید و بسیار جالب بود . از توضیحات فاروق فیلم و عکس گرفتیم .

http://s3.picofile.com/file/8199643542/motif_sheesh_mahal_amer_fort_jaipur_india.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199642234/DSC09920.JPG

http://s6.picofile.com/file/8199644350/DSC09918.JPG

http://s3.picofile.com/file/8199642418/DSC09922.JPG
در قسمتی دیگر از قصر شیشه ای ( دیوان خاص ) آینه بزرگتری بر دیوار نصب بود که اگر در زاویه کناری و سمت دیگر ایوان خاص ایستاده بودیم ( نه در روبروی آینه ) ، تصویرمان در آینه دیده می شد و خیلی جالب بود که به اصول قوانین آینه در فیزیک اشاره می کرد .

http://s3.picofile.com/file/8199642568/DSC09925.JPG

بعد از بازدید از قصر شیشه ای ( دیوان خاص ) از چند پله بالا رفتیم و به قسمت بالای دروازه گانش رسیدیم و از بالای آن همانند مهارانی ها قلعه را تماشا کرده و عکس گرفتیم .

در بالای دروازه گانش محلی برای زنان مهاراجه ( مهارانی ) و کلا بانوان قصر بود که از پنجره های بزرگ آن بتوانند مراسم ها و جشن های برگزار شده را تماشا کنند و کسی آنها را نبیند . زنان مهاراجه ها، مهارانی خوانده می شوند . مهارانی ها یک اسیر به تمام معنا بودند . حق خارج شدن از قصر و حضور در میان مردم را نداشتند و رقص ها و برنامه های ایوان عام را نیز باید از پشت پنجره ها که در بالای دروازه گانش به این منظور طراحی شده بود ، تماشا می کردند .

http://s6.picofile.com/file/8199643500/JAI_Jaipur_Amber_Fort_Palace_shielded_windows_of_the_zenana_womens_apartments_in_the_fourth_courtyard_3008x2000.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199615834/Amber_Fort_Jaipur_Rajasthan_India_10_.JPG

http://s3.picofile.com/file/8199616700/honeycombed_windows_amber_fort_jaipur_jaipur.jpg

پنجره باز کوچکی نیز درست در وسط قرار داشت که می توانستیم از آنجا سرمان را بیرون ببریم و بدون حفاظ و نرده قلعه و دیوان عام را تماشا کنیم که آن مخصوص مهارانی ها بود که از آنجا بر سر همسران خود که از جنگ بر می گشتند ، گل می ریختند . زنان قصر زمانی که مهاراجه ها و لشکریان در جنگ بودند برای سلامت آنها روزه می گرفتند و در زمان بازگشت با خوشحالی از این دریچه بر سر آنها گل می ریختند و شادی می کردند .

http://s6.picofile.com/file/8199614576/8880.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199614892/20150425_085036.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199616492/view_through_window_in_mosaic_amber_fort_jaipur.jpg

یکی از توضیحات جالبی که فاروق داد این بود که در آن زمانها ، هندوها رسم داشتند که زمانی که شوهر کشته می شد و یا به مرگ طبیعی می مرد ، زن را نیز به همراه او در آتش می سوزاندند و واقعا رسم وحشتناکی بوده است . در آن زمان زنان برای سلامتی شوهرانشان روزه می گرفتند و زمان افطار ابتدا برای سلامت شوهر دعا کرده و گاها او را نیز در افطار خود شریک می کردند . در واقع این روزه -که هنوز نیز در هند مرسوم است و زنان به عشق و سلامتی شوهرشان روزه می گیرند دعا برای سلامت خودشان بوده است ، چرا که با مرگ همسرشان مرگ آنها نیز فرا می رسیده است .

به داخل قصر مهاراجه رفتیم . دروازه ورودی زیبا بوده و داخل قصر بسیار زیبا تزئین شده بود . همچنین تزئینات و نقاشی های جالب دیوارها و سقف جلب توجه می کرد .

http://s3.picofile.com/file/8199644776/Amber_Fort_Ganesh_Pol_20080213_10.jpg

http://s6.picofile.com/file/8199619076/Amber_Fort_interior.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199617876/20150425_083513.jpg

در قسمتی از قصر ، حمام مخصوص همسران مهاراجه بود که با سنگ مرمر درست شده بود و جالب بود .

http://s3.picofile.com/file/8199617768/20150425_083336.jpg

بعد از آن به محوطه ای رسیدیم که دور تا دور آن اتاقهایی دیده می شد . به خواست فاروق در آنجا ایستادیم و توضیحاتی داد . فاروق گفت : اینجا حرمسرا و محل زندگی همسران مهاراجه بوده است . مهاراجه جیسینگ ، ۱۲ همسر داشته است . دور تا دور یک حیاط بزرگ ، ۱۲ در وجود دارد که هر در مربوط به یکی از همسران بوده و پشت هر در ، یک حیاط خلوت ، یک تالار و دو اتاق ( یکی از اتاقها برای تابستان و یکی برای زمستان ) قرار دارد . این حیاط خلوت و تالار و دو اتاق سهم هر زن از این قلعه ی عظیم بوده است . هیچ زنی حق رفتن به حیاط و اتاق های زن دیگر را نداشته است و آنها همدیگر را نمی دیدند . فقط در حیاط اصلی زنها می توانستند یکدیگر را ملاقات کنند و چیزی شبیه سن نمایش در وسط حیاط قرار داشت که مکان رقص و نمایش زنها بوده و  یک بالکن مشرف به حیاط اصلی است که مهاراجه از آنجا ناظر زنها بوده است . به خانه هریک از این زن ها ، راهروی تاریک و مخفی وجود دارد ؛ بدین ترتیب هیچ کسی آگاه نمی شود که مهاراجه کجا و نزد کدام همسرش رفته است .

http://s6.picofile.com/file/8199615726/Amber_Fort.jpg.

http://s3.picofile.com/file/8199616068/tunnel_entrance_amer_fort_jaipur_india.jpg

تونل مخفی

http://s6.picofile.com/file/8199643042/Inside_Amer_Fort_inside_the_Amer_FortJaipurRajasthan_1.jpg

در هر قسمت که مخصوص یک زن بود ، قصر تابستانه و زمستانه بود که سیستم گرمایش و سرمایش جالبی داشتند . به طوریکه سیستم خنک کننده قصر به این صورت بود که وسط حیاط حوضی بود که از کنارش آب راه هایی به درون کاخ میرفت که باعث خنکی آنجا می شد . در قصر زمستانه نیز در دیوارها شیشه کار شده بود که در اثر تابش نور آفتاب باعث نور و تولید گرما می شد و همچنین ضخامت دیوارهایش بیشتر بود که بتواند گرما را در خود نگه دارد .

البته در آیین هندوها چند همسری وجود ندارد ، طلاق هم ندارند . ازدواج از نظر آنها یک قرار داد قابل تجدید یا فسخ نیست ، بلکه یک روح بوده در دو جسم که بعد از ازدواج به هم می رسند و پیوندی دائمی است . اما در آن زمان چون پادشاهان مغول گورکانی که مهاراجه ها نیز حاکمان منسوب آنها در ایالات بودند ، مسلمان بودند و متاسفانه در همه جای دنیا از قدیم تا کنون ، فقط پادشاهان مسلمان اجازه ی اختیار همسران متعدد و داشتن حرمسرا را داشتند .

http://s6.picofile.com/file/8199616034/amber_fort_b.jpg

در قسمتی از کاخ نیز سواری (وسیله نقلیه) همسر پادشاه که چیزی مانند کجاوه بود و وسیله ای که سرویس طلای ( 12 کیلویی ) ملکه به وسیله آن حمل میشد قرار داشت که دیدنش برای ما جالب بود .

بعد از بازدید از قسمتهای مختلف قلعه ، در مسیر برگشت که با مسیر رفت فرق داشت ، به قسمتی رسیدیم که در پایین آن دو دیگ بزرگ گذاشته شده بود . فاروق گفت که چند سال پیش برای فیلمبرداری از ساخت یک فیلم آنها را به اینجا آورده اند و زیاد قدیمی نیستند .

http://s6.picofile.com/file/8199614950/20150425_085311.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199616234/fort_amber_rajastan_indien.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199616576/private_chambers_amer_fort_jaipur_india.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199616742/6a00e54fa8abf78833012876700cce970c_800wi.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199619284/A_window_in_Amber_Fort_Jaipur.jpg

http://s6.picofile.com/file/8199616784/32.jpg

از بالای دروازه پشتی قلعه رصد خانه جانتار مانتار نیز دیده میشد که زیبا و جالب بود و در چهار قسمت هند از جمله دهلی نیز وجود دارد .

http://s6.picofile.com/file/8199619434/730411536_66810.jpg

http://s6.picofile.com/file/8199641376/105.jpg

در طول مسیر برگشت از قلعه ، یک چیز هیجان انگیز دیگر هم دیدیم و آن وجود مارگیرها و رقص مار بود که قبلا فقط در فیلمها دیده بودم . در مسیر اصلی دو تا مارگیر  بساطشان را پهن کرده بودند . همانطور که در فیلم ها و کارتونها دیده بودم ، یک مرد مارگیر با نی های خاصی آهنگ میزد و مار کبری از سبد سرش را بیرون آورده و بدنش را حرکت میداد .

مرد مارگیر از ما خواست که نزدیک برویم و من با شوق و علاقه و کنجکاوی جلو رفتم و کمی برای مارها نی زده و مار بیرون آمد . از من و خواهرم خواست که کنار آنها و سبدی که مار درون آن بود بنشینیم و ما با کلی ترس نشستیم . اول خواهرم نشست و زمانی که داشتم از او عکس و فیلم می گرفتم ، مرد سبد را نزدیک خواهرم آورد تا بتواند پوست مار را لمس کند و خواهرم ترسید و سریع از جایش بلند شده و دورتر رفت . سپس من نشستم و با این که می ترسیدم ولی به آرامی به مار دست زدم و مرد مارگیر گفت که زهر آن ها را کشیده اند و خطر ندارد و من را دلداری میداد که نترسم . در کل تجربه ترسناک و جالبی بود . تا به حال به یک مار واقعی آنهم مار کبری دست نزده بودم .

http://s3.picofile.com/file/8199620634/20150425_091004.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199620400/DSC09928.JPG

http://s6.picofile.com/file/8199643918/AMER_FORT_1.jpg

بعد از گرفتن فیلم و عکس با مارگیرها و پرداخت مبلغ 200 روپیه به آنان ، از آنجا دور شدیم و در نزدیکی دروازه خروجی مغازه ای وجود داشت که در آن انواع مجلات و کتابها و سی دی و ... وجود داشت . فاروق از پشت ویترین عکس مهاراجه الان که قبل از رسیدن به قلعه در مورد او و دخترش صحبت کرده بود را به ما نشان داد . عکس دختر ، داماد و نوه اش هم بود و آنها را نیز دیدیم .

هنوز به دروازه خروجی نرسیده بودیم که مجددا در محاصره دست فروش ها قرار گرفتیم . این بار دست فروشها مجسمه های چوبی و معطری می فروختند . در یک بسته بندی مجسمه های چوبی معطر از انواع نمادهای هندوستان و ایالت راجستان ، شامل فیل ، طاووس ، شتر و جغد قرار داشت که ابتدا قیمت آن را 1500 روپیه گفته و در آخر به زور و اجبار یک بسته از آن به مبلغ 500 روپیه خریدم . جالب اینجاست که ما چانه نمی زدیم و فقط می گفتیم لازم نداریم و نمی خواهیم و خودشان مرتب قیمت را پایین می آوردند . بالاخره از دست آنها راحت شدیم و توانستیم از دروازه خروجی بیرون برویم . متاسفانه این بار به گیر عده ای دیگر از دستفروشان افتادیم که چترهای تزئینی و پارچه ای مخصوص مهارانی ها را می فروختند . چترها خیلی جالب و زیبا بودند و برای فصل تابستان و زیر آفتاب استفاده می شد . یادم از گفته همکارم آمد که خواسته بود برایش از این چترها بخرم و با چانه زدن قیمت چتر را از 1500 روپیه به 500 رسانده و خریدم . در کل مسیر رسیدن به ماشین ، دستفروشها همراه ما آمده و دست ما را می کشیدند و اصرار می کردند تا از آنها چیزی بخریم و آنقدر قیمتها را پایین می آوردند که از خریدهایمان پشیمان می شدیم . بالاخره توانستیم سوار ماشین شویم و به پایین و شهر آمبر برسیم .

به طرف محل فیلبانان و ایستگاه سوار شدن به فیلها رفتیم . آنجا بوی بدی می داد ولی تحمل کردیم و منتظر ماندیم تا فیل خالی پیدا کنیم . از سکویی بالا رفتیم و فیلبانی با فیل زیبایی که صورت و خرطومش را نقاشی کرده بودند ، در کنار سکو ایستاد و ما به صورت یک طرفه و با کمی ترس سوار صندلی فلزی که روی فیل نصب بود و برای دو نفر جا داشت نشستیم .

http://s6.picofile.com/file/8199641334/20150425_100046.jpg

http://s6.picofile.com/file/8199641300/20150425_093926.jpg

http://s6.picofile.com/file/8199838818/20150713_203004.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199648626/20150425_100056.jpg

تجربه قشنگ و لذت بخشی بود . فیل به آرامی حرکت کرد و در ابتدا به خواست فیلبان ، خرطومش را بالا برد و به ما سلام کرد . دوربین فیلم برداری را به فاروق داده بودیم تا از پایین از ما فیلم و عکس بگیرد . در کنار فاروق عکاس دیگری نیز حضور داشت که از ما تند و تند عکس می گرفت و ما فکر نمی کردیم که موقع برگشت از فیل سواری بایستی عکسهایمان را تحویل گرفته و 500 روپیه بپردازیم . فیلبان نیز کلاه خود را به ما داد و بر سر گذاشته و عکس گرفتیم .

در مسیر شهر و قعله فیل سواری کردیم و از اطراف و شهر عکس گرفتیم . خیلی خوش گذشت و جزء بهترین و به یاد ماندنی ترین روزهای سفر بود .

http://s3.picofile.com/file/8199644626/DSC09932.JPG

http://s3.picofile.com/file/8199644576/DSC09942.JPG

سرانجام بعد از گشت نیم ساعته در شهر به ایستگاه رسیدیم و از فیل پیاده شدیم و فیلبان نیز از ما تقاضای انعام کرد و 100 روپیه به او دادیم ولی او گفت که 100 روپیه دیگر هم بدهیم و به ناچار 100 روپیه دیگر هم به او دادیم . سپس عکاس جلو آمد و از ما 500 روپیه گرفته و آلبوم عکس های چاپ شده و تکراری که حتی حق انتخاب کردن هم نداشتیم به ما داد . فقط می توانستیم لبخند بزنیم و بگوییم در هند برای هر قدم برداشتن باید پول خرج کنیم .

پس از بازدید از قلعه آمبر و فیل سواری حدودا ساعت 11 ظهر بود که سوار ماشین شده و به طرف جال محل به راه افتادیم .


بازدید از جال محل ( Jal Mahal ) :

فاصله جال محل ( jal mahal  ) از قلعه آمبر زیاد نبود و خیلی زود به آنجا رسیدیم . بنایی زیبا را دیدیم که وسط آب خودنمایی می کرد . مشابه این بنا پارک جنگلی عباس آباد بهشهر در کشور خودمان وجود دارد . بنایی که به دستور شاه عباس صفوی درست شده و در زیر آب است و بعضی از فصول که سطح آب پایین تر می آید ، طبقه ای از آن از آب بیرون زده و دیده می شود .

 جال محل یا کاخ آبی جیپور ، در سال 1799 میلادی ( قرن 18 ) توسط مادیو سینگ یکم مهاراجه جیپور ساخته شده و نمای آن برگرفته از کاخ دریاچه ی اودایپور است . جایی که حاکم جیپور دوران کودکی خود را در آن گذرانده بود .

این کاخ در میان دریاچه زیبای مانساگار (Man Sagar )  ساخته شده است . کاخی تابستانی جهت اقامت و گذران وقت در تابستان برای پادشاه و همسرش که در آن زمان به عنوان محل شکار نیز به کار می رفته است.

جال محل بنای زیبایی به شکل مربع است که در وسط دریاچه قرار دارد . این بنا در پنج طبقه ساخته شده است . هنگامی که آب دریاچه کاملا بالا باشد ، چهارطبقه آن به زیر آب می رود . آب دریاچه از رودهای فصلی و سیلابهایی که در فصل بارندگی ایجاد می شوند تامین می شود . البته با احداث سد در قسمت شرقی دریاچه بر میزان آب دریاچه افزوده شده است . آب این دریاچه به دلیل ورود فاضلاب و پسماندهای شهر جیپور به شدت آلوده شده است .

http://s3.picofile.com/file/8199867884/20150425_101454.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199854084/DSC09943.JPG

http://s6.picofile.com/file/8199988776/Mountain.jpg

متاسفانه در زمان بازدید ما امکان قایق سواری و بازدید از داخل کاخ وجود نداشت و فقط از کنار دریاچه آن را تماشا کرده و عکس گرفتیم .

سپس مجددا سوار ماشین شده و به هوامحل رفتیم .

 

بازدید از هوامحل ( Hawa Mahal ) :

فاصله هوامحل نیز با جال محل زیاد نبود و همه تقریبا در یک مسیر بودند . ماشین در کنار خیابان پارک کرد و از خیابان رد شده و وارد هوا محل ( کاخ بادها ) شدیم . نمای بیرون هوامحل بسیار جالب بود و به رنگ قرمز یا صورتی پررنگ بود .

Hawa Mahal که به معنی قصر بادها است ، بنایی بسیار زیباست که در محدوده شهر صورتی قرار دارد و خود نیز صورتی است . کاخ هوا محل در سال 1799 توسط ماهاراجا ساوای پراتاپ ساخته شده است و طراحی آن با الهام از تاج کریشنا (خدای هند) انجام شده است.

نمای این ساختمان منحصر به فرد 5 طبقه ، شبیه به کندوی زنبور عسل با 953 پنجره کوچک و شبکه ای پیچیده می باشد که در زمان طلوع آفتاب منظره ای خیره کننده را ایجاد می کند . کاخ هوا محل از ماسه سنگ قرمز و صورتی ساخته شده است .

http://s3.picofile.com/file/8199853700/20150425_112410.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199866050/DSC06280.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199864426/hava_mahal_3.jpg

این کاخ زیبا در مرکز شهر جیپور واقع شده و در مجاورت کاخ شهر city palace قرار دارد و محلی سلطنتی برای اقامت زنان و دختران دربار بوده است .

زنان کاخ مهاراجه به این مکان می آمدند تا بتوانند بدون آنکه دیده شوند خیابان و بازار شهر را تماشا کنند . بازدید کنندگان می توانند از تمامی قسمتها حتی طبقات فوقانی هم بازدید کنند و از فراز آن تمامی شهر را زیر نظر بگیرند . بازدید از این بنا حداقل به یکساعت زمان نیاز دارد .

وارد محوطه داخلی کاخ هوامحل شدیم که محوطه بزرگی بود و از آنجا به قسمتهای بالایی و پنجره ها راه داشت . قبل از بالا رفتن از پله ها بر روی نیمکتی در محوطه نشستیم و فاروق برایمان در مورد هوامحل و دلیل ساختن آن توضیحاتی داد .

http://s3.picofile.com/file/8199853818/20150425_112934.jpg

به گفته فاروق در زمان مهاراجه قبل از  ساوای پراتاپ ، مهاراجه دیگری در جیپور حکومت می کرده که همسر بسیار زیبایی داشته و حاکم و همسرش هر دو مذهب هندو داشتند و در آن زمان پادشاه هند که از خاندان مغول و گورکانیان بوده ، وصف زیبایی همسر مهاراجه را میشوند و از مهاراجه می خواهد که همسرش را طلاق داده و به او بدهد . مهاراجه قبول نمی کند و از طرفی اگر این موضوع به درگرفتن جنگ می انجامید ، مسلما قدرت پادشاه و سپاه او بسیار بیشتر بوده و مهاراجه یا حاکم شهر شکست می خورده و بدین ترتیب مهاراجه فقط قبول می کند که پادشاه همسر او را ببیند . متاسفانه دیدن همان و عاشق شدن همان . پادشاه مجددا اصرار می کند که همسر مهاراجه را بدست بیاورد و مهاراجه قبول نمی کند . سرانجام پادشاه فرمان جنگ می دهد و مشخص است که در نبردی نابرابر ، حاکم شکست خورده و در جنگ کشته می شود . به محض کشته شدن حاکم ، خبر به قصر و همسر زیبای او می رسد و او نیز به پاس وفاداری و عشق همسرش دستور می دهد تا آتش آماده کنند و خود را زنده در آتش می سوزاند که دست پادشاه به او نرسد .

پس از این ماجرا در زمان حاکم بعدی دستور داده می شود تا این مکان را بسازند و همسران مهاراجه و زنان دربار بتوانند به راحتی مراسم های جشن و رقص و پایکوبی را در شهر تماشا کنند و خود آنها دیده نشوند . در واقع این قصر زیبا به منظور حمایت و کمک به زنان ساخته شده است . از شنیدن صحبتهای فاروق به فکر فرو رفتیم و از شنیدن این داستان که آخرش بسیار غمگین تمام شد ناراحت شدیم . 

http://s3.picofile.com/file/8199854184/811705782_5606.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199864026/Hawamahalmuseum2.jpg

http://s6.picofile.com/file/8199866792/DSC_1177_edit.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199863784/inside_the_hawa_mahal.jpg

http://s6.picofile.com/file/8199854292/Colorful_Glass_Door_Hawa_Mahal_Jaipur.jpg

سپس همراه فاروق و پسر عمویش - که بسیار علاقمند به یادگیری زبان فارسی بود و از قلعه آمبر تا اینجا همراه ما بود -  به بالای قصر رفتیم و در پشت پنجره ها و کندوها قرار گرفتیم تا مشابه زنان آن زمان ، از آنجا خیابان و اطراف را تماشا کنیم .

http://s6.picofile.com/file/8199865342/hawa_mahal_11.jpg

http://s6.picofile.com/file/8199853976/20150425_124513.jpg

http://s6.picofile.com/file/8199865950/IMG_4839.jpg

جالب بود که از آنجا دید وسیعی داشتیم و تمام شهر را می توانستیم تماشا کنیم . رصدخانه جانتار مانتار ، جال محل و اطراف شهر همه دیده می شدند . مناظر بسیار زیبا بود و چند عکس گرفتیم .

پس از حدود یک ساعتی که در آنجا بودیم ، از قصر خارج شده و به سمت ماشین رفتیم و مقصد بعدی ما موزه آلبرت هال ( موزه دولتی و بزرگ شهر جیپور ) بود .


بازدید از موزه آلبرت هال ( Albert Hall ) :

سپس به موزه مرکزی ملی آلبرت هال (Albert Hall Museum ) رفتیم . نمای بیرونی ساختمان موزه جالب و زیبا بود و در جلو آن مجسمه افسر ارتش انگلستان که سازنده آن بوده نیز دیده می شود .

موزه آلبرت هال در مرکز شهر جیپور واقع شده و یکی از دیدنیهای جیپور هند به شمار میرود . این بنا قدیمی ترین موزه استان راجستان است که زیر نظر سرهنگ جیکوب سیونتون افسر ارتش انگلستان در سال 1876 ساخته شده و شامل آثار کم نظیری از نقاشی مینیاتور می باشد

http://s6.picofile.com/file/8199986834/jaipur_1.jpg

http://s6.picofile.com/file/8199976850/albert_hall_jaipur.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199970618/10749_original.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199988976/44904970.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199986926/ind_jaipur_citypalacemuseum_dt_m_25648380_jpg_701x466_q85_crop.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199986192/pigeons_at_albert_museum_jaipur.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199977276/albert_hall6.jpg

در این موزه از ابزار و ادوات جنگی گرفته تا آلات موسیقی ، انواع سکه های قدیمی ، انواع ظروف و زیور آلات ، مجسمه خدایان و مومیایی و بر روی برخی از ظروف چینی شعر و خط پارسی خود نمایی میکند که برخی از آن آثار هدیه سایر کشورها و پادشاهان به پادشاهان هند و مهاراجه ها بوده است .

http://s6.picofile.com/file/8199986776/jaipurcentralmuseum56.jpg

http://s6.picofile.com/file/8199977442/Albert_hall_museum_jaipur_823x420.jpg

http://s6.picofile.com/file/8199970526/130918_143150_800x604.jpg

 در هر قسمت موزه اشیاء متفاوتی دیده می شدند و جالب اینجا بود که در اینجا می توانستیم عکس بگیریم و مشکلی برای بردن دوربین نداشتیم . تا حالا در هیچ موزه ای ندیده بودم که بتوان فیلم و عکس گرفت که برایم جالب بود .

http://s6.picofile.com/file/8199986250/Sculpture_gallery_at_albert_hall_jaipur_823x420.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199976926/albert_hall_museum7.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199977342/albert_hall_museum_images_photos_50cb3371e4b00cef5bf68ff1.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199976826/albert_hall_museum3.jpg

http://s6.picofile.com/file/8199987776/DSC09958.JPG

http://s3.picofile.com/file/8199989326/albert_hall_museum11.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199970900/3p_1.jpg

http://s6.picofile.com/file/8199987276/filename_dsc06604_jpg.jpg

http://s6.picofile.com/file/8199989368/albert_hall_museum8.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199987184/IMG_3715.JPG

http://s6.picofile.com/file/8199986268/water_vessels.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199987350/DSC09951.JPG

http://s6.picofile.com/file/8199987450/Dolls.jpg

http://s6.picofile.com/file/8200035176/DSC09950.JPG

http://s6.picofile.com/file/8199987576/DSC09947.JPG

http://s3.picofile.com/file/8199971068/5006112_one_of_the_antique_shield_in_the_museum_Jaipur2.jpg

http://s6.picofile.com/file/8199971142/20150425_131739.jpg

از نمای بیرونی و داخل موزه چند عکس گرفتیم . در بعضی قسمتها فاروق برایمان توضیحاتی می داد و در بعضی جاها به زبان فارسی ابیات و نوشته هایی می دیدیم که ذوق زده می شدیم . جالبترین قسما موزه از نظر من یکی مجسمه مصری و جسد مومیایی بود و دیگر نقاشی های مینیاتوری از اصحاب کهف بود که زیر آن به 3 زبان ( فارسی ، انگلیسی و هندی ) توضیح داده بودند .

http://s6.picofile.com/file/8199977176/Albert_Hall_023.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199986550/mummy.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199986326/watermark_php2.jpg

از قسمتهای ادوات جنگی زیاد خوشم نمی آمد و از آنها سریعتر عبور می کردیم ولی قسمت مجسمه های حجاری شده خدایان را دوست داشتم و سعی می کردم آنها را شناسایی کنم و هر جا که برایم مشکل بود از راهنمایی که زیر آن نصب بود استفاده می کردم . فاروق تعجب کرده بود که چطور بعضی از خدایان هندو را می شناسم ، چیزی که حتی بسیاری از مسلمانان هند آنها را نمی شناسند و من گفتم به خاطر علاقه ام به آشنایی با هندوستان در مورد آنها مطالعه و تحقیق داشته ام .

http://s6.picofile.com/file/8199988850/20150425_131102.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199989250/Albert_Hall_6.jpg

http://s6.picofile.com/file/8199976550/20150425_131211.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199976634/20150425_131221.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199986592/metal_sculpture.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199977376/alberthall_gallery_2_603x804.jpg


http://s6.picofile.com/file/8199986526/Shiv_Mahadev_acc_9545.jpg

http://s6.picofile.com/file/8199987050/Lacquered_Country_Card.jpg

سرانجام بعد از بازدید حدود یک ساعته از موزه بیرون آمدیم و سوار ماشین شدیم . مقصد بعدی ما یک گالری جواهرات بود .

 

بازدید از فروشگاه دولتی و گالری جواهرات :

شهر جیپور به خاطر صنعت جواهرسازی و تراشیدن جواهرات و ساخت زیورآلات بسیار معروف است و اکثر مردم این شهر به کار جواهرسازی مشغولند . از جمله خانواده فاروق لیدرمان نیز به این کار مشغول بودند و به گفته فاروق خودش نیز به جز کار در شرکت مینار تراول به عنوان لیدر تورهای فارسی زبان ایران ، به جواهر سازی و تراش جواهرات مشغول است و این کار را خیلی دوست دارد .

به همراه فاروق ابتدا به یک فروشگاه دولتی بزرگ که در دو طبقه بود رفتیم . در آنجا انواع سرویسهای خواب که با پشم بز پر شده بودند و خیلی نرم و سبک و راحت بودند ، موجود بود که البته چون لازم نداشتیم و موجودی پولمان نیز کم بود نتوانستیم بخریم . در طبقه بالای این فروشگاه انواع پارچه ها و پوشاک بچگانه و زنانه مثل ساری و لباسهای پنجابی موجود بود  که باز هم لازم نداشتیم و نتوانستیم خرید کنیم .

پس از آن به گالری بزرگ جواهرات رفتیم . جواهرات زیبایی در آنجا بود که مشابه گالری آگرا جواهرات کار شده بر طلا و نقره در آن دیده می شد . متاسفانه قیمت جواهرات بسیار بالاست و فقط 2 یا 3 نوع جواهر هستند که به نسبت ارزانترند که من بیشتر دنبال یاقوت کبود بودم و آنها را نمی پسندیدم .

فاروق گفت اگر جواهرات خواستید شما را به کارگاه عمویم می برم و از او با قیمت مناسب و تخفیف خرید کنید . ما نیز قبول کردیم و قرار شد بعد از ناهار به آنجا برویم .

پس از آن مجددا سوار ماشین شده و به مکدونالد رفتیم . ناهار چیکن برگر خوردیم و سپس به همراه فاروق و پسر عمویش به کارگاه عموی او رفتیم . عمویش مرد خوب و خوش اخلاقی بود . با چای ماسالا از ما پذیرایی کردند و تمام جواهراتش را به ما نشان داد . اگر فقط می توانستیم جواهر را بخریم خوب و به صرفه بود . چون می دانستیم جواهر اصل است ولی نمی دانستیم که در ایران با طلا و یا نقره سرویس قشنگی که مورد پسندمان باشد برای آن درست می کنند یا نه ؟ چون قبلا تجربه این کار را داشتم ولی چیزی که دوست داشتم از کار در نیامده بود . از طرفی سرویسها و زیورآلاتی که در کارگاه بود خیلی محدود بوده و مورد پسند ما نبود . در نتیجه با کلی خجالت بدون خرید کردن از آنجا خارج شدیم .

ساعت حدود 4:30 بعد از ظهر بود که به هتل رسیدیم و قرار بود بعد از کمی استراحت ، در ساعت 7 مجددا دنبالمان آمده و به دهکده سنتی جیپور برویم .

 

بازدید از دهکده سنتی جیپور :

بعد از استراحت در اتاق ، راس ساعت 7 به لابی رفتیم و فاروق و راننده آمده بودند و منتظر ما بودند . سوار ماشین شدیم و به طرف دهکده سنتی به راه افتادیم . مسیر دهکده دور بود و حدود نیم ساعت یا بیشتر در راه بودیم . بهانه ای بود که شهر جدید جیپور را خوب ببینیم . شهر زیبا و مدرنی بود و مانند شهر قدیمی که صبح در آنجا بودیم ، شلوغ و کثیف نبود . بازارهای زیبا و مدرن و بلوارهای قشنگی داشت .

زمانی که به دهکده رسیدیم نزدیک ساعت 8 بود و هوا تاریک شده بود . در ابتدای ورودی دو خانم با لباس سنتی ( ساری ) مخصوص ایالت راجستان ایستاده بودند و در دست یکی از آنها ظرف رنگ وجود داشت . جلو رفتیم و آنها تعظیم کرده و به ما احترام گذاشته و خوش آمد گفتند و یکی از آن خانمها دستش را به رنگ زده و بر روی پیشانی ما خال هندی گذاشت . خیلی جالب بود و احساس هندی بودن به ما دست داده بوده بود . از ورودی داخل رفتیم و من و خواهرم به هم نگاه کردیم و به هم خندیدیم . فاروق هم گفت خانم هندی شدید و به ما خندید .

همه توریستهایی که در آنجا حضور داشتند خال هندی داشتند و خیلی جالب بود .

وارد محوطه شدیم . خیلی جالب بود . فضایی به صورت مصنوعی ساخته بودند که توریست ها را با فرهنگ و آداب و رسوم هندی ها آشنا کنند . از رقص هندی ، شعبده بازی و جادوگری ، غذای سنتی راجستان ، شتر سواری ، مراسم آتش بازی ، حنا بندی هندی و نقاشی روی دستها با حنا ، بازی ها و سرگرمی ها ، مجسمه هایی که گویای داستانهای اسطوره ای و جنگ های آنجا بود و صحنه هایی که ساخته شده بود ، همه و همه تماشایی و زیبا بودند .

ابتدا به محل رقص رفتیم . چند دختر هندی با لباسهای رنگارنگ بر روی سن مشغول رقصیدن بودند و به محض دیدن ما دست ما را گرفته و به زور ما را بالای سن بردند و مجبور به رقص کردند . ما که رقص هندی یاد نداشتیم و از طرفی هم عزادار بودیم و هم جلو فاروق خجالت می کشیدیم و نمی رقصیدیم ، ولی آنها ول کن نبودند و دست ما را گرفته بودند و تند تند مثل خودشان حرکت می دادند . به اجبار و به سختی کمی با آنها حرکات را انجام دادیم و بعد از ما تقاضای پول کردند .

http://s3.picofile.com/file/8199976384/730328151_151515.jpg

 در دل گفتیم عجب پررو هستند ، ما را به زور بردند و حالا هر کدام جدا از ما انعام می خواهند . از شانس خوبمان روپیه زیادی در کیفمان نمانده بود و بقیه پولمان دلار بود و هنوز تبدیل نکرده بودیم . همین را بهانه کردیم و به هر کدام 50 روپیه دادیم و پایین سن آمدیم .   

مدتی بر روی تختها و نیمکتهای آنجا نشستیم و رقص آنها را تماشا کردیم و سپس به محل دیگری رفتیم . در قسمتی مردم جمع شده بودند و دو جوان هنرنمایی می کردند . برنامه آتش بازی بود . آنها به طور همزمان با یکدیگر چوب ها و مشعل هایی که سر آنها آتش داشت را به هوا پرتاب کرده و می گرفتند و سپس در دهان خود برده و خاموش می کردند . مدتی نیز در آنجا کنار مردم روی نیمکت نشستیم و تماشا کردیم و باز بلند شده و به محل بعدی رفتیم .

http://s3.picofile.com/file/8199976484/730409081_50037.jpg

در قسمت دیگر که مجسمه بزرگی از 2 مار کبری بود و بر روی مار سکویی بود که بر روی آن جادوگری نشسته بود و دور تا دور آن مانند پله درست کرده بودند و مردم می نشستند و تماشا می کردند . در آنجا مرد جادوگر کارهای شعبده بازی و جادوگری انجام میداد که جالب بود .

http://s6.picofile.com/file/8199987876/DSC09966.JPG

سه ظرف و یا کلاه نسبتا بزرگ داشت و زیر هر کدام یک کبوتر گذاشت و بعد دو تا از آنها را برداشت و در هیچ کدام کبوتری نبود و هر سه کبوتر در زیر کلاه سوم بودند . و یا خرگوش کوچکی که از لابلای دستمای که باز کرده و نشان مردم داد بیرون آورد و کارهایی از این قبیل که جالب بودند .

http://s3.picofile.com/file/8199987992/DSC09967.JPG

بعد از آن به کنار نهری مصنوعی رفتیم که از آنجا وارد تونلی می شدیم و سپس به منطقه ای مانند غار می رسیدیم که سرپوشیده بود و در آنجا مجسمه ها و نمادهای داستانهای اساطیری را به نمایش گذاشته بودند و نورپردازی زیبایی داشت .

http://s6.picofile.com/file/8199988050/DSC09972.JPG

http://s3.picofile.com/file/8199988234/DSC09974.JPG

http://s3.picofile.com/file/8199988150/DSC09973.JPG

http://s3.picofile.com/file/8199988300/DSC09977.JPG

در یکی از این قسمتها جنگ نشان داده می شد که با فیل و اسب در جنگ ها شرکت می کردند و با شمشیر می جنگیدند . در قسمتی دیگر زندگی همسر زیبای مهاراجه که باعث ساخت بنای قصر هوامحل شده بود - در زمان بازدید از هوامحل فاروق داستان آنرا برایمان تعریف کرد - را دیدیم و قسمتی که تلی از آتش درست کردند و همسر مهاراجه خودش را زنده در آتش سوزاند تا وفاداری و عشقش را به همسرش ثابت کند که از بعضی از این قسمتها توانستیم عکس بگیریم . البته به خاطر نور کم ، عکس ها از کیفیت خیلی خوبی برخوردار نیستند .

http://s3.picofile.com/file/8199988342/DSC09978.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199988426/DSC09979.JPG

بعد از دیدن فضای آشنایی با داستانهای اساطیری هند و ایالت راجستان ، از آنجا بیرون آمدیم و به قسمتهای دیگر رفتیم . محل جالبی برای تفریح و معرفی هند ساخته بودند و واقعا لذت بردیم .

در قسمت شتر سواری متوقف شدیم و فاروق پرسید تا به حال شتر سواری کردید و ما گفتیم که البته هم در ایران و هم در دوبی ( سافاری ) شتر سوار شده ایم ولی باز هم دوست داریم سوار شیم و برایمان جالب است .

فاروق برایمان بلیط 10 روپیه ای گرفت و همراه خواهرم دو نفری سوار شتری قد بلند شدیم . چون خواهرم بیشتر می ترسید در جلو نشست و من پشت او نشستم و شتر بلند شد . هیجان انگیز ترین و ترسناکترین قسمت شتر سواری لحظه بلند شدن و نشستن شتر است که در زمان بلند شدن از زمین ، ابتدا پاهای جلو را حرکت داده و به یک طرف شیب می شود و سپس پاهای عقب را بلند می کند و در زمان نشستن نیز در آخرین لحظه که پاهایش را تا می کند و به عقب شیب می شود و نفر پشت سری به طرف عقب کشیده می شود که ترسناک است . حدود 10 دقیقه در محوطه با شتر دور زدیم و خیلی هیجان انگیز بود . در لحظه نشستن شتر ، من محکم خواهرم را بغل کرده بودم و شتربان هم در موقع نشستن شتر مواظب ما بود که نیفتیم . به هر حال از شتر پیاده شدیم و چند دقیقه ای هنوز در شوک زمان نشستن شتر بودم و کمی رنگم پریده بود . خواهرم هم همینطور و کمی در همانجا نشستیم و سپس به ادامه گشت و گذار در محوطه پرداختیم .

http://s6.picofile.com/file/8199988534/DSC09983.JPG

در حدود ساعت 11 شب بود که فاروق گفت برای شام برویم . برای صرف شام به محلی رفتیم که مانند آلاچیق بزرگی بود و دور تا دور آن تشکها و پشتی هایی گذاشته بودند و جلوی هر نفر میزی کوچک و یک نفره گذاشته بودند . قبل از ورود به رستوران سنتی ، باید کفشها را در آورده و تحویل مسئول کفشداری می دادیم . سپس دستها را می شستیم و درون رستوران می رفتیم . بعد از انجام مقدمات وارد آلاچیق ( رستوران سنتی ) شدیم و در جلوی هر کدام از میزها نشستیم . خدمتکاران به ما سلام کرده و احترام گذاشتند و سپس برایمان یک بشقاب بزرگ که از برگ درختان ، درست شده بود و تعداد 10 عدد کاسه برگی و 2 لیوان سفالی گذاشتند . هم جالب و تماشایی و هم خنده دار بود . هر کدام از گارسونها با لباسهای سنتی راجستان و کلاههای ( عمامه ) دنباله دار خود می آمدند و یه غذای خاص یا انواع چاشنی ها در بشقاب و کاسه های ما می گذاشتند و نفر بعد می آمد . ما همچنان نشسته بودیم و با تعجب و حیرت نگاهشان می کردیم . جالبتر اینجا بود که در دست هر گارسون یک ظرف سه قسمتی بود ( یک پایه که به سه طرف آن ظروفی شبیه دیزی و یا قابلمه های مسی و سفالی وصل بود ) که با یک ملاقه از هر کدام از ظرفها غذایی در آورده و در یکی از کاسه های ما می ریختند . نفر بعد به همین صورت و یک نفر نیز آب و دوغ درون لیوانهایمان ریخت . صحنه ای که در آنجا دیدم برداشتن آب و دوغ بود که در گوشه رستوران دو کوزه سفالی بزرگ گذاشته شده بود و کاسه ای را درون کوزه ها کرده و آب و دوغ برداشته و درون ظرفهای خود می ریختند و سپس با ملاقه از آن ظرفها در لیوانهای ما می ریختند و همین باعث شد که نتوانم از آن آب و دوغ بخورم ( احساس کردم بهداشتی نیست ) . یک نفر نیز دو کاسه کوچک سفالی که در آن کره گوسفندی بود در بشقابمان گذاشت که خیلی خوشمزه بود .

خلاصه جمعا حدود 15 نوع و یا بیشتر غذا و چاشنی بود که روی میز ما دیده می شد و هیچکدام را نمی شناختیم و نمی دانستیم از چه چیزی درست شده و یا چه مزه ای دارد ، و یا کدام یک غذای اصلی است و کدام یک چاشنی ( مثل شوری یا ترشی و ... ) . تنها غذاهای مشخص کره و سالاد سبزیجات بود که از کلم و .. درست شده و در گوشه ای از بشقاب بود .

http://s6.picofile.com/file/8199988584/DSC09989.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199988684/DSC09991.JPG

ما منتظر بودیم فاروق شروع کند و یا به ما بگوید هرکدام نامش چیست و چه طعمی دارد ، ولی او هیچی نگفت و فقط به ما نگاه می کرد که ببیند ما از کدام خوشمان می آید . من و خواهرم هم مجبور شدیم از یک طرف شروع کنیم .

من چون نسبت به خواهرم حساس تر و بدغذا تر هستم اول صبر می کردم او هر غذا را تست کند و وقتی طعم آنرا تایید می کرد ، من نیز از آن غذا تست می کردم . بعضی از آنها جالب بود . یکی از غذاها شبیه اشکنه کشک ( آب دوغ ) خودمان بود . یکی طعمی شبیه بادمجان داشت . یکی طعم سبزیجات آب پز داشت و ... . دو تا از غذاها را خواهرم تایید نکرد و گفت خیلی تند و بدمزه است و مجبور شد روی آن آب بخورد تا طعم آنرا فراموش کند و در نتیجه من آن دو تا را کنار گذاشتم و حتی تست هم نکردم .

چند نمونه از نانهای مخصوص که در روغن خمیر را سرخ می کردند نیز در بشقاب گذاشته بودند که به همراه کره خیلی خوشمزه می شد و من همه آنها را خوردم . یک نوع چاشنی نیز بود که فکر می کنم مغز گردو و بادام هندی بود که با هم آسیاب شده و با شکر مخلوط شده بودند و خیلی خوشمزه بود که آنرا نیز کامل خوردم . ولی از بقیه غذاها فقط کمی تست کردم و مقدار کمی هم دوغ خوردم که از طعمش اصلا خوشم نیامد .

در حال خوردن غذا بودیم که مرتبا گارسونها در اطراف میزها می چرخیدند و هر ظرفی که خالی میشد ، مجددا پر می کردند . تا طرف ما می آمدند ، فورا می گفتیم نهی نهی ( نه نه ) و سرمان را مثل هندی ها به نشانه « نه » تکان می دادیم . در پایان که دست از غذا خوردن کشیدیم یکی از گارسونها با آفتابه لگن به سراغمان آمد و دستهایمان را در همان ظرف بشقاب که کلی غذا در آن اضافه مانده بود شستیم و به ما حوله داد که دستهایمان را خشک کنیم که من حوله نخواستم و در کیفم دستمال کاغذی داشتم و از آن برای خشک کردن دستهایم استفاده کردم .   

در تمام این مدت فاروق فقط به ما نگاه می کرد و می خندید و برایش خیلی جالب بودیم . در دلمان می گفتیم که این پسر به جای راهنمایی کردن فقط بلد است به ما بخندد و ما را سوژه ای برای خندیدن می داند .

در آخر پرسید غذا چطور بود ؟ و ما گفتیم خوب بود و در کل تجربه جالبی بود . خیلی دوست داشتیم که بدون قوانین تور در چنین جایی از نزدیک با آداب و رسوم و غذاهای هند آشنا شویم و بالاخره به آرزویمان رسیدیم .

پس از بیرون آمدن از رستوران کفشهایمان را گرفته و مجددا به محوطه دهکده سنتی رفتیم . سر انجام در ساعت 12 شب به طرف در خروجی رفته و سوار ماشین شده و به سمت هتل به راه افتادیم .

در مسیر راه در مورد بازارهای خوب سئوال کردیم . چون فردا آخرین روز سفر بود و ساعت 3 شب پروازمان به سمت شارجه بود و فقط فردا برای خرید و بازار وقت داشتیم .

فاروق بعد از اینکه بازارها را معرفی کرد، یک دفعه به خاطر آورد که امروز شنبه بوده و فردا یکشنبه است و همه بازارها تعطیلند . وقتی این را گفت ما هم یادمان آمد که هفته قبل در دهلی نیز چنین مشکلی پیش آمد و مجبور شدیم برنامه مان را تغییر دهیم . ولی در اینجا کار از تغییر برنامه ها گذشته بود و فقط تا فردا شب در هند بودیم و باید بر می گشتیم . خیلی ناراحت شدیم و برای فردا هیچ برنامه ای نداشتیم .

تنها روز سفر بود که باید فقط استراحت می کردیم . راننده گفت اگر خواستید جایی بروید تماس بگیرید و خودتان تنها بیرون نروید چون آشنا نبوده و امنیت ندارید . ما هم گفتیم که اگر تصمیم خاصی گرفتیم خبر می دهیم .

فاروق گفت تنها بازارهایی که باز است ، بازارهای توریستی و سنتی مثل بازارهای خیابانهای اطراف هوامحل و ... است که امروز دیدیم . ما گفتیم که پاساژ یا بازاری می خواهیم که اجناسی مثل پوشاک داشته باشند و بتوانیم برای خودمان و یا به عنوان سوغاتی خرید کنیم ، مثل فروشگاههای مکث ( max ) و ... که فاروق گفت که متاسفانه تعطیل هستند .

به هتل رسیدیم و بعد از عوض کردن لباسها و ناراحتی از بیکاری فردا به خواب رفتیم .  


روز نهم سفر - جیپور

صبح ساعت را برای 9 کوک کردیم و از آنجایی که رستوران تا ساعت 10 باز بود و برنامه ای هم نداشتیم ، تا 9 خوابیدیم و سپس برای صرف صبحانه به رستوران رفتیم . با توجه به اینکه قرار نبود از هتل بیرون برویم و تمام خوراکی هایمان تمام شده بود و برای ناهار و شام چیزی برای خوردن نداشتیم و از طرفی نزدیک هتل سوپر مواد غذایی ندیده بودیم تصمیم گرفتیم از کیک و غذاهای رستوران برای ناهار چیزهایی برداریم و برای همین منظور با خودمان پلاستیک بزرگ و چند پلاستیک فریزر برداشتیم . پشت میز 2 نفره نشستیم و هر کدام جداگانه برای برداشتن خوراکی رفتیم . هر دو بشقابهایمان را پر از نان تست ، کیک و دونات و شیرینی کردیم و سر میز برگشتیم . با کلی ترس و خجالت از اینکه ما را ببینند و یا تذکر بدهند ، خواهرم کشیک می داد که هر وقت گارسونها دور بوده و یا حواسشان نبود ، من کیکها را درون پلاستیک بگذارم و موفق شدیم تعدادی از آنها را برای ناهار برداریم . ولی خوب کم بود و مجبور بودیم دوباره برای برداشتن خوراکی برویم و به نوبت این کار را کردیم و غذاهای دیگری مثل تخم مرغ و سوسیس و میوسلی و خوراک لوبیا و عدسی نیز برداشتیم که برای صبحانه بخوریم و کیک ها را برای ناهار همراه خود ببریم . در کنار اینها تعدادی شیرینی میوه ای و چهار عدد موز هم برداشتیم و درون پلاستیک گذاشتیم .

http://s3.picofile.com/file/8193356650/20150425_070409.jpg

http://s6.picofile.com/file/8200088518/20150425_070413.jpg

مشکل دیگری هم داشتیم و آن اینکه ساعت 2 شب باید به فرودگاه می رفتیم و در نتیجه صبحانه فردا صبح هتل را از دست می دادیم و همچنین پروازمان ایر عربیا بوده و پذیرایی نداشت و تا به شارجه می رسیدیم و در فرودگاه شارجه می توانستیم چیزی بخوریم ، گرسنه می ماندیم . ولی چاره ای نبود و نمیشد بیشتر از این خوراکی برداریم . ممکن بود ببینند و دعوایمان کنند .

هر طوری بود صبحانه کاملی خوردیم و به اتاق برگشتیم . دوش گرفتیم و کارهایمان را انجام دادیم و لباس عوض کرده و برای گرفتن عکس در لابی و محوطه هتل ، به بیرون رفتیم . حدود یک ساعتی در هتل گشتیم و در قسمتهای مختلف آن عکس گرفتیم . در محوطه استخر و لابی و سالن پذیرایی شیشه محل ( بار ) چند عکس گرفتیم که بسیار زیبا بودند .

http://s3.picofile.com/file/8200088118/4781_179_z.jpg

http://s6.picofile.com/file/8200088692/DSC00022.JPG

http://s3.picofile.com/file/8199847334/DSC00008.JPG

http://s3.picofile.com/file/8198921292/20150425_212550.jpg

http://s3.picofile.com/file/8198920892/4781_181_z.jpg

http://s3.picofile.com/file/8200088968/hotel_2.jpg

http://s3.picofile.com/file/8200089218/DSC09995.JPG

سپس به اتاق برگشتیم و چایی گذاشته و در اتاق نیز چند عکس گرفتیم . تا ساعتهای 4 و 5 عصر خودمان را مشغول کردیم ولی از بعد از ظهر به بعد حوصله مان سر رفته بود و زمان نمی گذشت . از طرفی چون روز آخر سفر بود خیلی دلم گرفته بود و به این فکر می کردم که همه چیز تمام شد و فردا انشاا... به مشهد می رسیم . مجددا مشکلات گذشته شروع شده و به یکنواختی زندگی بر می گردیم .

از طرفی 2 روز بعد چهلم پدرم بود و مجددا یادآوری جای خالی او و برگشتن به خانه ای که یادآور خاطرات تلخ سال جدید بود عذابم میداد .

آخرین بعد از ظهر سفر خیلی غمگین بود و بعد از 9 روز که واقعا خوش گذشته بود و توانسته بودیم کمی از غمها و مشکلات را فراموش کنیم ، مجددا باید بر می گشتیم و از این بابت ناراحت بودیم . هر دو با هم کمی گریه کردیم .

بر روی مبل نشسته بودیم و از پنجره کبوترها و استخر را تماشا می کردیم که یک دفعه احساس کردیم زلزله شد و مدت آن نیز طولانی بود . در آن زمان فاروق تماس گرفت تا ببیند کجا هستیم و از زلزله ترسیدیم یا خیر ؟ فهمیدیم زلزله پر قدرتی بوده و مرکز آن در نپال که همجوار با هند می باشد ، بوده است و تعداد زیادی نیز کشته شده اند . سپس گفت که اگر می خواهیم دنبالمان بیاید و بیرون برویم و ما برای اینکه باعث زحمتش نشویم گفتیم نه و تشکر کردیم . بعد از آن خانواده از مشهد تماس گرفتند و ساعت حرکت و رسیدنمان را پرسیدند و آنها نیز از اخبار شنیده بودند که در نپال زلزله شده و در هند نیز حدود 60 نفر کشته شده اند و نگران شده بودند که گفتیم حالمان خوب است .  

خیالمان راحت بود که هتل محکمی است و اتفاقی برای ما نمی افتد . پشت سر هم چندین زلزله و پس لرزه اتفاق افتاد و ما با خیال راحت نشسته بودیم و چای می خوردیم و از تکانهای زمین لذت می بردیم . شاید تا آخر شب 100 پس لرزه را احساس کردیم و فقط کمی می ترسیدیم .

به خواهرم گفتم ما چقدر ناشکر هستیم و از اینکه روز آخر سفر هستیم و فردا باید برگردیم ناراحتیم . در صورتیکه باید بدانیم که هر رفتنی بازگشتی دارد و اگر خدای نکرده این زلزله با شدت بیشتری اتفاق بیفتد و برای ما اتفاقی بیفتد ، چه می شود ؟ و خودمان را قانع کردیم . وسایل را جمع کردیم و چمدانها را بستیم . و در ساعت 9 شب خوابیدیم . ساعت را برای ساعت 1:30 کوک کردیم که حاضر شده و تا زمانی که راننده بیاید کارهای خروج را انجام دهیم . چون فاصله فرودگاه تا شهر نیز حداقل نیم ساعت بود و باید سه ساعت قبل از پرواز در فرودگاه می بودیم .


  • ح... نصیری
۰۵
تیر

روز چهارم سفر - آگرا

خروج از دهلی و حرکت به سمت آگرا

ساعت 8 صبح از خواب بیدار شدیم و همه وسایل را جمع کرده و چمدانها را بستیم . سپس برای آخرین صبحانه به رستوران رفتیم و مثل روزهای قبل صبحانه مفصلی خوردیم و به اتاق برگشتیم . چمدانها و وسایل را برداشتیم و به لابی رفتیم . کارهای check out هتل را انجام دادیم و منتظر راننده شدیم . راننده منتظر ما بود و چمدانها و وسایل ما را در ماشین گذاشته و سوار ماشین شدیم . ساعت 10 صبح بود و تا آگرا حدود 2 ساعت راه از مسیر اتوبان دلهی آگرا بود . ولی طبق قرارداد راننده ها با شرکت ، ماشین بیشتر از سرعت 80 کیلومتر نمی رفت و از مسیر جاده قدیمی به طرف آگرا به راه افتادیم .

مسیر خسته کننده بود و یک جاده باریک دو طرفه که انواع کامیون و وسایل نقلیه و گاو و گوسفند و ... در آن رفت و آمد می کردند . هوا آنقدر گرم بود که کولر ماشین جوابگو نبود و در طول مسیری که به 5 ساعت طی کردیم واقعا اذیت شدیم .

نزدیک آگرا در ساعت 2 عصر ، به رستوران و مرکز خرید بین راهی رسیدیم که راننده پیاده شد و می خواست ناهار بخورد . به ما هم گفت اگر ناهار می خواهیم همراه او برویم و ما گفتیم هنوز گرسنه نیستیم و منتظر او می مانیم .

به مرکز خریدی که در آنجا بود رفتیم ولی همه اجناس آن مجسمه ها و کارهای هنری نه چندان مرغوب بودند و با قیمتهای بالا که از آنجا بیرون آمدیم و کنار ماشین به انتظار راننده نشستیم .

بعد از 20 دقیقه راننده بیرون آمده و مجددا به سمت آگرا به راه افتادیم . در فاصله 30 کیلومتری آگرا بودیم که لیدر فارسی زبانمان با راننده تماس گرفت و راننده هم گوشی را به من داد . با لیدر صحبت کردم و از همان لحظه اول از لهجه او متوجه شدم که در اینجا لیدرمان ایرانی الاصل است و شاید راحتتر بتوانیم با او ارتباط برقرار کنیم و یا شاید بیشتر از عرفان به فکرمان باشد و توضیحات لازم برای هر محل را ارائه دهد . در ساعت 3 عصر وارد شهر آگرا شدیم . لیدر در ابتدای شهر سوار ماشین شد و با هم آشنا شدیم . نام او اردشیر بود و از زرتشتیان ایران بود که حداقل 17 سال در هند زندگی می کرد . دکترای تاریخ فرهنگ ملل بوده و به گفته خودش کتابی در زمینه هندوستان و تاریخ و پیشینه آن نوشته بود . اردشیر آدم خوش برخورد و جالبی بود . احساس مسئولیت بسیاری در قبال مسافرین و افرادی که مسئولیت راهنمایی آنان به او سپرده شده بود در خود احساس می کرد ، و در طول 3 روزی که در آگرا بودیم کل روز وقتش را صرف راهنمایی و بردن ما به محلهای تاریخی مختلف کرد و حتی چند ساعت را به بیهودگی تلف نکردیم .

از همان ابتدای آشنایی و برخورد با اردشیر ، خودش را معرفی کرده و ما نیز خود را معرفی کردیم . شماره تماس یکدیگر را جهت انجام هماهنگی های لازم گرفتیم و همراه ما به هتل آمد .

هتل jaypee palace  ( جی پی پلاس ) هتل 5 ستاره و بهترین هتل شهر آگرا بود . هتل ویلایی بود و مانند هتل دلهی در چندین طبقه ساخته نشده بود . هتل زیبایی بود . به محض ورود با استقبال گرم کارکنان هتل مواجه شدیم و خانمی زیبا با لباس ساری رسمی هند ، حلقه گلی دور گردن ما انداخته و ادای احترام کرد . به لابی رفتیم و اردشیر کارهای پذیرش و check in  هتل را انجام داد و در لابی نشستیم و برنامه ریزی کردیم . تنها مشکل هتل این بود که وای فای رایگان نداشت و اگر می خواستیم یوزر و پسورد وای فای بگیریم باید روزی 1000 روپیه پرداخت می کردیم که معادل 56000 تومان خودمان می شد و به صرفه نبود . اردشیر به ما گفت در طول این 3 روز شما را به جاهایی می برم که بتوانید چند دقیقه ای از وای فای مجانی استفاده کنید و نیازی به این همه هزینه نیست .

http://s6.picofile.com/file/8195953034/jaypee_palace_60331.jpg

http://s3.picofile.com/file/8195953000/img_1942.jpg

http://s3.picofile.com/file/8195951592/agra_jaypee_b1.jpg

http://s3.picofile.com/file/8195953276/jaypee_palace_hotel_convention2.jpg

http://s6.picofile.com/file/8195951650/HI110829455.jpg

او گفت که دوست دارد از تمام وقتمان استفاده کنیم و فرصت را هدر ندهیم و ما هم قبول کردیم . علیرغم خستگی در طول مسیر ولی نمی خواستیم که ادامه این روز را از دست بدهیم . اردشیر گفت فردا صبح به تاج محل می رویم ولی قبل از دیدن تاج محل من لازم میدانم که شما را با داستان زندگی شاه جهان و ممتاز بانو و  همچنین نحوه ساخته شدن تاج محل آشنا کنم . ما از این نظر استقبال کردیم و گفتیم ما هم نمی خواهیم امروز را از دست بدهیم . قرار شد به اتاق رفته و ناهار بخوریم و کمی استراحت کنیم و در ساعت 6 عصر اردشیر و راننده به دنبالمان آمده و به دیدن چند جا برویم .

وارد اتاق شدیم . اتاقی بزرگ در طبقه همکف که در تراس آن به باغی بزرگ و زیبا باز می شد . در جلوی اتاق در تراس اختصاصی میز و صندلی حصیری گذاشته بودند تا بتوانیم از فضای آزاد باغ استفاده کنیم . از دیدن اتاق و فضای بیرون بسیار به وجد آمدیم . چون دسترسی به بیرون و خرید نداشتیم ، مجبور شدیم از تن ماهی و نان خشکهای یزدی که از ایران با خود آورده بودیم استفاده کنیم و ناهار بخوریم . بعد از صرف ناهار وسایل را از چمدانها خارج کرده و چیدیم و کمی استراحت کردیم . ساعت 6 حاضر شده و به لابی رفتیم . هتل آنقدر بزرگ و سالن های تودرتو داشت که راه لابی را اشتباه می رفتیم و مجبور می شدیم برای خودمان نشانه بگذاریم . 

http://s3.picofile.com/file/8195951600/08.jpg

به لابی رفتیم و دیدیم که اردشیر و راننده قبل از ما آمده اند و منتظر هستند . سوار ماشین شده و به راه افتادیم . در راه به اردشیر گفتیم که دوست هندیمان فردا صبح به ما ملحق می شود و اگر اشکال ندارد در گشتهای شهری با ما همراه باشد و اردشیر گفت از نظر من هیچ اشکالی ندارد ولی وقتی با شرکت تماس گرفت آنها مخالفت کردند و باز مشکل دهلی مجددا تکرار شد . ولی اردشیر گفت اگر شرکت نفهمند من مشکلی ندارم .


بازدید از نمایش تاج محل ( kalakriti ) :

در طول مسیر اردشیر از برنامه این سه روز و اینکه به کجاها می رویم برایمان صحبت کرد . گفت ابتدا به نمایش می رویم . در این نمایش شما با زندگی شاه جهان و عشق او به ممتاز محل ( ممتاز بانو ) همسر ایرانی او آشنا می شوید و اینکه چطور شد که تاج محل ساخته شد . این تئاتر روایت عشق شاه جهان و همسرش ممتاز بیگم – دختر وزیر شاه جهان که اصالتا شیرازی بود- را نقل می کند . ممتاز بیگم زنی مهربان، متدین، مدبر و دلسوز کشور بود که شاه جهان علاقه زیادی به او داشت در این نمایش رقص هندی و .. هم وجود دارد و شما را با فرهنگ و سنن هندوستان آشکار می کند .

http://s3.picofile.com/file/8195924576/kalakriti_cultural_convention4.jpg

http://s3.picofile.com/file/8195934842/theatre.jpg

ساعت 7 بود که به محل نمایش رسیدیم و بر روی صندلی های از قبل رزرو شده نشستیم و هدفون مترجم به ما دادند که البته به زبان افغانی ( فارسی دری ) ترجمه شده بود و خیلی لهجه زشتی داشت . ولی همین که متوجه مکالمات آنها می شدیم خوب بود .

سالن تئاتر  kalakriti cultural convention centre  مثل بقیه مکانهای تاریخی و توریستی هند، پر از معماری و طرح های باستانی بود و خیلی زحمت برای ساختش کشیده شده است.  به خصوص ماکت تاج محل که اواخر نمایش می بینید. سالن تئاتر بسیار مجهز بود، سیستم تهویه خوب، صندلیهای راحت و بهتر از همه اینها هدفون ترجمه کننده فارسی.

http://s3.picofile.com/file/8195941442/mohabbat_e_taj2.jpg

نمایش شروع شد . صحنه هایی از فیلم زندگی شاه جهان پخش شد و پس از آن به صورت تئاتر اجرا شد . شاه جهان و ممتاز محل و زندگی آنها را نمایش دادند . عشق فراوانی که شاه جهان به ممتاز بانو داشت و ممتاز در تمام امور دولتی نیز نقش داشت ، بطوریکه مهردار شاه بود و در تمام جنگ ها و ... همراه شاه حضور داشت و حتی از حال و احوال مردم و رعایا نیز بهتر از پادشاه آگاه بود و گاهی از پادشاه می خواست که به خاطر مردم که در تنگدستی هستند کارهایی انجام دهد .

http://s3.picofile.com/file/8195953234/MohabbatTheTaj.jpg

http://s6.picofile.com/file/8195939650/mohabbat.jpg

ماجرای به وجود آمدن جشن هولی ( جشن رنگها ) که در اولین هفته ماه مارس و یا اوایل اسفند ( تاریخ شمسی ) برای استقبال از بهار برگزار می شود و اولین بار در زمان شاه جهان و به دستور او برگزار شد ، نمایش داده شده و به دنبال آن رقصی زیبا با آهنگ مخصوص جشن هولی انجام شد . در این رقص همه اعم از زن و مرد لباسهای سفید بر تن داشتند و از انواع رنگها برای تفریح و پاشیدن بر یکدیگر استفاده می کردند . آهنگ آنرا قبلا در فیلم محبتین ( با بازی شاهرخ خان ، آمیتا باچان و آیشواریا رای و ... ) که در جشن هولی خوانده شد ، دیده و شنیده بودم که بسیار جالب و شنیدنی است و از تماشای آن لذت بردم .

سپس در ادامه نمایش بیماری و مرگ ممتاز بانو به نمایش در آمد که شاه جهان بر بالین همسرش بسیار گریه کرد و اینکه ممتاز در آخرین لحظات عمرش از همسرش 2 خواسته داشت و یکی اینکه بعد او ازدواج نکند و اینکه عشق آنان را جاودانه نگه دارد و شاه سلطان پذیرفت . پس از آن دستور داد از تمام گوشه و کنار دنیا بهترین معماران و هنرمندان را جمع کردند و تاج محل را ساختند . حتی زمین تاج محل را از یکی از مهاراجه ها و افراد مهم دولتی خریداری کرد که بتواند از قصر خود هر روز به آن نگاه کند و با همسر محرومش رازو نیاز کند . بعد از فوت همسرش دیگر ازدواج نکرد و دختر کوچکش را که کاملا از نظر عقل و هوش و سیاست مشابه مادرش بود به عنوان مهردار خود انتخاب کرد .

تاج محل با تلاش بی وقفه هنرمندان و معماران و کارگران بعد از 22 سال ساخته شد و به راستی زیبا بود . شاه جهان به خاطر این عشق فراوان در سالهای آخر عمرش دیگر نتوانست به مسئولیتهای دولتی خود ادامه دهد و فقط در فکر ساخت تاج محل بود و امور کشور را به پسرش واگذار کرده بود و به این ترتیب پسرش به نام "اورینزیپ Orienzip" که امور کشور رو به دست گرفته بود حکومت را از او گرفت و او را در قصر خود حبس کرد .

http://s3.picofile.com/file/8195942942/4561.jpg

http://s6.picofile.com/file/8197118942/kalakriti_theatre_agra1.jpg

در اینجا نمایش تمام شد ، نمایش بسیار زیبا و تاثیر گذار بود و من که بی اختیار اشک می ریختم سریع اشکهایم را پاک کردم که کسی نبیند و وقتی چراغها روشن شد ، دیدم که همه حاضران که اکثرا اروپایی و روس بودند بی اختیار اشک می ریختند . در آنجا به خودم گفتم گریه کردن و بروز احساسات فقط در ایران حکم مسخره کردن دارد و یک ایرانی حتی نمی تواند به راحتی احساسش را بروز دهد تا مبادا دیگران او را مسخره کرده و فیلمش کنند ، ولی خارجی ها چه مرد و چه زن ، به راحتی و بدون ترس احساسشان را بروز می دهند ، و چقدر از این فرهنگ اشتباهمان تاسف خوردم ...

 پس از تمام شدن نمایش ، از سالن خارج شدیم . اردشیر گفت کل زندگی شاه جهان را فردا به صورت کامل در تاج محل و قلعه سرخ آگرا ( red fort ) برایتان تعریف می کنم .


بازدید از کارگاه سنگ بری آگرا :

پس از آن سوار ماشین شده و به طرف کارگاه سنگبری و تراشکاری به راه افتادیم . کارگاه به صورتی بود که در ابتدا وارد یک سالن کوچک می شدیم که چند نفر کارگر در آنجا نشسته بودند و هر کدام مسئولیتی بر عهده داشتند . یکی از آنها سنگهای مرمر سفید و سیاه را می تراشید و دستگاه سنگبری داشت . یک نفر مشغول خالی کردن بعضی قسمتهای سنگ مرمر بود که بر اساس طرح خواسته شده داخل آنرا با سنگهای جواهر تزئین می کردند . یک نفر مسئول تراشیدن و قطعه قطعه کردن جواهرات مختلف بسته به طرح داده شده بود و نفر بعد مسئول گذاشتن و محکم کردن جواهرات درون سنگ مرمر زمینه بودند .

آنها به ما ادای احترام کرده و به کار خود مشغول شدند . اردشیر آنان را معرفی کرد و حتی به یکی از آنها که با دستگاه تراش کار می کرد و یکی که با وسیله نوک تیز مشغول خالی کردن سنگ مرمر بود ، گفت که دستهایشان را به ما نشان دهند و دستهای آنان در اثر کار مداوم با این وسایل در قسمتهایی صاف شده و یا از بقین رفته بود .

http://s3.picofile.com/file/8195944918/taj_mahal_4.jpg

http://s6.picofile.com/file/8195944018/marble_cottage3.jpg

کار واقعا جالبی بود ولی خیلی سخت و یکنواخت و در حالت نشسته بر زمین که در طولانی مدت بسیار سخت بوده و حتی به سلامت آنها آسیب می زد . حالا فهمیدم که چرا اینقدر اجناسی که همه کار دست هستند گران هستند . در آنجا یاد جعبه جواهرات سنگی و شطرنجهایی افتادم که در گالری دهلی که با عرفان رفته بودیم ، دیده بودم و فروشنده می گفت همه اینها سنگ های جواهرات هستند و کلی ارزش دارند و با سختی و زحمت زیاد در سنگ مرمر کار شده است و قیمت بالایی داشت .

http://s3.picofile.com/file/8195943476/811709439_43861.jpg

http://s3.picofile.com/file/8195945500/marble_emporium4.jpg

پس از گرفتن عکس از کارگران و سنگها ، به داخل فروشگاه و سالن بزرگی رفتیم . خیلی زیبا بود . انواع میزهای سنگی و تابلوهای سنگی در سایزهای مختلف ، از سایز 30 *30 سانتیمتر گرفته تا سایزهای 3 *2 متر که بر روی دیوار نصب می شد و یا به صورت میزهای ناهار خوری و تزئینی و تشریفاتی بزرگ در منازل و ادارات و گالری ها استفاده می شد . با راهنمایی مسئول آنجا دور میزی از سنگ مرمر که دورتا دور آن با جواهرات تزئین شده بود ، نشستیم و فروشنده برایمان همان میز را توضیح داد . میزی بسیار زیبا بود ، سفید و براق که سنگ مرمر اصل بود و جواهرات به کار رفته در آن که طرح هایی از گل را درست کرده بودند عبارت بودند از یاقوت و زمرد و فیروزه که در گلها به کار رفته بودند و یشم و زبرجد که در برگها و ساقه ها و چشم ببر که در سایر حاشیه ها به کار رفته بودند و بسیار زیبا و دیدنی بودند ، قیمت همان میز حدودا 25000 روپیه که با پول ما حدود 1400000 تومان می شد ولی واقعا ارزش داشت . البته سنگهای کوچکتر هم بودند که حمل و بردنشان راحتتر باشد ولی با توجه به احتمال شکستن آن در طی حمل با هواپیما ، خیلی سخت بود و نتوانستیم خرید کنیم . یک نمونه سنگ مرمر سیاه بزرگ که با انواع جواهرات تزئین شده بود و بسیار زیبا بود و قیمت آن حدودا با پول ما 60 تا 70 میلیون بود که مشابه آن البته با ابعاد بزرگتر در سالن هتل شانگری لا اروس در دهلی وجود داشت که عکس آنرا در وبلاگ گذاشته ام .

http://s3.picofile.com/file/8195946184/722694_2.jpg

http://s3.picofile.com/file/8195947734/getlstd_property_photo12.jpg

http://s3.picofile.com/file/8195949084/marble_cottage23.jpg

http://s6.picofile.com/file/8195949618/marble_cottage69.jpg

پس از بازدید از فروشگاه و حسرت خوردن از اینکه نمی توانستیم نمونه ای از آنها خریداری و حمل کنیم ، وارد فروشگاه دیگر در همان مجموعه شدیم که در آن سایر کارهای تهیه شده از سنگهای مرمر و جواهرات به فروش می رفت . مجسمه های بسیار زیبایی از نمادهای هندوستان شامل فیل ، شتر ، فیل سه سر ، خدایان هندو ، شطرنج های بسیار زیبا با مهره های سنگی ، جا قلمی ، جعبه جواهرات و نماد تاج محل و ... در آنجا وجود داشت . دوست داشتم آنقدر پول می داشتم که از هر کدام یکی و یا حتی به عنوان سوغاتی می خریدم ولی متاسفانه گران بودند و قیمتها به دلار بود و تنها توانستم یک نماد تاج محل بگیرم که به گفته اردشیر ، نماد تاج محل در همه فروشگاهها هست ولی اکثرا سنگ مرمر اصل نیستند و بعد از مدتی ممکن است پودر شوند ، به همین خاطر یک تاج محل کوچک به قیمت 40 دلار خریدم و از فروشگاه بیرون آمدیم .

http://s3.picofile.com/file/8195946976/ame01.jpg

http://s3.picofile.com/file/8195949092/marble_cottage56.jpg

http://s3.picofile.com/file/8195951500/722694_3.jpg

http://s3.picofile.com/file/8195949676/stone_table_top_250x250.jpg  http://s3.picofile.com/file/8195949700/inlaid_marble_box_copy_250x250.jpg

http://s6.picofile.com/file/8198208526/indian_marble_handcratfed_tajmahal_500x500.jpg

سوار ماشین شده و به طرف هتل راه افتادیم . ساعت حدود 9 شب بود و در مسیر راه همانطور که اردشیر داشت در مورد شهر آگرا و مردم آن صحبت می کرد ، به یکباره مراسم عروسی دیدم که خانواده و آشنایان داماد به دنبال عروس می رفتند .

برای ما خیلی جالب بود که از نزدیک مراسم هندوها را ببینیم و اردشیر که کاملا کنجکاوی و علاقه ما را درک می کرد از راننده خواست که بایستد و خودش به همراه ما از ماشین خارج شد . دوربین را درآورده و شروع به فیلم برداری کردیم . مراسم جالبی بود و داماد سوار بر اسب به همراه مهمانها و اطرافیان که سینی هایی بر سر داشتند که احتمالا شامل هدایایی برای عروس بود و ساز و دهل و موسیقی به همراه صفحه هایی از نور و برق که وسایل مخصوص عروسی ها بودند ، در حال حرکت بوده و هر از گاهی می ایستادند و آتش بازی می کردند و باز حرکت می کردند .

حدود 15 دقیقه ایستاده و مراسم را از نزدیک تماشا کردیم و فیلم گرفتیم . خیلی جالب بود . انقدر دوست داشتم که به یکی از باغ تالارهایی که در آن عروسی بود بروم و از نزدیک مراسم ازدواج که در فیلمها دیده بودم به دور آتش می چرخند و ... را ببینم ، ولی اردشیر گفت مهمانها از قبل دعوت شده و با کارت وارد می شوند و ممکن است از دیدن افراد غریبه خوشحال نشوند .

در طول مسیر چند تالار و باغ دیدیم که در همه آنها مراسم عروسی برپا بود و یک مورد دیگر هم از مراسم داماد کشون دیدیم که شبیه همان که فیلم گرفتیم بود . اردشیر می گفت الان فصل عروسی هاست و اکثرا مراسم عروسی را در این ماه برگزار می کنند و شما خوش شانس هستید که توانستید از نزدیک قسمتی از مراسم را ببینید .

بعد از آن حدود ساعت 10 شب به هتل رسیدیم و از راننده و اردشیر خداحافظی کردیم و قرار بعدی ما فردا صبح ساعت 9 صبح در لابی هتل بود . برنامه ریزی اردشیر با عرفان فرق داشت و اردشیر می گفت صبح و عصر به بازدید برویم و در اوج گرمای ظهر بیرون نباشیم و مدتی بتوانیم استراحت کنیم که این برنامه ریزی برای ما نیز بهتر و مناسبتر بود .

به اتاق رفتیم و شام خورده و استراحت کردیم تا برای فردا انرژی داشته باشیم .


روز پنجم سفر - آگرا

ساعت 7 صبح از خواب بیدار شده و بعد از آماده شدن به رستوران جهت صبحانه رفتیم . اولین صبحانه در هتل جی پی پلاس بود . سالن بزرگی داشت و غذاها خیلی پراکنده بودند . از نظر تعداد غذاها و کیفیت آنها مانند هتل شانگری لا نبود ولی در کل خوب بود و در اینجا هم غذاهای مورد علاقه من مثل میوسلی ( البته با مغز گردو و کشمش اضافه ) و چند نوع دونات و کیک و شیرینی پیدا می شد که باز هم من فقط از همین غذاها می خوردم .

بعد از خوردن صبحانه در ساعت حدود 9 به لابی رفتیم و منتظر اردشیر شدیم . دوستمان هم تماس گرفت که من از دلهی حرکت کرده و تا یک ساعت دیگر به آگرا می رسم و شما را خواهم دید و ما گفتیم چون قرار است به تاج محل برویم ، او مستقیم به آنجا بیاید و در آنجا او را ملاقات می کنیم . راس ساعت 9 اردشیر و راننده آمدند و سوار ماشین شده و به راه افتادیم .

در راه اردشیر کمی در مورد خود و خانواده اش برایمان صحبت کرد و از اینکه ما کنجکاو بوده و به تاریخ و شناختن فرهنگ هند علاقمند بودیم ابراز خوشحالی کرد و گفت که اکثر مسافرین ایرانی که به اینجا می آیند ، زیاد حال و حوصله شنیدن تاریخ و فرهنگ هند را ندارند و فقط بازدید کرده و چند عکس می گیرند و به خصوص خانمها معمولا بیشتر از علاقمند بودن به اماکن باستانی و ... به بازار و خرید علاقمندند و اول از بازارها سئوال می کنند . من هم گفتم که ما هم خانم هستیم و علاقمند به بازار ، ولی آشنایی با فرهنگ و سنن هند نیز برایمان خیلی جالب است و اصلا هدف ما از این سفر است .

از خیابانها و کوچه های آگرا که عبور می کردیم به اردشیر گفتم اینجا زیاد بزرگ نیست و اینکه می گویند هند کشور تمیزی نیست در اینجا مشهود است و اردشیر گفت اینجا شبیه روستاست و با دلهی خیلی فرق دارد . از نظر فرهنگ و تمدن بسیار پایین تر است و حتی مردم آن به مهربانی و خوش برخوردی مردم دلهی نیستند .

شهر توریستی آگرا، بدلیل بنای بسیار با شکوه و معماری خارق العاده تاج محل ( از عجایب هفتگانه جهان )، در تمام دنیا مشهور شده و گردشگران بسیاری را به این شهر جذب نموده است.  آگرا سومین شهر بزرگ در ایالت اوتار پرادش در کشور هندوستان است. این شهر در کنار  رودخانه یامونا (جمنا) قرار گرفته است . نام آگرا به شکل «آگرابانا» نخستین بار در کتاب حماسی ماهابهاراتا  آمده و معناشناسان آن را «پردیس» یا «بهشت» معرفی کرده اند.  به آگرا شهر عشق و محبت میگویند. شهر اگرا در غرب رود جمنا واقع شده ، عمران و آبادی این شهر از زمان اکبر شاه نوه بابر خان مغول شروع شد . ساخت قلعه های نظامی و باغهایی به سبک ایرانی از این جمله اند. اکثر ساکنین شهر آگرا مسلمان هستند و متاسفانه مسلمانان در هند از سطح بهداشت و زندگی پایین تری برخوردارند .

در شهر آگرا که بیشتر شبیه روستا بود ، خیابانها کثیف و شلوغ بودند و انواع حیوانات از جمله گاو و گوساله ، اسب ، شتر ، میمون و سنجاب در خیابانها و درختان آن دیده می شد . 

http://s3.picofile.com/file/8198031334/48.jpg

http://s3.picofile.com/file/8197373968/20150423_163047.jpg

http://s3.picofile.com/file/8196905450/Agra_360_4768.jpg

http://s6.picofile.com/file/8198207542/DSC_0981.JPG

قبل از رسیدن به تاج محل و پس از پیاده شدن از ماشین ، اردشیر در مورد تاریخ حکومت گورکانیان از زمان فتح هند تا زمان شاه جهان را برایمان گفت که در اینجا به طور خلاصه بر اساس مطالبی که از گفته های اردشیر در ذهنم مانده و همچنین بر اساس سفر نامه دکتر خسروجردی ( سفرنامه دنیای زیبای ما ) استاد عزیزم ، بازگو می کنم :

« حدود 500 سال قبل محمد بابر پادشاه مغول هندوستان را فتح کرد و سلسله گورکانیان را بنا نهاد . او فرزندی به دنیا آورد به نام همایون . همایون اهل هنر نقاشی و شعر و موسیقی بود . بعد از فوت پدر همایون جوان به تخت سلطنت نشست ولی روحیه او طوری نبود که بتواند در برابر سپاهیان شیر شاه افغان تاب بیاورد .

همایون عطای سلطنت را به لقایش بخشید و راهی ایران شد . همایون در تبریز به دیدار شاه طهماسب اول شاه صفوی رفت و از او خواست که اجازه دهد در کنار هنرمندان ایرانی بماند .

چندی بعد در قصر شاه طهماسب دختری به نام حمیده دل از او ربود . حمیده نیز مانند او شیفته هنر بود ، گویی که در عشق به هنر این دو همسر رقیب دیرینه اند ...

15 سال از ازدواج همایون و حمیده گذشت و روزی شاه طهماسب صفوی به او گفت : ای همایون ، هنر خوبست ، ولی نمی خواهی این هنر را گسترش دهی و به هندوستان برگردی ؟ همایون و همسرش به شرط اینکه تعدادی از هنرمندان ایرانی با آنان همراه شوند ، پذیرفت و راهی هندوستان گشت . با سپاهی که شاه صفوی در اختیارش گذاشته بود ، تمام هندوستان و افغانستان را تسخیر نمود و در دهلی ( پایتخت آن زمان هند ) حکومت تشکیل داد . او اساتید ایرانی را به کرسی مشاوره و مدیریت گذاشت . دهها هنرمند دیگر از ایران ، زمانی که خبر احترام هنرمندان ایرانی در هند را شنیدند راهی هندوستان شدند .

همایون کتابخانه ای عظیم در دهلی ایجاد کرد و هرروز به کتابخانه سر می زد . روزی از نردبانی در کتابخانه به زمین افتاد و به خواب ابدی فرو رفت . حمیده همسرش به احترام او دستور داد مقبره ای در دهلی در باغی بزرگ به نام چهار باغ ساخته شود  و مقبره همایون در دهلی محل دفن او است که متاسفانه موفق به بازدید از آنجا نشدیم .

این اولین باری بود که در هندوستان چهارباغ ساخته می شد و هندیان گویی شگفت نظاره گر نظم هندسی در ساخت باغ بودند . ساخت این بنا یکسال پس از فوت همایون آغاز شده و در طی 8 سال به پایان رسید . از آن پس در هندوستان ایجاد باغهای منظم چهار باغی ایرانی شکل گرفت و مظهر تمدن شد .

پس از مرگ همایون ، پسرش اکبر که 14 سال داشت به خاطر محبوبیت پدر و بدون ایجاد هیچ شورشی به تخت سلطنت رسید و به او لقب اکبر شاه داده شد . اکبر شاه گرچه سنی نداشت ولی روحیات او بسیار با پدرش متفاوت بود . اکبر شاه فردی بسیار مدیر و مدبر و سیاستمدار بود . در سالهای اول حکومتش ، وزیران و اساتید دانشمندی که پدرش با خود از ایران آورده بود ، راهنمای او بودند و به تدریج اکبرشاه بزرگ شد .

اکبر شاه یکی پس از دیگری مناطق مختلف هند را با هم در زیر یک پرچم و یک دولت هماهنگ نمود . دانشمندان ایرانی را که پدر از شاه طهماسب به کمک گرفته بود ، به سمتهای مختلف گمارد و کتابخانه دهلی را بزرگ و بزرگتر نمود . اولین کلاسهای زبان فارسی را در دهلی و آگرا و حیدر آباد تاسیس نمود . امنیت را در کشور هند گسترش داد و روز به روز بر محبوبیت او اضافه شد .

چندی بعد او پایتخت هندوستان را از دهلی به آگرا منتقل نمود و دستور ساخت قلعه ای بزرگ به نام قلعه آگرا را داد . این قلعه درست در کنار رودخانه یامونا ( جمنا ) ساخته شد و چون قلعه از سنگهای قرمز مورد علاقه اکبر شاه ساخته شده بود به نام قلعه سرخ آگرا نامیده می شود .

برای ساخت این قلعه معماران و مهندسان ایرانی به کار گرفته شدند . در دور تا دور این قلعه بزرگ هلالی شکل ، خندقی کنده شد و آب رودخانه یامونا به آن وصل شد و صدها کروکودیل به داخل این خندق آورده شدند تا در امنیت قلعه ، هم حصارهای بلند و خم خندق و هم کروکودیل ها نقش داشته باشند .

اکبرشاه در جریان 39 سال سلطنتش قلمروی هند را به اندازه ای گسترش داد که در هنگام مرگ قدرتمندترین و وسیعترین پادشاهی که شبه جزیره هند هرگز در طول تاریخش ندیده بود را از خود به جا گذاشت .

اکبرشاه که از وی به بزرگترین پادشاه تاریخ هند نام برده می شود ، همچنین به گردآوری و تالیف آثار ادبی همت گمارد که مهمترین آنها اکبرنامه است که زندگی نامه خود اوست و توسط وزیرش ابوالفضل علامی به زبان فارسی که زبان درباری هند بود نوشته شده است . او 9 دانشمند ایرانی را در تخصص های مختلف به کار گمارد و به آنها لقب « نه جواهر » هند را داد که یکی از این نه جواهر ، ابوالفضل وزیرش بود . کتاب دیگری نیز به دستور اکبر شاه تالیف شد که به آیین اکبری مشهور است .

http://s3.picofile.com/file/8196906842/811715806_6034_Copy.jpg

اکبرشاه سه همسر انتخاب نمود ، از سه مذهب و سه مکان که یکی ایرانی و مسلمان و یکی هندی و یکی مسیحی بود . او هندیان را بسیار ارج نهاد و احترام زیاد او برای هندیان ، منجر به احترام هندیان به ایرانیان شد . پس از چندی صحبت کردن فارسی را در بین درباریان - که تعداد ایرانی ها در بین درباریان زیاد بود رسمی اعلام کرد و دستور داد برای ارتباط با بزرگان از این زبان استفاده کنند .

هزاران هندی که علاقمند پستهای دولتی بودند به کلاسهای زبان فارسی رفتند و این زبان را فرا گرفتند و بکار می بردند .

اکبر شاه از هیچ یک از زنان خود تا مدتی دارای فرزند نمیشد و به درگاه خدا برای هر سه همسرش دعا می نمود که باردار شوند . سرانجام همسر هندی او دارای فرزند پسری شد و به همین مناسبت جشن بزرگی گرفت و بذل و بخشش بسیار کرد .

نام تنها پسر اکبرشاه ، سلیم بود و بعدها اسم او را جهانگیر گذاشتند . اکبرشاه او را در کودکی به دست استادانی سپرد تا به او درس زندگی ، مدیریت ، سیاست و ادب و هنر بیاموزند .سلیم بزرگ و بزرگتر شد و در مجالس رقص با پدر شرکت می کرد . در همان مجالس بود که عاشق یک دختر رقاصه در قصر پدر شد .

خبر به پدر رسید و اکبرشاه هرچه کرد نتوانست فکر این رقاصه را از سر او بیرون کند . اکبرشاه دختر رقاصه را در اتاقی حبس خانگی نمود ولی یک شب سلیم مخفیانه وارد اتاق شد و توانست دست دختر را در دست گرفته و از قلعه فرار کند . نام دختر « انار کلی » بود و شبانه با سلیم فرار کردند . خبر به گوش اکبرشاه رسید و از آنجایی که اکبر فردی بسیار باهوش بود ، و با خود گفت : از جوانی که دنیای او بعد از درس و مطالعه پر از دختر رقاصه و میکده و شراب و ... بوده و هیچ وقت سختی روزگار نچشیده و در بحران گیر نکرده ، فقر مردم را به چشم ندیده ، اعتقاد مردم را به گوش نشنیده و ... چه می توان انتظار داشت . او دستور داد که پسرش را پیدا کنند و نزد او بیاورند .

وقتی سلیم را نزدش آوردند به او گفت : من با ازدواج مخفیانه تو با این رقاصه سر جنگ ندارم ولی موافق هم نیستم . ولی برای زندگی مشترک ، تو باید ابتدا از حل مسائل کشوری و لشکری برآیی . تو سالها بهترین اساتید را بر بالین خود برای آموزش دیده ای . اکبر شاه پسرش سلیم را نه به جانشینی ، بلکه به سپهسالاری گمارد و به او لقب خسرو را داد . بعد از چندی انار کلی معشوقه سلیم می میرد و عشق او ناکام می ماند .

شاهزاده سلیم به خاطر علاقه زیادش به انار کلی شعر زیر را در حسرت دیدار او می سراید و بر روی قبر وی حک می کند و در زیر آن نام شاعر را « سلیم مجنون » می گذارد .

تا قیامت شکر گویم کردگار خویش را ...          آه گر من باز بینم روی یار خویش را ...

پس از 5 سال از این ماجرا ، سرانجام اکبرشاه به عنوان بزرگترین و محبوبترین پادشاه هند پلک را برای ابد بر روی چشم کشیده و به خوابی ابدی فرو رفت و مقبره او در ده کیلومتری آگرا قرار دارد که به دیدن آن خواهیم رفت .

شاهزاده سلیم پس از 8 روز از مرگ پدر ، به پادشاهی رسید و به نام جهانگیر ، فرمانروا و پادشاه هند شد . جهانگیر بعدها دل به بانویی ایرانی به نام مهرالنساء ملقب به نورجهان داد و با او ازدواج نمود .

http://s3.picofile.com/file/8196909400/1617_portrait_of_jahanjir_shah_by_abul_hasan_nadir_al_zaman.jpg  http://s6.picofile.com/file/8196909884/jahangir_shah_salim_.jpg

نورجهان همچنین نوه یکی از درباریان شاه تهماسب صفوی بود و پدرش به نام میرزا غیاث الدین شیرازی ملقب به « اعتماد الدوله » در دربار اکبرشاه و جهانگیر مناصب مهمی داشت . میرزا غیاث الدین شخصی ایرانی بود که با خانواده اش در دوره اکبرشاه به هند رفته بود و در دربار اکبرشاه در مدت کوتاهی پیشرفت کرد و به عالیترین مقام اداری کشوری یعنی صدر اعظمی دست یافت .

ملکه نورجهان زنی بذله گو ، باهوش و زیبا بود و جهانگیر را سخت شیفته خود کرد . طوری که نقشی تعیین کننده در دربار پیدا کرده و باعث نفوذ بسیاری از ایرانیان به دربار شد .

برادر نورجهان ، آصف خان نام داشت که در دوران سلطنت جهانگیر شاه ، وزیر اعظم شد و جهانگیر حکومت خود را مدیون درایت آصف خان و خواهرش نورجهان بود . آصف خان دختری داشت بنام « ارجمند بانو بیگم » که بعدها ممتاز محل نام گرفت .

بانو نورجهان ، همسر ایرانی پادشاه گورکانی هند جهانگیر شاه ، در زمان بیماری جهانگیر کودتای سردار محبت خان ، فرمانده پادگان دهلی را در برابر شوهرش سرکوب کرده و آشوبگران را به بند کشید ( اقتدار زن ایرانی ) و تحت تاثیر پدر و استاد و همسر خود ، سیاست ترویج زبان پارسی را در هند ادامه داد .

جهانگیر شاه در قلعه سرخ آگرا به سلطنت پرداخت . جهانگیر نسبت به پدر خود اکبر شاه ، مهربانتر و آرامتر بود و همانند پدربزرگش همایون هنر دوست بود . او عاشق پیشه و روح احساسی داشت . جهانگیر در امر تصویر سازی و کتابت آثار جاویدان پارسی کوشا بود و مرقع گلشن که نمونه کاملی از تابناکی هنر هندی ایرانی است و مرقع جهانگیر که از شاهکارهای هنری ممتاز و پر آوازه این دوره است و اکنون در موزه برلن نگهداری می شود ، حاصل حمایت های او از هنر ایرانی است .

جهانگیر نویسنده خوبی بود و به طبیعت عشق می ورزید . او به رسم گذشتگانش همچون بابر ، کتابی فراهم کرد به نام توزک جهانگیری که زندگی نامه خود اوست . جهانگیر به جمع آوری نقاشی ها و آثار خطی نفیس علاقمند بود که اکنون زینت بخش موزه های جهان است .

او لغت نامه ای فارسی به نام فرهنگ جهانگیری دارد .

جهانگیر به عنوان کسی که زنجیر عدالت داشت مشهور است . او به شیوه انوشیروان ساسانی ایران ، زنجیری متصل به زنگ را از درون قصر به بیرون آن آویخته بود تا هر که عدالت خواهی دارد آن را به صدا در آورد .

جهانگیر از مادر نصب هندو راجپوت را داشت و از پدر نصب مسلمان ، پس مورد احترام هر دو گروه بود . با این وجود جهانگیر بر خلاف سنت پدرش اکبر ، در احیای شریعت اسلام می کوشید .

جهانگیر پنج پسر داشت به نامهای خسرو میرزا ، پرویز ، خرم ، شهریار و جهاندار که بعد از مرگ جهانگیر سلطنت به خرم که به نام شاه جهان معروف است رسید و او بر تخت نشست .

سر انجام جهانگیر درگذشت و او را در باغ شاه دارا در حومه شهر لاهور ، به خاک سپردند و بنای زیبای آرامگاه جهانگیر یکی از جاذبه های گردشگری در لاهور است .

شهاب الدین محمد فرزند جهانگیر شاه که به نام شاهزاده خرم شهرت داشت به تخت سلطنت نشست و در پانزده سالگی با دختر دایی خود ( دختر آصف خان ) به نام ارجمند بیگم بانو ازدواج کرد . مادر پر نفوذش نورجهان که دوست داشت پسر بزرگش بر تخت بنشیند و بر خلاف او برادرش آصف خان که حلقه ازدواج دخترش در دست شاهزاده خرم بود ، دوست داشت خرم جانشین پدر شود و در این رقابت خرم پیروز شد و پس از اینکه بر تخت سلطنت نشست به نام « شاه جهان » شهرت یافت و همسر او نیز به « ممتاز محل » ملقب شد .

http://s6.picofile.com/file/8196911176/shah_jahan_mumtaz.jpg

شاه جهان مانند پدرش جهانگیر و پدربزرگش اکبر شاه عاشق هنر و معماری و شعر و ادب فارسی بود . هیچ پادشاهی در طول تاریخ هند به اندازه شاه جهان از خود کارهای عظیم معماری و هنری بر جای نگذاشته است و تاج محل شاهدی است که بر این امر که یک شاهکار هنریست . از دیگر آثار او می توان آرامگاه آصف الدوله ، تکمیل واحدهای جدید قلعه آگرا و قلعه سرخ دهلی و باغ شالیمار لاهور را نام برد که شهرت جهانی دارد .

شاه جهان در عشق شهرت دارد . او سخت عاشق همسر خود بود و دستور داد که در داخل قلعه آگرا یک واحد اختصاصی برای او بسازند با تزئینات و زیبایی بسیار که با سنگ مرمر و رنگ های بکار رفته در سقف و دربها ، آن فضا را جدا از سایر قسمتهای قصر کرده است .

شاه جهان و ممتاز محل در سال 1612 ازدواج کردند و 18 سال با یکدیگر زندگی کردند و ثمره این ازدواج ۱۴ فرزند بود که 7 تا از آنها زنده مانده و بزرگ شدند.

شاه جهان همسرش ممتاز را بسیار دوست داشت و همسرش در تمام سفرها حتی سفرهای جنگی همراه او بود و حتی مهردار پادشاه بود .

صنعت جواهر نگاری و زرگری در عهد شاه جهان به حدی پیشرفت کرد که به دستور شاه جهان تخت سلطنتی مرصع به نام تخت طاووس ساخته شد و در جشن نوروز بر آن تخت جلوس می کرد و شاه جهان بدین ترتیب جشن نوروز را در هند مرسوم نمود که جشن هولی ( رنگ ها ) که به منظور پیشواز نوروز برگزار می شود بدین خاطر است . که گفته می شود بعدها تخت طاووس توسط نادر شاه افشار به ایران آورده شده است .

شاه جهان و همسرش ممتاز محل هر دو دارای ذوق هنری و ادبی بوده و به خاطر همین هنر پروری و قریحه ادبی شاه جهان بود که بسیاری از شعرای برجسته ایرانی به دربار هند مهاجرت می کردند .از جمله آنها صائب تبریزی را می توان نام برد .

درباره علاقه شاه جهان به همسرش ممتاز بانو به زبان فارسی داستانهای متعددی گفته اند ، از جمله اینکه روزی شاه جهان این مصراع را گفته است : « آب از هوای روی تو می آید از فرسنگ ها ... »  و ملکه ممتاز بی درنگ جواب داد : « وز هیبت شاه جهان سر می زند بر سنگها ... »

سرانجام روزی که شاه جهان به همراه همسرش ممتاز محل در یکی از سفرهای جنگی بودند ، ارجمند بانو که باردار بود دچار درد و کسالت شده و در حال مرگ از همسرش که سراسیمه خود را به بستر همسر بیمارش رسانده بود خواست ، پس از او زنی نگیرد و برای او آرامگاهی بسازد که نشانه عشق جاویدان آنها باشد و تا ابد جاویدان بماند و شاه جهان هر دو وصیت را با جان و دل اجرا کرد .

ممتاز محل در گذشت ، ولی غم از دست دادنش برای شاه جهان هر روز سنگین و سنگینتر می شد . 2 سال در غم از دست دادن معشوق خویش غصه خورد و عزاداری کرد و در طی این دو سال قریب ده سال پیر شد . و دیگر با هیچ زنی ازدواج نکرد . پس از 2 سال عزاداری ، برنامه خود را برای دومین قول به همسرش یعنی ساخت بنای ماندگار عشق شروع کرد .

او 4000 مهندس و هنرمند را از ایران و هند و سایر نقاط جهان فرا خواند و از آنها خواست طرح خود را ارائه دهند و سرانجام طرح امروزه تاج محل مورد قبول واقع شد که توسط مهندس ایرانی ارائه شده بود و تمام مهندسین و هنرمندان را زیر نظر مهندس ایرانی به کار گرفت . تاج محل در طی 22 سال ساخته شد و برای ساخت این بنای عظیم از سنگ مرمر استفاده شد .سنگ مرمر تاج محل غیر قابل خش برداشتن و صیقلی است . این بنا چهارگوش و قرینه ساخته شده است و برای تزئین آن هیچ رنگی به کار نرفته و تمام طرح ها و نقش ها از سنگ های جواهر می باشد .

بعد از ساخته شدن تاج محل ، شاه جهان در قصر خود ( red fort ) یا قلعه سرخ ایستاده و از پنجره ای به تاج محل نگاه می کرد و خاطرات خود را با ممتاز بانو به یاد می آورد .

http://s3.picofile.com/file/8196909326/4.jpg

شاه جهان می خواست برای خودش هم آرامگاهی در طرف دیگر رود  یامونا بسازد و این دو بنا را با پلی به هم متصل کند تا نشانه پیوند همیشگی بین او و همسرش باشد . قرار بر این بود که بر خلاف نمای تاج محل که از مرمر سفید ساخته شده ، آرامگاه شاه از مرمر سیاه باشد . اما سرنوشت این طور رقم خورد که آرامگاه دوم هرگز برپا نشود تا شاه جهان نیز در کنار همسرش به خاک سپرده شود .

تا اینکه با توجه به فراموش کردن و کم اعتنائی شاه جهان به امور مملکتی ، پسرش "اورینزیپ Orienzip" که امور کشور را  به دست گرفته بود ، با دسیسه حکومت را از او گرفت و او را در قصر خود حبس کرد .

شاه جهان مدت 8 سال در قصر خود در قلعه سرخ درست در روبروی تاج محل حبس خانگی شد . او سخت بیمار بود ، ولی با همان حال بیماری هر روز از پنجره قلعه به تاج محل نگاه می کرد و برای روزی دیگر از این دیدار انرژی می گرفت . در طی این مدت شاه جهان فقط یک نفر را داشت که از او پرستاری می کرد و او دخترش بود که بعد از فوت مادر ، مهردار پدر شده بود .

بعد از مدت 8 سال شاه جهان دار فانی را وداع گفته و به همسرش پیوست . پس از مرگ او را در کنار همسرش ممتاز ، در تاج محل به خاک سپردند .

 

 بازدید از تاج محل :

به تاج محل رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم . در ابتدای ورودی تاج محل ، ماشین های مخصوص و شتر برای طی کردن راه تا ورودی اصلی مهیا بود و آنها جلو راهمان را گرفتند و اصرار داشتند که سوار شویم و ما که دیدیم مسافت زیاد نیست و مناظر آنجا جالب است به اردشیر گفتیم که پیاده برویم . ولی یکی از رانندگان ماشین ها که جوان بود به زبان هندی به اردشیر گفت که از صبح کاسبی نکرده است و خواهش کرد که سوار شویم و اردشیر قبول کرد و گفت ناراحت می شوم وقتی یک جوان اینجور با التماس صحبت می کند .

http://s6.picofile.com/file/8197465426/13.jpg

به ناچار سوار ماشین شدیم .  در کنار مسیر در دو طرف باغ ، درختهایی هستند و میمون ها با بچه هایشان در آن باغ زندگی می کنند و از درختها بالا و پایین می روند . دم در ورودی دستفروش ها به سراغمان می آمدند و در طول مسیر تا رسیدن به حیاط اصلی مغازه هایی وجود دارد و عکاسان سیار به طرفمان آمدند و اصرار داشتند که عکس های حرفه ای بگیرند و قیمت هر عکس را 50 روپیه می گفتند که در همان محل چاپ و تحویل می دادند .

حمل مواد غذایی به داخل محوطه ممنوع است ولی آب و دوربین عکاسی میتوانستیم ببریم . اجازه فیلمبرداری هم نمی دادند. ورودیه 700 روپیه برای توریستها بود که اردشیر بلیطمان را تهیه کرد و تحویل ما داد . در محل بلیط فروشی همراه با بلیط یک کاور هم برای پوشیدن روی کفش ها و یک بطری آب معدنی کوچک به ما دادند . کاور ها در محوطه لازم نبودند و زمان وارد شدن به داخل تاج محل بایستی استفاده می شد .

http://s6.picofile.com/file/8199857484/AGR_Agra_Taj_Mahal_sandstone_gateway_to_the_inner_compound_with_ornamental_gardens_3008x2000.jpg

http://s6.picofile.com/file/8196926492/Agra_Taj_Mahal_01_The_Entrance_To_The_Taj_Mahal_Is_Through_The_Darwaza_Great_Gate.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199839068/20150422_090609.jpg

جلو در ورودی و در محوطه اصلی تاج محل زیر سایه درخت بزرگی نشستیم و اردشیر در مورد تاج محل و عجایب و مهندسی آن صحبت کرد :

تاج محل بنایی مجلل و رمز عشق ابدیست که سه قرن و نیم از بنای آن می گذرد. اخلاص به عشقی رومانتیک از دوران بسیار دور همچون :  «لیلی و مجنون»، «رومئو و ژولیت» و یا «بخت النصر» که باغ های معلق بابل را به نشان وفاداری برای همسرش ساخت که یکی از عجایب هفتگانه دنیاست، تاج محل آرامگاه « ارجمند بانو بیگم » ملقب به ممتاز محل همسر محبوب «شاه جهان» پنجمین پادشاه گورکانی بود که در هند به پادشاهی رسید. این بنا به دستور شاه جهان برای نشان دادن عمق علاقه و عشق خود به ممتاز محل ساخته است. داستان بنای این مجموعه عمارات مجلل که در وسط آن گنبد تاج محل چون نگینی می درخشد، بر ارزش تاریخی این شاهکار هنری افزوده است. تاج محل، در واقع، باشکوه ترین هدیه یک شاه به همسر از دست رفته اش است و پایه های آن بر عشق وافر شاه جهان گورکانی به ممتاز محل ایرانی تبار استوار است.

http://s3.picofile.com/file/8197373868/20150422_091020.jpg

http://s6.picofile.com/file/8197374600/DSC09802.JPG

ساخت این بنا در سال ۱۶۳۲میلادی آغاز شد و در سال ۱۶۴۷ پایان یافت. سنگی که در ساخت تاج محل به کار رفته سنگ مرمر روستای ماکارناست. سنگهای یکدست و سفید صیقلی .

افرادی که از دور به تاج محل نگاه می کنند ، آرامگاه بزرگ و مرمرین ارجمند بیگم بانو را می بینند که سالهای زیادی است روی صفحه ای مربع شکل که شامل ایوان ، گنبد و گلدسته می باشد ، خودنمایی می کند .

http://s3.picofile.com/file/8196923776/taj_mahal_5.jpg

http://s3.picofile.com/file/8196935976/Agra_6_a9wd3k.jpg

نمای ساختمان اصلی از اتاق های مربع شکل که در قسمت بالا به یکدیگر می رسند و شکلی محراب گونه را تشکیل می دهند ، ساخته شده است . مجموعه این اشکال ، هشت ضلعی غیر منتظمی را می سازند که هر کدام از آنها 55 متر ارتفاع دارند . در هر یک از گوشه های آرامگاه ، ایوانی با بالکن های گنبدی شکل کاملا شبیه به یکدیگر ساخته شده که به آنها پیش طاق می گویند که در کنار طرح اصلی ساختمان نمایی کاملا متقارن را به وجود آورده است . در گوشه های صفحه بزرگ و مرمرینی که آرامگاه روی آن بنا شده است ، چهار مناره سفید رنگ قرار گرفته که موجب شکل گیری فضایی بصری روانی شده که عمارت تاج محل را بیشتر به چشم می آورد .

کل بنای آرامگاه از سنگ مرمر سفید ساخته شده ، اما سطح صفحه اول و همینطور مهمانخانه و مسجد کنار آن از سنگ سرخ ساخته شده است و به این ترتیب اهمیت مقبره بیشتر مشخص می شود . گنبد آرامگاه 35 متر ارتفاع دارد و به دلیل شکل خاصش به آن گنبد پیازی گفته می شود . بالای گنبد به شکل گل نیلوفر ساخته شده و همین مسئله باعث افزایش ارتفاع آن شده است . با ساختن چهار گنبد کوچک تر در گوشه های این گلدسته که طرح آنها هم از گنبد اصلی گرفته شده و گنبدهای پیازی شکل هستند ، نمای گلدسته اصلی بیشتر به چشم می آید . وجود پنجره های کوچک در این چهار گنبد ، باعث ورود نور به درون ساختمان می شود .

گلدسته ها ، گنبدها و شکل ماه نیمه ای که روی گلدسته اصلی قرار دارد و سمبل شیوا ( خدای نابودگر ) هندیهاست ، تلفیق معماری ایرانی و هندی را به خوبی نشان می دهد . هر کدام از مناره ها تقریبا 40 متر ارتفاع دارند و نشان دهنده علاقه معماران آن زمان برای نشان دادن تقارن این بناست . هر مناره توسط دو بالکن به طور مساوی به سه بخش تقسیم شده و در بالای هر مناره یک بالکن دیگر وجود دارد که به نوک مناره ختم می شود . نکته جالب اینجاست که هر مناره تا جایی که امکان دارد در گوشه های صفحه اصلی و با زاویه ای که به بیرون باز می شود ساخته شده ، بطوریکه در هنگام زلزله و ریزش مناره ها ، ویرانه های آن بر روی مقبره نیفتد .

http://s3.picofile.com/file/8196936384/Taj_Mahal_091.jpg

نمای بیرونی تاج محل با سنگ های قیمتی و حکاکی و نقاشی های زیبا مزین شده و در بعضی قسمتهای آن آیاتی از قرآن خوشنویسی شده که اکثر این آیات مضمون قضاوت را در خود دارند . این آیه ها از بین آیات 15 سوره از قرآن مجید انتخاب و به خط ثلث نوشته شده اند . امانت خان شیرازی ، خطاط ایرانی هنرمندی است که این خوشنویسی ها را انجام داده است .

http://s3.picofile.com/file/8196917050/AGR_Agra_Taj_Mahal_vaulted_arche_embellished_with_pietra_dura_scrollwork_and_quotations_from_the_Quran_3008x2000.jpg

درون این آرامگاه زیبا تا چشم کار می کند ، سنگ های قیمتی کار شده است . اتاق داخل آرامگاه به صورت هشت ضلعی طراحی شده که از هر طرف می توان به آن وارد شد ، اما گردشگران فقط از دری که به سمت جنوب باغ باز می شود می توانند وارد آرامگاه شوند .

دیوارهای داخلی 25 متر ارتفاع دارند و هشت پیش طاق گنبدی شکل فضای طبقه اول را تشکیل می دهد که مثل نمای بیرون ، بالای هر یک از آنها پیش طاق دیگری است که تا سقف بالا رفته است .

http://s6.picofile.com/file/8196926550/inner_chambers_the_taj_mahal_agra.jpg

http://s3.picofile.com/file/8196932168/Taj_Mahal2.jpg

http://s6.picofile.com/file/8196925792/Flowers_in_Marble_the_Taj_Mahal_Agra_Uttar_Pradesh_India.jpg

قبر شاه جهان و ممتاز بانو آن سوی دیوار هشت ضلعی که به آن « جالی » گفته می شود و بسیار زیبا کنده کاری شده قرار دارد .سطح این دیوار به شکل گلهای زیبا با سنگ های قیمتی مینا کاری شده است .

http://s6.picofile.com/file/8196929100/Persian_prince_tomb_taj_mahal.jpg
ممتاز بانو و شاه جهان هر دو طبق آداب و رسوم اسلامی به خاک سپرده شده اند و قبر ممتاز دقیقا در مرکز اتاق به ابعاد 5/1 در 5/2 متر به شکل مستطیل ساخته شده و بعدها شاه جهان نیز در کنار او به خاک سپرده شد و سنگ قبر هر دو با سنگهای قیمتی مزین شده است . روی سنگ قبر ممتاز محل با خط خوش اسامی خداوند نوشته شده و روی سنگ قبر شاه جهان نیز این جملات حک شده است « او در شب بیست و ششم ماه رجب سال 1076 هجری به جهان ابدی سفر کرد .»

http://s3.picofile.com/file/8196923726/El_Taj_Mahal_Agra_India0015.JPG

از دیگر مواردی که باعث شده تاج محل به عنوان یکی از شاهکارهای معماری و جزء عجایب هفتگانه ثبت شود ، پی و پایه های این بناست که از نوعی چوب مقاوم ساخته شده که استحکام آن در آب بیشتر میشود و پایه های بنا در آب رودخانه یامونا می باشد . اگر به هر دلیلی رود یامونا ( جمنا ) خشک شود برای تاج محل خطرناک می باشد . به همین دلیل سالها قبل که قرار بود آب رودخانه را برای اراضی کشاورزی استفاده نمایند ، با مخالفت و اعتراض شدید معماران مواجه شدند و اجازه این کار داده نشد .

از دیگر دلایل خاص بودن این بنا محاسبات ریاضی بکار رفته در ساخت و توجه به نکات بصری است . از جمله آن می توان به در ورودی آن اشاره کرد . در دروازه ورودی که وارد محوطه تاج محل می شویم می بینیم که آیاتی از سوره والفجر و ... در دور تا دور آن نوشته شده و اگر محاسبات ریاضی نبود ، از نظر بیننده می بایست خطوط نزدیکتر درشت تر ، و خطوط بالایی که دورتر هستند کوچکتر دیده شوند ، و حال آنکه اینطور نبوده و بیننده همه را به یک اندازه می بیند .

http://s3.picofile.com/file/8197374200/DSC09796.JPG

و یا مثلا وقتی در سردر ورودی روبروی این بنا می ایستی ، تنها در نقطه وسط است که تنها خود مقبره بدون گلدسته ها دیده می شود و جلوتر بروی مسجد با دوتا گلدسته هاش کاملا دیده می شود ، وقتی یک قدم به راست برداری گلدسته سمت راست دیگر دیده نمی شود و اگر یک قدم به چپ برداشته شود گلدسته سمت چپ دیده نمی شود . اگه چند بار سریع یک قدم عقب و جلو برداشته شود ، مقبره بزرگ و کوچک شده و یا متحرک به نظر می رسد که به خاطر خطای دید هست .

 http://s3.picofile.com/file/8196919350/El_Taj_Mahal_Agra_India0023.JPG

دیدن یکی از عجایب هفت گانه جهان برایم هیجان انگیز بود ، هر چند این محل از خارج با سه عمارتی که در اطراف آن ساخته شده باشکوه به نظر می رسد ، ولی داخل این محل به قدری ساده بود که تعجب می کردی پس آنهمه شکوه وعظمت چرا تنها در دو قبر شاه جهان و ممتاز که یکتا تزیین آنجا بود خلاصه شده و بقیه اطاقها با دیوارهای لخت و بی هیچ تزیینی متروکه بوده و از آن دوران پر رونق هیچ اثری به جا نمانده؟ شاید هدف آنها هم نشان دادن همین  زندگی ساده ای است که عشق آن را پر نور کرده بود ، عشقی که مشابه آن در هیچ جای دیگر جهان پیدا نمی شود.    

وقتی وارد محوطه اصلی شدیم ، در سه طرف بنای تاج محل بناهایی مانند مسجد شامل گنبد و مناره قرار داشتند که همه از سنگ قرمز ساخته شده که ظاهرا آنجا در قدیم مسجد، مهمانسرا، و محل اتراق زائرین بوده است .

http://s6.picofile.com/file/8196929626/slider_1.jpg

http://s3.picofile.com/file/8196930334/taj_mahal_agra_top_view.jpg

قسمت‌های زیادی از تاج محل از بین رفته و امروز از این بنا تنها یک باغ اصلی به نام چهار باغ با یه استخر و آبنما در وسط و ساختمان سفید مقبره باقی مانده است .

رودخانه مقدس جمنا که از پشت ساختمان عبور میکند منظره قشنگی داشت و وجود لک لک ها و پرندگان و مرغ های ماهی خوار این زیبایی رو دوچندان میکند .تاج محل از بیرون عظمت خاصی دارد و به آدم آرامش عجیبی میدهد، من که بیرونش رو بیشتر از داخلش دوست داشتم.

با رسیدن به بنای اصلی می بایست کاورهای کفش رو پا کنید و سپس از پله ها وارد بنای اصلی که دارای چهار گلدسته و یک گنبد بزرگ وچهار گنبد کوچک است بشید

تاج محل دارای 22 گنبد به معنای 22 سالی که ساخت این بنا به طول انجامیده می باشد. معماری تاج محل را یک ایرانی به نام احمد لاهوری انجام داده است.

به طور کلی تاج محل واقعا زیبا بود . به طوریکه به جز عکسهایی که خودمان گرفتیم ، عکاس سیار هم با ما بود و در قسمتهای مختلف عکسهای حرفه ای می گرفت که واقعا عکسها جالب بودند ولی چون تعداد زیاد بود و همه را چاپ کرد ، مجبور شدیم حدود 3000 روپیه پول عکس بدهیم . وارد محوطه داخل که شدیم کاورها را بر روی کفشهایمان پوشیدیم و از داخل و محوطه پشتی تاج محل که نمای رودخانه جمونا ( یامونا ) بود بازدید کردیم و چند عکس هم در آنجا گرفتیم .

http://s3.picofile.com/file/8197465676/18.jpg

نمای رودخانه یامونا از ایوان تاج محل

http://s6.picofile.com/file/8196936200/Tourists_At_Taj_Mahal_Agra.jpg

http://s3.picofile.com/file/8198953718/people_around_exterior_of_taj_mahal_28016_600x450.jpg

http://s3.picofile.com/file/8198962934/Taj_Mahal_Mosque_Agra.jpg

مسجد تاج محل

http://s6.picofile.com/file/8198963142/taj_mahal_agra_india_862871.jpg

در همان لحظات بود که دوست هندیمان تماس گرفت و گفت در محوطه بیرون تاج محل جایی که اردشیر منتظر ما بود ، منتظر ماست و دیگر باید به آنها می پیوستیم . حدود 2 ساعت در محوطه بودیم و واقعا در این مدت از دیدن آن همه شکوه و عظمت و زیبایی لذت بردیم .

سرانجام از محوطه خارج شدیم و به سمت درب خروجی رفتیم که در همان لحظه با دوستمان روبرو شدیم و سپس اردشیر نیز به ما پیوست .

آن دو را به همدیگر معرفی کردیم و آنها به زبان هندی مشغول صحبت شدند و ما متوجه نمی شدیم . اردشیر آدرس هتل را به او داد و در مورد بقیه برنامه های آن روز صحبت کرد و سپس همگی با هم به طرف در خروجی به راه افتادیم . 

ساعت 12:30 ظهر بود ولی اصلا خسته نبودیم . هوا به شدت گرم بود و مرتب آب می خوردیم . پس از بیرون آمدن از محوطه اطراف تاج محل و درب خروجی آن و قبل از ناهار ، اردشیر گفت اکنون شما را به جایی می برم که از دیدن این همه هنر و زیبایی شگفت زده شوید و حتی می توانید خرید هم انجام دهید ولی باید چانه هم بزنید .

 

بازدید از موزه فرش های جواهر بافت

به مغازه یا کارگاه نسبتا کوچکی رسیدیم . البته ظاهرا مغازه بود ولی درون آن موزه بزرگی بود . جلوی مغازه پیرمردی نشسته بود و مشغول بافتن تابلو فرشی زیبا بود . چشمش که به ما و اردشیر افتاد با لبخند و مهربانی به ما سلام کرد ( نمسته ) و اردشیر به زبان هندی ما را به او معرفی کرد . او با مهربانی به ما خوش آمد گفت و از ما دعوت کرد که کنار او بنشینیم . اردشیر گفت ایشان حاجی نظام الدین ، استاد بافنده فرشهای جواهر بافت و صاحب امضا در هند و جهان است . او صاحب موزه ای است که در حقیقت کار او و پدرانش است ولی در حقیقت ثبت میراث فرهنگی هنوستان است و آثاری در اینجا وجود دارد که نمی شود روی آنها قیمت گذاشت .

حاجی نظام الدین از بچگی تحت تعلیم پدر مرحومش بوده و پدر و پدر بزرگش نیز بزرگترین بافنده فرش های جواهر نشان و دارای حق امضا در هند بوده اند که در زمان آنها تابلوی چند بعدی تاج محل بافته شده و تقدیم ملکه انگلستان شده است و همکنون در قصر ملکه قرار دارد . بعد از آنها استاد حاجی نظام الدین کار پدرانش را ادامه داده و الان دیگر پیر شده و بینایی اش خیلی ضعیف شده است . با این حال هنوز کار می کند و چون خودش پسر ندارد و صاحب دو دختر است ، به ناچار ارث و هنرش را به دو خواهرزاده اش بخشیده و به آنها آموزش داده است و هنوز فرش های بافت آنها باید توسط حاجی نظام الدین تائید و مهر و امضا بخورد تا ارزش پیدا کند .

http://s6.picofile.com/file/8197376434/20150423_095007_1.jpg

به خواسته حاجی ، من و خواهرم کنار او نشستیم و حاجی گفت دوست داری که کمی از این فرش را ببافی و به شما آموزش دهم و من با خوشحالی قبول کردم و کنارش نشستم و شروع به کار کردم . حاجی با اشااره می گفت که باید چطور سیمهای فلزی که از جنس نقره بودند را درون سوزن کرده و سوزن را از کجا وارد و خارج کنم و من انجام می دادم و حاجی از استعداد و هنر دوستی من خیلی خوشش آمده بود و با لبخند من را تشویق کرده و به هندی به اردشیر می گفت که خیلی با استعداد است . اردشیر هم که در حال فیلمبرداری از ما بود با او صحبت کرده و تائید می کرد . من که از خوشحالی در پوستم نمی گنجیدم .

http://s3.picofile.com/file/8197449568/20150423_095007_2.jpg

حاجی نظام الدین که خیلی مهربان بود به رسم یادگاری دو عدد دستبند که از رشته های جواهر درست کرده بود و آنها را با نخ مانند تسبیح به هم متصل کرده بود به دست من و خواهرم بست و از ما تشکر کرد و ما نیز خیلی خوشحال شدیم و از او تشکر کردیم .

خواهرزاده های حاجی نزد ما آمده و برایمان چایی ماسالا آوردند . اول نمی دانستیم چیست و چون با شیر درست شده بود ، فکر کردیم قهوه و یا نسکافه است . اردشیر گفت از روزی که به هند آمدید چای ماسالا خوردید ؟ و ما گفتیم نه . اردشیر گفت این چای بسیار خوشمزه و مقوی است و ترکیبات آن مانند دارو برای بدن مفید است . چای را خوردیم و واقعا از طعم آن خوشمان آمد . به خاطر طعم زنجفیل کمی تند بود ولی واقعا خوشمزه درست شده بود و خیلی خوشمان آمد .

سپس با راهنمایی شاگرد و خواهرزاده های حاجی به درون موزه رفتیم . وای .... انقدر زیبا بود که همانجا خشکمان زد .  دور تا دور سالن موزه قدیمی تابلوفرش های بزرگ و گران قیمت بودند که تماما از انواع سنگ های جواهر و نخ ها یا سیم هایی از جنس طلا و نقره و مس بافته شده بودند . یکی از تابلوها نمای تاج محل بود چند بعدی بوده و احساس می کردی درختام و مقبره حرکت می کنند ، و پدر بزرگوار حاجی نظام الدین آن را در مدت 4 سال بافته بود و زیر آن امضای او دیده می شد . مسئول آن توضیح داد که این تابلو دیگر تکرار نخواهد شد و مشابه آن با سایز بزرگتر در قصر ملکه انگلستان موجود است .

در کنار آن تابلوفرش های دیگری با اشکال مختلف و از جمله حیواناتی مانند طاووس و ببر و .. موجود و بر دیوار نصب بود که فروشی نبودند .

دور تا دور بر روی قسمتی از دیوار کتابها و دست خط هایی دیده می شد که اردشیر گفت آنها را ببینیم و اگر در بین آنها نکته ای مشاهده کردید بگوئید . مشغول خواندن اسامی و امضاها شدیم . برایم خیلی جالب بود و میشد قدمت آن را حدس زد ، چون تمام بزرگان کشورهای مختلف که حتی در قرن های قبلی از آنجا بازدید کرده بودند ، امضا کرده و نظر خود را نوشته بودند و در موزه نگهداری می شد . از جمله آنان ملکه انگلستان و ملکه قبلی آن ، شاهزاده ادوارد و ... که اسامی آنها را به خاطر ندارم . تعداد اسامی زیاد بودند و حتی جرج بوش و افراد سرشناس دیگری هم در میان آنها به چشم می خورد . یک دفعه چشمم به دستخط فارسی افتاد و شروع به خواندن کردم که نوشته بود از بازدید از آن موزه و این همه زیبایی لذت بردیم و زیر آن امضا شده بود . در کنار امضا نام محمدرضا شاه پهلوی و همسرش فرح دیبا نوشته شده بود که سریع به اردشیر گفتم آن نکته را پیدا کردم .

سپس چند برق دیگر روشن شد و در وسط سالن ویترینی بود که از زمین فاصله داشت و روی آن پوشیده شده بود . خواهرزاده های حاجی پرده روی آن ویترین بزرگ را برداشتند و یک دفعه چشمهای ما به آنجا خیره شد . من و خواهرم برق هیجان را می توانستیم در چشمهای هم ببینیم . واقعا خارق العاده بود . فرشی حدودا به ابعاد 2 *3 متر که تماما از جواهرات پوشیده شده بود و تمام نقش و نگارهای آن از طلا بود . جواهرات تشکیل دهنده آن شامل الماس ، یاقوت ، زمرد ، یشم ، آماتیس ، فیروزه ، یاقوت کبود و چشم ببر و ... بودند که حتی اسم تمام آنها را نمی دانستم . آنقدر زیبا و با شکوه بود که تا چند دقیقه خیره به آن نگاه می کردیم و نمی توانستیم چشم برداریم .

در آن لحظه اولین چیزی که به آن فکر می کردم قیمت آن بود و اینکه آیا کسی می تواند آنرا بخرد ؟ شاید اگر هر ایرانی دیگری آنرا می دید به همین مسئله فکر می کرد و این سئوال را می پرسید و من نیز پرسیدم . جواب اینگونه بود که بافنده این فرش پدر حاجی بوده و مدت 12 سال روی آن کار کرده است و از نظر مقدار وزن جواهرات که روی آن کار شده است نمی توان روی آن قیمتی گذاشت ، و اینکه غیر قابل فروش بوده و دیگر کسی نمی تواند مثل آنرا خلق کند . به اردشیر گفتم یعنی مثلا چند میلیارد حدودا قیمتش می شود ؟ و جواب دادند که حتی به میلیارد دلار نیز نمی توان قیمت گذاشت . و من همچنین در مغزم مشغول محاسبه بودم . انقدر زیبا بود که به راستی نمی توانستم از آن چشم برکنم .

مجددا روی آنرا پوشاندند و از چند پله بالا رفتیم و به طبقه بالا رسیدیم که در آنجا تابلوهای کوچک برای فروش گذاشته شده بود . قبلا سفارش شده بودیم که باید چونه بزنیم و تا یک سوم می توانیم قیمت را پایین بیاوریم .

در آنجا به غیر از تابلوها - که در اکثر آنها جواهر کار نشده و بیشتر از نخ و حالت گلدوزی برجسته دوخته شده بودند وسایل دیگری مانند کیف های مجلسی و کفش های رو فرشی و ... هم دیده می شدند . کیفها بسیار زیبا بودند و بیشتر از همه توجه من را به خود جلب کردند . سرانجام یک کیف تزئین شده با جواهرات و سیمهای مسی انتخاب کردم که البته به خاطر مقدار کاری که روی آن انجام شده بود ، از همه گران تر بود و قیمت آن 8000 روپیه ( معادل 448000 تومان ) بود ولی انقدر چانه زدیم تا قیمت آنرا به 4500 روپیه رساندم و بالاخره آنرا خریدم و خواهرم نیز کیف مشابه و البته با کار کمتر و مقداری ارزان تر خرید . خیلی چیزها دوست داشتم ولی آنقدر پول به همراه نیاورده بودیم که بتوانم هر چه می خواهم بخرم و باید برای روزهای بعد نیز پول نگه می داشتیم . به ناچار از آنجا بیرون آمدیم و از مهمان نوازی و خوشرویی آنها تشکر کرده و سوار ماشین شده و به طرف KFC به راه افتادیم .

http://s3.picofile.com/file/8197376584/20150501_143204.jpg
ناهار مرغ سوخاری خوردیم و مجددا سوار ماشین شده و به راه افتادیم . بعد از آن اردشیر گفت شما را به جایی می برم که مشابه فرش های جواهر بافت را به قیمت مناسب تر بخرید و البته این فرشها مثل قبلی ها امضا دار نیستند و سوغات اینجا محسوب می شوند . در آنجا وای فای رایگان نیز می توانید استفاده کنید .

به مغازه ای رسیدیم که چند نفر در آنجا بودند . آنها نیز با خوشرویی با ما برخورد کردند و با چای ماسالا از ما پذیرایی کردند . فرش ها و تابلوفرشهای زیبایی به سایزهای مختلف داشتند که جلوی ما بسیاری از آنها را بر روی زمین پهن کرده و به نمایش گذاشتند . با اینکه قیمتها واقعا مناسب بودند و به گفته اردشیر ارزانتر از اینجا پیدا نخواهید کرد ، ولی با توجه به ارزش پول ما باز هم گران بودند . ولی واقعا نمیشد از آنها چشم بپوشیم و به عنوان یادگاری چیزی برای منزل خودمان نخریم .

http://s3.picofile.com/file/8197377834/32.jpg

قالیچه گردی که از سیم های مسی و آب طلا و چند قطعه جواهر ( یاقوت قرمز و کبود ، زمرد و یشم ) تشکیل شده بود انتخاب کردیم و با چانه زدن قیمت را از 12000 روپیه (672000 تومان ) به 8500 روپیه ( 476000 تومان ) رسانده و آنرا خریدیم .

http://s6.picofile.com/file/8197376700/20150505_213028.jpg

کمی نشستیم و خواهرم مشغول دیدن سرویسهای جواهرات شد ( البته جواهرات بدلی و نه اصل ) که برای سوغاتی بگیرد و من که وای فای رایگان پیدا کرده بودم مشغول چک کردن پیامها شدم .

پس از نیم ساعت از آنها خداحافظی کرده و سوار ماشین شده و به طرف هتل حرکت کردیم . ساعت از 2 گذشته بود و قرار شد استراحت کوتاهی در هتل داشته باشیم و عصر در ساعت 5 برای بازدید از قلعه سرخ ( Red Fort ) آماده باشیم .

دوستمان نیز با ما به هتل آمده و صحبت کردیم و در ساعت 5 برای بازدید از رد فورت به لابی رفتیم .

  

قلعه سرخ آگرا :

به ورودی قلعه سرخ آگرا (red fort  ) رسیدیم . به همراه اردشیر و دوستمان به داخل قلعه رفتیم . ابتدا در همان ورودی چند عکس گرفتیم . واقعا بزرگ و با شکوه بود و من را به یاد قلعه هایی که در فیلمهای تاریخی دیده بودم می انداخت . از ورودی گذشتیم و در راه باریکی که دور تا دور آنرا دیوارهای بلندی به ارتفاع 21 متر احاطه کرده بود وارد شدیم .

http://s3.picofile.com/file/8197378042/6119830_Entrance_to_the_fort_Agra.jpg

http://s3.picofile.com/file/8197382668/Red_Fort.JPG

http://s3.picofile.com/file/8197379784/agra_fort_side.jpg

http://s6.picofile.com/file/8198955626/Agra_Red_Fort_view.jpg

به خواست اردشیر ایستادیم و برایمان از امنیت قلعه صحبت کرد . در داخل دیوارها به فاصله چند متری از یکدیگر شیارهایی دیده می شد که ما ابتدا به آنها بی توجه بودیم و اردشیر پرسید فکر می کنید این شیارها برای چه منظوری درست شده اند ؟ و ما جوابی نداشتیم . اردشیر توضیح داد در ساخت این قلعه مواردی اندیشیده و اجرا شده که این قلعه را نفوذ ناپذیر کرده است .

قلعه آگرا به دستور اکبرشاه ساخته شد . این قلعه درست در کنار رودخانه یامونا ساخته شده و چون از سنگهای قرمز مورد علاقه اکبرشاه ساخته شده بود ، نام او را قلعه سرخ گذاشتند . برای ساخت این قلعه معماران و مهندسان ایرانی به کار گرفته شدند . در دور تا دور این قلعه بزرگ هلالی شکل ، خندقی کنده شد و آب رودخانه یامونا به آن وصل شد و صدها کروکودیل به داخل این خندق آورده شدند تا در امنیت قلعه ، هم حصارهای بلند و خم خندق و هم کروکودیل ها نقش داشته باشند .  

شاید به جرات بتوان گفت که هیچ قصر و قلعه ای در تاریخ نمی توان پیدا کرد که تا این حد نفوذ ناپذیر باشد . از جمله همین شیب که به طرف در ورودی قلعه ایجاد شده و شیارها و ناهماهنگی این شیب که به مانند دست انداز می باشد ، به این دلیل است که اگر لشگر یا سپاهی بتواند از خندق و قسمتهای دیگر عبور کرده و به قلعه برسد ، از این بالا بشکه های حاوی قیر داغ و نفت و مواد آتش زا رها کرده و این بشکه ها در دست اندازها گیر کرده و محتویات آنها در همه جا پخش می شود و سپس آتش می گیرد . شیارهای روی دیوارها نیز به همین منظور است که از آنها موادی مانند قیر مذاب ریخته و کسی زنده نمی تواند از این مسیر خود را به قلعه برساند . خندقی که در اطراف قلعه می بینید به رود یامونا وصل بوده و در آن هزاران تمساح نگهداری می شده و هیچ موجود زنده ای از بین آن همه تمساح نمی توانسته عبور کند و اگر به هر نحوی توانست در قسمت دیگری که به ما نشان داد ، در پایین تر از سطح دیوارها صدها ببر و شیر درنده نگهداری می شده که به محض ورود دشمن در قفسها باز شده و دشمنان را نابود می کردند و حتی نگهبانان نیز در آنجا راه فرار نداشته و وقتی نتوانسته باشند جلو ورود دشمن را بگیرند به ناچار همزمان با دشمنان خوراک حیوانات درنده می شدند . البته همه این موارد امنیتی به کار بسته شدند ولی در تاریخ حکومت پادشاهان گورکانی در این قصر تاریخ حمله و یورش به این قلعه را به یاد ندارد و کسی جرات آن را پیدا نکرد .

http://s3.picofile.com/file/8197379368/23.jpg

http://s6.picofile.com/file/8198208476/IMG_20130811_100559.jpg

http://s6.picofile.com/file/8197381100/Taj_Mahal_Agra_5.jpg

از راه سربالایی که بگذریم به سردر ورودی بزرگ قلعه می رسیم . باغی بسیار بزرگ و زیبا در اطراف آن است که چند درخت در آن قرار دارد و روی این درختها سنجاب های کوچک قهوه ای و میمونها زندگی می کنند .

http://s6.picofile.com/file/8197381818/20150422_154525.jpg

http://s6.picofile.com/file/8198056968/agra_fort_jahangiri_mahal.jpg

اردشیر با خودش مقداری بیسکویت آورده بود و نزدیک درختی ایستادیم و چند میمون به ما نزدیک شدند . یکی از میمونها بچه اش را بغل کرده بود و بچه در حالی که محکم به شکم مادرش چسبیده بود به ما نگاه می کرد و از ما می ترسید . اردشیر کمی بیسکویت به میمونها داد و ما هم مرتب از آنها و خودمان عکس و فیلم می گرفتیم . مردمی هم که در آنجا بودند اطراف ما جمع شده و عکس می گرفتند . دوستمان نگذاشت که خیلی به آنها نزدیک شویم و مانند اردشیر به آنها غذا بدهیم و گفت ممکن است حمله کنند و شما بترسید و یا زخمی شوید .

بعد از اینکه میمونها کمی آن طرف تر رفتند یک سنجاب کوچک و زیبا که بوی خوراکی را فهمیده بود ، نزدیک آمد و اردشیر بیسکویت ها را ریز کرده و در دستش نگه داشت و سنجاب در دست او نشسته و خیلی جالب شروع به خوردن بیسکویت کرد . از دیدن این صحنه ها خیلی لذت بردم و کلی فیلم گرفتم . خیلی دوست داشتم که یکی از آن سنجابها را با خودم به ایران بیاورم و نگهداری کنم ولی حیف که نمیشد .

http://s6.picofile.com/file/8197382826/20150422_154855.jpg

http://s3.picofile.com/file/8197383700/20150422_154907.jpg

http://s3.picofile.com/file/8197383018/20150422_155400.jpg

http://s6.picofile.com/file/8197383276/20150422_155447.jpg

http://s6.picofile.com/file/8199836600/20150422_155417.jpg

بعد از غذا دادن به میمون ها و سنجابها وارد قلعه شدیم .

قلعه سرخ مساحتی بالغ بر 15 هکتار را در بر می گیرد و مدت زیادی محل حکومت پادشاهان گورکانی ( اکبرشاه ، جهانگیر شاه و پس از آن شاه جهان ) بوده است . در این کاخ کتیبه های فارسی زیادی دیده می شود . در ایوان شاهی یا بارگاه خاص ( diwan-i-khas ) بر روی یکی از دیوارها شعر بلندی نقش بسته است که متضمن تاریخ بنا نیز می باشد :

از این دلگشا قصر عالی بنا                   سر اکبر آباد شد عرش سا     

بود کنگرش از جبین سپهر                    نمایان چو دندان سین سپهر

بر احوال مردم چنان سر حساب            که داند چه بینند شبها خواب

در ایوان شاهی به صد احتشام             چو خورشید بر چرخ بادا مدام

http://s6.picofile.com/file/8197391534/red_fort_of_agra_india_89605_990x742.jpg

http://s3.picofile.com/file/8197392626/Red_Fort_Agra_9.jpg

http://s6.picofile.com/file/8196936076/tajmahal_6.jpg

http://s3.picofile.com/file/8197397784/External_view_of_Khas_Mahal_at_Agra_Fort.JPG

دیوان خاص

در قلعه آگرا تختی از مرمر سیاه بطول تقریبا سه متر و عرض دو متر قرار دارد که در چهار طرف آن اشعاری به خط نستعلیق بسیار ظریف نقش بسته است که به بندهایی از آن اشاره می شود . این تخت برای جهانگیر که ابتدا سلطان سلیم خوانده می شد ساخته شده است .

باشد این تختگاه فرخنده تکیه گاه خدایگان کریم ...

پادشاهی که تیغ او سازد ، چون دو پیکر سر عدو به دو نیم ...

در گوشه ای از تخت جهانگیر شاه شکاف و ترک بزرگی دیده می شد که به گفته اردشیر در زمان حمله انگلستان در اثر اصابت توپ اینچنین شده است و جای اصابت توپ بر روی دیوار گوشه قلعه نیز دیده می شد که اکنون لانه پرنده شده بود .

http://s6.picofile.com/file/8197387618/takht_i_jahangir_agra_fort.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199837326/DSC09843.JPG

سوراخی که در گوشه سمت چپ کنار طاق دیده می شود ، محل اصابت توپ است که باعث شکستن سنگ تخت نیز شده است .

قبلا گفتیم که این قصر بزرگ که ارتفاع دیوارهایش تا 21 متر می رسد ، از سنگ قرمز ساخته شد و بعد از اکبر شاه که جهانگیر به پادشاهی رسید ، چون علاقه زیادی به تزئینات داشت تغییرات و تزئیناتی به آن اضافه کرد . اکثر سنگ نوشته های قسمتهای مختلف که به وفور دیده می شود و به زبان فارسی نوشته شده ، در زمان جهانگیر شاه بوده است .

http://s3.picofile.com/file/8197385992/AgraFort_4.jpg

http://s6.picofile.com/file/8197390642/Agra_in_India_Agra_Red_Fort_details_9580.jpg

http://s6.picofile.com/file/8197392550/Jahangiri_Mahal_Red_Fort_Agra_India5363.JPG

http://s6.picofile.com/file/8197386234/Agra_Red_Fort_9578.jpg

http://s3.picofile.com/file/8197390918/Red_Fort145.jpg

http://s3.picofile.com/file/8198207026/agra_images_photos_50c06481da069d14d464ab25.jpg

یکی از زیباترین قسمتهای قصر ، دیوان عام قصر می باشد ( diwan-i-aam ) . سقف زیبا و البته مهندسی بی نظیر در زمان جهانگیر شاه توسط یک مهندس ایرانی ساخته شد . ستونهایی زیبا که به تعداد زیاد در آنجا دیده می شد و محل برگزاری جشنها و دیدار با مردم و اعضای دولت و وزرا بود و به دعاوی و مشکلات رسیدگی می شد . محل تخت طاووس نیز در همانجا بود که سکویی که روزی تخت طاووس بر روی آن قرار داشته در وسط دیوان عام بود . اردشیر گفت که هندیها می گویند تخت طاووس در ایران است و نادر شاه افشار آن را به عنوان غنیمت از اینجا برده است ولی در واقع تخت طاووس هیچ وقت به ایران نرسیده است . 

http://s3.picofile.com/file/8198207676/taj_mahal_images_photos_517e686fe4b072c95f21c21c.jpg

http://s6.picofile.com/file/8197388284/the_red_fort_of_agra_5937572_l.jpg

http://s6.picofile.com/file/8197395734/Agra_Fort_Diwan_i_Am_Hall_of_Public_Audience_Apr_2004_032.jpg

http://s6.picofile.com/file/8197397500/Diwan_i_Am_Red_Fort_Agra_India541620.JPG

دیوان عام

در وسط محوطه کنار دیوان عام ، مقبره ای به چشم می خورد که مربوط به یک فرمانده انگلیسی بود به نام John Russell Colvin و از نزدیک آنرا دیدیم .

http://s6.picofile.com/file/8197388184/Tomb_of_John_Russell_Colvin_in_front_of_Diwan_i_Am_at_Agra_Fort.JPG

در حین بازدید از قلعه بزرگ آگرا ، به قسمتهایی رسیدیم که دیگر از سنگ سرخ خبری نبود . همینطور از تزئینات آجری جهانگیر شاه هم خبری نبود و البته خیلی شیک تر و زیباتر بود . هر کسی می توانست حدس بزند که این مکان توسط یک سلیقه دیگر طراحی شده است و آن کسی نبود جز شاه جهان فرزند جهانگیر شاه ، که عاشق معماری و آثار هنری بود . گرایش به استفاده از سنگ مرمر سفید و رنگهای بکار رفته در سقف و دربها و ... کاملا این فضا را جدا از سایر قسمتهای قصر می کرد .

http://s6.picofile.com/file/8197385684/7233739_Visit_the_Agra_Fort_Agra.jpg

http://s6.picofile.com/file/8197385176/26.jpg

در قسمتی دیگر که در زمان شاه جهان ساخته شده بود ، باغ بزرگی بود و دور تا دور آن اتاقهایی مخصوص زنان دربار که مخصوص ممتاز محل و دیگر زنان بوده و اولین بار شاه جهان ممتاز را در آنجا دیده و عاشقش شده است .

http://s3.picofile.com/file/8197387542/Red_Fort_Agra_India541609.JPG

http://s3.picofile.com/file/8198058376/IMG_0372.JPG

در قسمت دیگر اتاق و قصر ممتاز محل همسر دوست داشتنی شاه جهان بود که حتی در سقف آن با آب طلا نقاشی شده بود و بسیار زیبا بود . قصر خود شاه جهان و محلی که بعد از مرگ ممتاز ، توسط پسرش در آنجا حبس خانگی شده بود همه با مرمر سفید و با تزئینات زیبا خودنمایی می کرد . در کنارش اتاق دخترش بود که بعد از مادرش مهردار پدر شده بود و تا زمان مرگ یگانه پرستار دلسوز پدر بود .

در قصر شاه جهان پنجره ای زیبا و مینا کاری شده که رو به تاج محل بود و شاه جهان هر روز آنجا می نشسته و به تاج محل نگاه می کرده و خاطرات همسرش ممتاز محل را به یاد می آورده است .

http://s3.picofile.com/file/8197385042/27.jpg

http://s6.picofile.com/file/8197391584/Design_on_Pillar_at_Musamman_Burj_red_fort.jpg

در قسمتهای دیگر قصر نیز پنجره هایی وجود داشت که از آنجا خندق اطراف قصر و رودخانه یامونا و تاج محل و سایر قلعه های اطراف رودخانه دیده می شدند .

http://s3.picofile.com/file/8197385834/Agra_TajMahalFromAgraFort_1_g.jpg  

http://s6.picofile.com/file/8198206284/405a3e593454c1cc22c54ef1a139eb19_0.jpg

http://s6.picofile.com/file/8197392692/Red_Fort.jpg

http://s3.picofile.com/file/8197385276/3718_india_01.JPG

نمای تاج محل که از داخل قلعه سرخ دیده می شود

در بعضی قسمتها آثار طلاکاری های سقف ها دیده می شد و در یک قسمت که به گفته اردشیر در آن انواع جواهرات گرانبها و طلا کار شده بوده و توسط انگلیسی ها کنده و دزدیده شده ، عکس گرفتیم .

قلعه آگرا بسیار بزرگ و با شکوه بود و هر قسمت به راستی آدم را به یاد یک دوران می انداخت و هر کدام در جای خود بسیار زیبا بودند . من با کنجکاوی مرتب از اردشیر و دوستم سئوال می کردم و اردشیر که رشته تخصصی اش تاریخ و فرهنگ ملل بود بسیار با صبر و حوصله و خوش رویی جواب سئوالاتم را میداد .

در محلی نشستیم و من و خواهرم مشغول فیلم برداری و عکاسی بودیم که از پنجره قلعه به تاج محل نگاه می کردم و در نزدیکی تاج محل مکان بازی توجهم را جلب کرد . از اردشیر پرسیدم آنجا کجاست و جواب داد : آنجا مکانی است که هندوها مردگان خود را در کنار رودخانه مقدس یامونا می سوزانند و خاکستر و چند تکه از استخوانهای لگن و دندان و ... را برداشته و با خود می برند . من که بسیار کنجکاو شده بودم از اردشیر و دوستم خواستم که ما را به آنجا ببرند و از نزدیک مراسم آنها را ببینیم . با اینکه می دانستم خیلی احساساتی هستم و تحمل دیدن آنرا ندارم ، ولی فقط برای ارضای حس کنجکاوی خیلی دوست داشتم بروم . ولی متاسفانه هر دوی آنها با این درخواست مخالفت کرده و گفتند اصلا صلاح نیست که شما دو تا خانم به آنجا بروید و اینکه اثر خیلی بدی در روحیه شما گذاشته و هم بوی بدی می دهد و تحمل ندارید و دیگر اینکه که حتی زنان خود هندوها نیز به همین دلیل اجازه ندارند به دیدن این مراسم بیایند و فقط مردها می روند . به ناچار قبول کردم ولی باز هم در دلم دوست داشتم آن مراسم را ببینم .

پس از گشت و گذار و عکس گرفتن در قلعه آگرا به بیرون رفتیم و این بازدید در حدود ساعت 7:30 عصر به پایان رسید و مجموعا بیشتر از 2 ساعت در قلعه بودیم .


بازدید از گالری و فروشگاه جواهرات و صنایع دستی

پس از آن سوار ماشین شدیم و به یک گالری بزرگ و معتبر رفتیم ( handicrafts-gallery ) . گالری بزرگی بود و اجناس بسیار زیبایی داشت . انواع مجسمه ها و صنایع دستی ساخته شده از استخوان و سنگ مرمر و با تزئینات جواهر و ... ، انواع فرش های جواهر بافت البته با قیمتهایی بسیار بالاتر از هر دو جایی که ظهررفته بودیم . بطوریکه مشابه تابلوفرشی که ما با چانه زدن به 8500 روپیه خریده بودیم در اینجا به 30000 روپیه فروخته می شد . انواع سرویسهای جواهر که بر روی نقره و طلا کار شده بودند در آنجا موجود بود و مثلا یک سرویس ظریف نقره که نگین آن یاقوت کبود بود ، حدودا 20000 روپیه و بیشتر ( معادل 1120000 تومان ) می شد که با اینکه بسیار زیبا بودند و شدیدا به خرید سرویس جواهر علاقه داشتم ولی نمیشد خرید کرد . با وجود اصرار زیاد فروشنده ها برای خرید ولی از آنجا نتوانستیم خرید کنیم و بعد از تماشا و حسرت از فروشگاه بیرون رفتیم .

http://s3.picofile.com/file/8197398226/handicrafts_gallery.jpg

http://s3.picofile.com/file/8197398276/handicrafts_gallery45.jpg

http://s3.picofile.com/file/8197398384/gems_art_gallery.jpg

پس از آن به یک فروشگاه دیگر رفتیم که انواع مجسمه های خدایان و ... در آنجا موجود بود . فروشنده که پیرمرد بود و بسیار مهربان ، ما را دعوت کرده و حتی اجازه داد که از اجناسش عکس بگیرم چون عکاسی و فیلم برداری از داخل فروشگاهها و به خصوص مجسمه های خدایان ممنوع است و توهین به مقدسات آنها محسوب می شود و من چند عکس گرفتم .

http://s6.picofile.com/file/8198207592/handicrafts_gallery.jpg

http://s6.picofile.com/file/8197398192/20150422_181344.jpg

http://s3.picofile.com/file/8197399800/20150422_181329.jpg

سپس به اتاقی دیگر در همان فروشگاه راهنمایی شدیم که دو نفر نوازنده در آنجا حضور داشتند . یکی از آنها که نوازنده کیبورد و سی تار بود ، قبلا در سینمای بالیوود به کار نوازندگی مشغول بوده و بسیار حرفه ای بود . مدت نیم ساعت برای ما موسیقی نواختند و در پایان در کنار آنها نشسته و عکس گرفتیم و در جعبه کمکهای خیریه که در آنجا بود مبلغ 200 روپیه انداختیم . از موسیقی اصیل هندی واقعا لذت بردیم و خوش گذشت .

http://s3.picofile.com/file/8197458700/DSC098612.jpg

سپس از همه آنها خداحافظی کرده و به سمت هتل حرکت کردیم . ساعت حدود 9:30 شب بود که به هتل برگشتیم .

در همان موقع به دوستمان زنگ زدند و مجبور شد به خاطر یک کار فوری به دهلی برگردد و با این وضعیت دیگر نمی توانست با ما همراه شود . همه ناراحت شدیم و بالاخره ساعت 11 شب بود که خداحافظی کرده و به دهلی برگشت و ما نیز برای صبح فردا ساعت کوک کرده و خوابیدیم .

 

روز ششم سفر - آگرا

ساعت 8 صبح بیدار شدیم و به رستوران جهت صرف صبحانه رفتیم . باز هم مثل روزهای قبل غذاهای مورد علاقه خودمان را انتخاب کرده و خوردیم و سپس به لابی رفتیم تا به گشت روز آخر برسیم . ساعت 9:30 اردشیر و راننده آمدند و به راه افتادیم .

اولین مقصد سیکاندرا بود . اردشیر در راه گفت اگر فرصت بیشتری داشتید شما را به قصر قبلی اکبرشاه ( فاتح پور سیکری ) می بردم . آنجا خیلی جالب است ولی راه کمی دور است و از آگرا فاصله دارد . آنجا مرکز قبلی حکومت اکبرشاه بوده و در آنجا آرامگاه شیخ سلیم چشتی واقع است و در واقع ، اکبر شاه گورکانی شهر فاتح پور سیکری را به خاطر همین صوفی معروف مکتب چیستی هند پایه گذاشته بود.

این شیخ صوفی بقدری معروف است که گاها هندیان و حتی مسلمان و سایر ادیان که او را می شناسند ، به او نذر کرده و حاجت می گیرند و مثلا نذر می کنند و پیاده به مقبره او می روند و ...

http://s6.picofile.com/file/8198034084/Fatehpur_Sikri_Salim_Chishti_Shrine.jpg

مقبره شیخ سلیم چشتی در فاتح پور سیکری - عکس از اینترنت گرفته شده و حضورا به آنجا نرفتیم .

فاتح‌پور سیکری به معنی «شهر پیروزی » است. تالار شنوندگان ، مکان‌ها و مسجدها هنوز هم کاملا سالم و در وضعیت مطلوب هستند که از جمله می‌توان پنج محل و بلند دروازه را نام برد.  در محوطه مسجد جامع، در حدود 20 کیلومتری آگرا ، در محلی به نام فاتح پور سیکری ، اکبر شاه در 18 سال اول حکومتش زندگی می کرد تا به تدریج قلعه سرخ ساخته شد و محل حکومت تغییر کرد . اکنون مقبره اکبر شاه در این مکان قرار دارد .  اکبر پادشاه بزرگ سلسله گورکانی و همسر هندوی او  ملکه جودا ، پس از سالها انتظار برای داشتن پسری که وارث تاج و تحت باشد به درگاه شیخ سلیم چستی (۱۴۱۸ - ۱۵۷۲ میلادی) از صوفیان بزرگ آن دوره، دعا می‌کنند و پس از مدتی صاحب پسری می‌شوند که او را «سلیم» (جهانگیر شاه ) نام می‌نهند. سلیم در ۲۰ سپتامبر ۱۵۶۹ میلادی در درگاه شیخ سلیم در روستای سیکری متولد شد و بعدها توسط اکبر به شهر فاتح‌پور سیکری تبدیل شد.

ولی متاسفانه برای یک تور کامل هند 10 روز بسیار کم است و حداقل یک ماه زمان نیاز است تا بتوان گفت هند را دیده ای . خیلی از شهرها و ایالت ها که واقعا دیدنی هستند و در این تور نمی توان آنها را بازدید کرد و یا بسیاری از مکانها که امکان بازدید از آنها در 2 یا سه روز اقامت در هر شهر امکان پذیر نیست . از جمله ما که در دهلی موفق به بازدید از آرامگاه همایون ، رصدخانه جانتار مانتار ، نمایش بالیوود و حتی بازارهای آن شهر نشدیم . و یا در فاصله حدود 100 کیلومتری آگرا شهری قرار دارد که در نزدیکی آن حیات وحشی بسیار زیبا و بکر وجود دارد که با توجه به فرصت محدود ما نمی توانستیم به آنجا برویم .

به هر حال مجبور بودیم از آنها چشم پوشی کرده و تا حد امکان در آخرین روزی که در آگرا بودیم به بازدید سایر مناطق بپردازیم . ابتدا مقصد ما سیکاندرا یا مقبره اکبرشاه بود .

 

بازدید از سیکاندرا ( sikandra ):

سیکندرا نام شهرکی است که در نزدیکی شهر آگرا در ایالت اوتار پرادش در کشور هندوستان واقع است و آرامگاه جلال‌الدین محمد اکبر سومین و بزرگترین پادشاه سلسله گورکانیان هند در آن بنا شده ‌است.  مقبره ی اکبر که به نام منطقه یعنی سیکاندرا شهرت دارد ، در مساحتی حدود ۱۱۹ جریب یا ۴۸۲۰۰۰ متر مربع ساخته شده ‌است

http://s6.picofile.com/file/8198040334/Sikandra_Agra_28.jpg.

این بنا با ماسه سنگ قرمز ساخته شده و با مرمر جواهر نشان شده ‌است. اکبر به این رنگ از سنگ بسیار علاقه داشت و اغلب بناهای ساخته شده در زمان او با این مصالح ساخته شده‌است. اکبر به جای دهلی شهر اگرا را به عنوان پایتخت برگزید و در آبادنی این شهر بسیار موثر بود. اکبر سعی به توافق رساندن بین ادیان مختلف رایج در هند کرد. او اهل تساهل بود و طی فرمانروایی طولانی و با اقتدار خود، سهم عمده‌ای در ایجاد آرامش در شبه قاره هند و شکوفایی امپراتوری گورکانیان به عهده داشت. از او به عنوان بزرگترین پادشاه هندوستان یاد می ‌شود.
اکبر ساخت این آرامگاه را قبل از فوت برای خودش در سال ۱۶۰۰ شروع کرد اما این بنا به وسیله پسرش جهانگیر در سال ۱۶۱۳م (۱۰۲۲ ش) به اتمام رسید. این آرامگاه همچون اغلب آثار گورکانی با الهام از معماری ایرانی در مرکز باغی به شیوه ی چهارباغ قرار دارد.

http://s6.picofile.com/file/8198031868/20150423_085524.jpg

http://s3.picofile.com/file/8198040226/Sikandra_Agra_18.jpg

خطوط افقی به‌ کار رفته در نمای آن از مقبره همایون در دهلی بیش ‌تر است. زیرا در ساخت این بنا ردیف‌هایی از ماسه سنگ قهوه‌ای مایل به قرمز ، با یک تراس مرمرین در نمای فوقانی ساختمان به جای گنبد به کار رفته ‌است. تاثیر بسیار مهم ‌تر با دروازه جنوبی به سمت باغ ایجاد شده که نقوش گیاهی برجسته و طرح‌های هندسی آن با ترصیع مرمر سفید و سنگ تزئین شده و سر آن (نوک آن) با چهار مناره مرمرین پوشانده شده‌است .

http://s3.picofile.com/file/8198031626/20150423_094913.jpg

http://s3.picofile.com/file/8198040418/sikandra_akbars_tomb_8622921_l.jpg

http://s6.picofile.com/file/8198175384/Akbar_s_Tomb_Sikandra_Agra_India_9_.JPG

http://s6.picofile.com/file/8198040318/Sikandra_Agra_23.jpg

http://s6.picofile.com/file/8198039826/Sikandra_Agra_3.jpg

http://s3.picofile.com/file/8198040142/Sikandra_Agra_4.jpg

 مقبره اصلی مانند اغلب آرامگاه‌ها در زیرزمین بنا واقع است. عناصر تزئینی این بنا در مقبره‌ای که نورجهان (۱۵۷۷ - ۱۶۴۵) همسر جهانگیر در اگرا برای پدرش اعتمادالدوله (متوفی به سال ۱۶۲۲م/۱۰۳۲ ش) ساخت یک ‌باره در اندازه‌ای کوچکتر اما با تاثیری عالی و استادانه آورده شده‌است.
در زمان ورود به ورودی سیکاندرا ، زمانی که از ورودی گذشتیم چشممان به باغی بزرگ و زیبا افتاد که در آن حیوانات مختلفی حضور داشتند ، از جمله پرندگان کوچک ، سنجاب و آهو و غزال که به راحتی مشغول چریدن در بوستان بودند . اردشیر گفت که قبلا در این مکان پر از میمون بود ولی به خاطر ایجاد مزاحمت برای توریستها ، آنها را چندی پیش از اینجا به جای دیگر منتقل کردند . من ناراحت شدم چون علاقه داشتم میمونها را نیز ببینم . و برایم جالب بود که چه راحت حیوانات چنین اماکنی و نیز در داخل شهر زندگی می کنند و کسی به آنها کاری ندارد . تصور کردم اگر در کشور ما اینطور بود این آهو ها و غزالهای زیبا هدف تیر شکارچیان غیر قانونی قرار می گرفتند و تاسف خوردم .

در محوطه چند عکس با حیوانات و همچنین از نمای ورودی اصلی آرامگاه اکبر گرفتیم . در کنار آن ساختمانهای دیگری بود که آثاری از آنها به جا مانده بود .

http://s6.picofile.com/file/8198039500/Sikandra_gardens.JPG

http://s6.picofile.com/file/8198039934/Sikandra_Agra_13.jpg

http://s3.picofile.com/file/8198039600/sikandra10.jpg

به ورودی اصلی نزدیک شدیم و از دیدن معماری و نقش و نگارهای دروازه ورودی لذت بردم . واقعا زیبا و هنرمندانه تزئین شده و زیبا بود . وارد دروازه شدیم و در محوطه اصلی که بنای مقبره و گنبد آن بود و به حالت اتاق اتاق بود  چند عکس گرفتیم . به داخل اتاقی که مقبره اکبرشاه و همسرش بود رفتیم . در سقف بنا تزئینات بسیار زیبایی وجود داشت که با آب طلا و جواهرات تزئین شده بودند . پنجره هایی مشبک در ورودی هر اتاق قرار داشت که باعث تابش نور به درون اتاقها می شد وگرنه اتاقها تاریک بودند . در اتاقهای دیگر نیز قبرهایی وجود داشت که تفاوتی در آنها دیده میشد و ما در ابتدا متوجه آن نشدیم . به گفته اردشیر در بالای هر قبر یه علامت بود که مشخص میشد این قبر متعلق به زن بوده و یا مرد بوده است و قبر مردان علامت برجسته روی آن داشت .

http://s6.picofile.com/file/8198033818/akbars_mausoleum_inside600.jpg

http://s3.picofile.com/file/8198176434/%D8%B3%DB%8C%DA%A9%D8%A7%D9%86%D8%AF%D8%B1%D8%A7.jpg

http://s6.picofile.com/file/8198033968/akbars_mausoleum_sikandra.jpeg

http://s6.picofile.com/file/8198176842/Tomb_of_Akbar_the_Great.jpg

http://s6.picofile.com/file/8198175484/Akbar_Tomb_Sikandra_Pictures.jpg

http://s6.picofile.com/file/8198033118/Agra_Sikandra_5.jpg

وارد قسمتی شدیم که ستونهایی داشت و از اتاقکهای گنبدی شکلی که به هم متصل بودند تشکیل شده بود و در آنجا اردشیر نکات جالبی را به ما گفت . از جمله اینکه ستونها به گونه ای بودند که اگر یک نفر در گوشه ای از یک ستون و یا طاق صحبت می کرد ، نفر دوم در قسمت دیگری از ستون و یا طاق صدا را از دیوار می شنید . که ما امتحان کردیم و خیلی جالب بود .

http://s6.picofile.com/file/8198176568/Akbar_s_Tomb_Sikandra_Agra_India_4_.JPG

در محوطه و اتاقها دوری زدیم و همه قسمتهای بنا را بازدید کردیم و عکس گرفتیم و سپس از آنجا خارج شدیم تا به مقصد بعدی برسیم .

در مسیر بازگشت از باغ ، کودکان دستفروش حضور داشتند که دور ما را گرفتند و به اصرار می خواستند اجناسی از جمله النگوهای رنگی و چوبی و مجسمه های مختلف و البته با کیفیت پایین و ارزان قیمت را بفروشند که به سختی از محاصره آنها رد شده و به ماشین رسیدیم .

مجددا سوار ماشین شدیم و به راه افتادیم . اردشیر گفت مسیر بعدی ما مقبره اعتماد الدوله است که به سبک تاج محل ساخته شده و هندیها به آن بچه تاج محل ( taj mahal baby ) می گویند .

 

بازدید از مقبره اعتماد الدوله:

این بنای تاریخی زیبا در 5 کیلومتری مقابل رودخانه یامونا قرار گرفته است. این بنا مقبره میرزا غیاث الدین شیرازی ، صدراعظم دربار اکبرشاه و پدر ملکه نور جهان و آصف خان و در اوایل قبل از فوتش مدتی صدر اعظم دربار جهانگیر شاه بود ، می باشد . مقبره توسط ملکه نور جهان برای پدر خود ساخته شده است. این مقبره اولین بنای مغولی است که از سنگهای قیمتی در مرمر ساخته شده است و تاج محل بعدها به الهام از این بنا و مشابه آن با طراحی معماران ایرانی ساخته شد .

http://s3.picofile.com/file/8198036776/I_tim%C4%81d_ud_Daulah_Agra_6.jpg

http://s6.picofile.com/file/8198034218/Breathtaking_Tombs_in_Agra.jpg

اعتماد الدوله که فردی ایرانی است و فرزندان او ( نورجهان و آصف خان ) و نوه او ( ارجمند بیگم ملقب به ممتاز محل ) همگی در دربار پادشاهان گورکانی به مناصب و یا همسری پادشاهان رسیدند ، فردی بسیار مدیر و مدبر و مورد اعتماد اکبر شاه بود و به همین دلیل برای او چنین مقبره ای ساخته شده است .

به ورودی مقبره اعتماد الدوله رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم . ورودی همانند سایر آرامگاهها شامل دروازه ای بود که از سنگهای سرخ درست شده بود و محوطه زیبا با فضای سبز قشنگی در دور تا دور مقبره وجود داشت . در فضای سبز محوطه اطراف پرندگانی دیده می شدند از جمله مرغ های ماهی خوار که در اطراف رودخانه یامونا به تعداد زیاد وجود داشتند .

http://s3.picofile.com/file/8198039884/I_tim%C4%81d_ud_Daulah_Agra_15.jpg

مقبره بسیار زیبا بوده و تماما از سنگهای مرمر ساخته شده بود که در آن نقش و نگارهایی با سنگهای قیمتی جواهر وجود داشت که توجه را جلب می کرد .

http://s3.picofile.com/file/8198176050/I_tim%C4%81d_ud_Daulah_Agra.jpg

http://s3.picofile.com/file/8198037084/I_tim%C4%81d_ud_Daulah_Agra_10.JPG

http://s3.picofile.com/file/8198039292/Mughal_tomb_I_timad_ud_Daulah_2.jpg

مشغول تماشا کردن بیرون مقبره بودیم که اردشیر ما را صدا کرد و گفت زود به اینجا بیایید . به سمت ایوانی زیبا رفتیم که رو به سوی رود یامونا بود و اردشیر گفت داخل رود را ببینید ، گاومیشها در آب مشغول شنا کردن هستند . گاومیشها به خاطر اینکه بدنشان از چرم ضخیمی  پوشیده شده است در برابر نور مستقیم خورشید تحمل ندارند و ممکن است پوستشان آتش بگیرد و به همین دلیل ظهرها و زمانهایی که هوا خیلی گرم می شود ، داخل رود آمده و ممکن است ساعتها در آب بمانند .

با شور و اشتیاق به تماشای شنا کردن گاو میش ها نشستیم و چند عکس گرفتیم .

http://s3.picofile.com/file/8198032326/20150423_164443_1.jpg

سپس مجددا از روی ایوان ، از نمای مقبره که شبیه قاب عکس برای مقبره دیده میشد ، چند عکس گرفتیم که زیبا بود .

http://s6.picofile.com/file/8198037234/Itmad_ud_daulah_2_1000x799.jpg

پس از آن به داخل مقبره رفتیم و قبر اعتمادالدوله که هم وطن خودمان است را بازدید کرده و برایش فاتحه خواندیم . سقف اتاقی که قبر در آن قرار داشت پر از تزئینات رنگی و آب طلا کاری بود که بسیار زیبا بود .

http://s3.picofile.com/file/8198036250/I_tim%C4%81d_ud_Daulah_Agra_5.jpg

http://s6.picofile.com/file/8198036218/itmad_ud_daulah_tomb_agra4.jpg

http://s6.picofile.com/file/8198037142/i_timad_ud_daulah_s_tombl_agra_7_preview.jpg

http://s3.picofile.com/file/8198036942/I_tim%C4%81d_ud_Daulah_Agra_8.jpg

پس از مدتی بازدید در محوطه ، به سمت در خروجی رفته و در محوطه خروجی نیز فضای سبز بزرگی بود که در آن پر از میمون و سنجاب بود که ایستادیم و از آنها فیلم و عکس گرفتیم و سپس از آنجا خارج شدیم و به سمت ماشین حرکت کردیم .

http://s3.picofile.com/file/8198059942/itm_268.jpg

 http://s3.picofile.com/file/8198036918/I_tim%C4%81d_ud_Daulah_Agra_7.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199837368/DSC09892.JPG

سوار ماشین شده و به راه افتادیم . مقصد بعدی ما باغ مهتاب ( mehtab bagh ) بود که تعریف آنرا شنیده بودم . اردشیر گفت مهتاب باغ در این فصل نسبتا خشک است و از ماه بعد که فصل باران شروع شود سرسبز می شود .

 حدود ساعت 2 ظهر بود که به مهتاب باغ رسیدیم . در طول مسیر که خیابانها و مناظر شبیه روستایی سرسبز بود ، درختان بزرگی دیده میشد که روی آنها میمونها زندگی می کردند . از نظر سطح بهداشت بسیار پایین بوده و مثلا از شیشه ماشین می دیدیم که مادری کودکش را در فضای باز و روی خاک ها حمام می کرد . و انواع حیوانات مثل میمون و سگ و گاو و گاومیش و بز هم در اطراف مشغول دویدن و کثیف کاری بودند .

http://s6.picofile.com/file/8198206618/Agra_Street.jpg

http://s6.picofile.com/file/8198031376/15.jpg 

http://s6.picofile.com/file/8198207292/donkey_picture_agra_india_1024x681.jpg


بازدید از باغ مهتاب ( mehtab bagh ) :

مهتاب باغ باغی است سرسبز و زیبا که صدها سال پیش ساخته شده و عمری به درازای تاج محل دارد . بهترین نمای دور تاج محل را می توان از درون این باغ دید .

http://s6.picofile.com/file/8198031450/126cae7236aa6ee12b130a1e0cdd8a5ca7645d3a.jpg

http://s6.picofile.com/file/8198039750/mehtab_bagh_4.jpg
مهتاب باغ طبق گفته اردشیر در این فصل زیاد سرسبز نبود ولی درختان زیادی داشت و سنجابهای فراوانی از آنها بالا و پایین می رفتند . کودکان چوپان گوسفندان و بزهایشان را برای چرا به دورن باغ آورده بودند و خودشان مشغول بازی بودند .

http://s6.picofile.com/file/8198034300/IMG_4974.jpg

http://s3.picofile.com/file/8198039992/long_distance_view_of.jpg

http://s3.picofile.com/file/8198039142/Taj_Mahal_from_Mahtab_bagh.JPG

به قسمتی از باغ رسیدیم که درست در پشت تاج محل واقع بود و از آنجا تاج محل و مسجد و مهمانخانه دو طرف آن به زیبایی دیده میشد . در جلو آن هم آب رود یامونا بود که منظره ای بسیار زیبا را پدید آورده بود . با اینکه تخریب شده و زیاد به آن نرسیده بودند ، ولی باز هم زیبا و تماشایی بود .

بر روی دیوار کوتاه محوطه باغ نشستیم و چند عکس زیبا با تاج محل گرفتیم .

http://s6.picofile.com/file/8198034268/IMG_0472.JPG

اردشیر توضیح داد که در آن زمان شاه جهان و فرزندانش در نور مهتاب در این باغ می نشستند و به تاج محل نگاه می کردند که در زیر نور مهتاب مانند نگینی می درخشید و منظره بسیار زیبایی داشته است .

پس از گشت و گذار در باغ بزرگ و زیبای مهتاب باغ ، به سمت در خروجی به راه افتادیم و سوار ماشین شده و به سمت رستوران به راه افتادیم .

 http://s6.picofile.com/file/8198031400/23_big.jpg

در طول مسیر اردشیر گفت باز هم می خواهید به مکدونالد یا KFC بروید ؟ و ما گفتیم نه . می خواهیم غذای هندی بخوریم و با غذاهای هندوستان هم آشنا شویم . البته با راهنمایی شما غذایی بخوریم که با ذائقه ما جور باشد و زیاد تند نباشد . اردشیر چند غذا را نام برد و گفت خیلی تند نیست و غذای گوشتی هست با برنج . و به همراه راننده و اردشیر به رستورانی رفتیم که اردشیر مشتری آنجا بود و خیلی تعریف کرد و می گفت صاحبان آن دو نفر دوست هستند که یکی مسلمان و دیگری هندو است و این دو دوست و شریک سالهاست که با هم کار می کنند و مشکلی ندارند . حیواناتی که در اینجا ذبح می شود به سبک اسلام ، ذبح اسلامی شده و درامد حاصل از آن به مساوات بین دو شریک تقسیم میشود به جز درامد حاصل از فروش مشروب و آبجو که در دخل جداگانه گذاشته شده و شریک مسلمان از آن درامد چیزی بر نمی دارد .

شنیدن اعتقادات و دینداری مسلمانان هندوستان برایم خیلی جالب بود . وقتی به رستوران رسیدیم ، اردشیر من و خواهرم را به شرکا معرفی کرد و به زبان هندی به آنها گفت غذای خیلی تند به ما ندهند .

از روی منو غذا و بر اساس شکل و شمایل غذاها که اکثرا گیاهی و سبزیجات بودند ، و با راهنمایی اردشیر غذای بریانی را انتخاب کردیم . اول انتظار داشتیم شبیه بریانی خودمان باشد ولی خیلی فرق داشت . اردشیر دو نوع غذای گیاهی انتخاب کرد .

غذاها را آوردند . بوی خاص ادویه به مشام می رسید و آنقدر زیاد بود که کاملا میشد تندی و طعم آنرا حدس زد . بریانی هندی شبیه به دمی ( کته ) برنج بود که در آن رب و ادویه ریخته بودند ، به همراه یک ران مرغ که داخل آن بود . غذا را خوردیم و با اینکه طعم ادویه آن زیاد بود و خیلی دوست نداشتم ، ولی امتحانش جالب بود . مطلب جالب دیگر این بود که غذا را داخل قابلمه مسی کوچکی شبیه به دیزی و یا دیگ کوچک یک نفره ، آوردند و هر کس هرچقدر می خواست داخل بشقاب کشیده و می خورد . به غذای اردشیر نگاه کردیم که شبیه خورشت بود و اسمش را نمی دانستیم و خواهرم کمی از آنرا تست کرد و خیلی تند بود و خوشش نیامد و گفت بریانی خودمان بهتر است . من هم که دیدم خواهرم خوشش نیامد اصلا تست هم نکردم و به خوردن غذای خودم مشغول شدم . در کل تجربه خوب و جالبی بود .

http://s6.picofile.com/file/8198058550/20150423_150534.jpg

بریانی ( غذای من و خواهرم )

http://s3.picofile.com/file/8198058618/20150423_150522.jpg

غذای اردشیر

پس از صرف ناهار از رستوران خارج شدیم و به سمت فروشگاهی که از دوستان اردشیر بود رفتیم . اردشیر گفت در آنجا هم می توانید از وای فای استفاده کنید و هم برای سوغات هر چه لازم دارید از قبیل ادویه و چای ماسالا و صنایع دستی و ... بخرید . قیمت ها مناسب و کیفیت خوب است .

به فروشگاه رسیدیم و داخل رفتیم . فروشنده مرد خوش اخلاق و صبوری بود . هم من و هم خواهرم چندین بسته از انواع ادویه ها ، زردچوبه اصل ، چندین بسته چای ماسالا ، روغن مار و روغن تسکین درد ، چای دارجیلینگ و چای سبز با طعم میوه ، چوب دارچین و ... خریدیم که با هر 6 بسته خرید ادویه و چای یک بسته هم اشانتیون می گذاشت و قیمتها و کیفیتشان خوب بود .

به طرف دیگر فروشگاه رفتیم و در آن قسمت ، انواع رومیزی های تکه دوزی شده که کار دست بود در سایزهای مختلف و به اشکال گرد و مستطیل و مربع وجود داشت که بسیار زیبا بودند و یک سایز متوسط مستطیل شکل خریدم . انواع روتختی ، رو بالشی ، کیف های مسافرتی و ... و انواع مجسمه ها و نمادهای هندوستان به شکل لیوان ، زیر لیوانی ، جای دستمال کاغذی ، بشقابهای تزئینی و ... موجود بود که چون قبلا چند نمونه از آنها خریده بودم دیگر از آن نمادها نخریدیم . در قسمت دیگر فروشگاه انواع پارچه های ساری ( لباس رسمی زنان هندی ) و لباسهای پنجابی ( معمولا دختران قبل از ازدواج و زنان پنجاب هند می پوشند ) و همچنین چند نمونه ساری دوخته شده موجود بود که من بسیار علاقه به خرید ساری داشتم و قبلا پارچه آنرا گرفته بودم ولی نمی دانستم چطور می شود آنرا دوخت و پوشید و در این مورد از فروشنده سئوال کردم و او با مهربانی طریقه پوشیدن آنرا به ما آموزش داده و برگه راهنما برای دوختن آن به ما داد .

هم من و هم خواهرم برای نمونه ساری پوشیدیم و عکس گرفتیم . بعد از آن مدتی نشستیم و از وای فای استفاده کردیم و سپس از فروشنده و سایر کارکنان فروشگاه خداحافظی کرده و همراه اردشیر به مغازه دیگری که کفش ها و صندل های دست دوز روفرشی داشت رفتیم . مغازه خیلی نزدیک فروشگاه قبلی بود و از آنجا هم برای خودمان و هم به عنوان سوغات چند جفت صندل خریدیم و سپس سوار ماشین شده و به سمت هتل رفتیم . قرار بود یکی دو ساعت استراحت کرده و پس از آن به بازدید از گالری و نمایشگاه فرش های جواهربافت و فروشگاه بزرگ جواهر ( طلا و جواهر فروشی ) برویم .

 

بازدید از گالری جواهر:

بعد از مدتی استراحت در هتل و گرفتن چند عکس در اتاق و تراس اتاقمان ، مجددا در ساعت 6 عصر به لابی رفته و اردشیر و راننده به دنبالمان آمده و حرکت کردیم . ابتدا به گالری و نمایشگاه فرش های جواهر نشان رفتیم . گالری بسیار بزرگی بود که دو طبقه بود .

http://s3.picofile.com/file/8198250626/shri_ram_jewellers_store_front_7949.jpg

طبقه پایین یا همکف شامل سالن بزرگی بود که ویترین ها و دیوارهای آن پر از فرش ها و قالیچه های جواهر نشان بود . شبیه به کارهای حاجی نظام الدین در تمام سایزها موجود بود . تابلوفرش ها بسیار زیبا بودند و در بین آنها کارهای گلدوزی و چند بعدی تصاویر حیواناتی مانند ببر ، طاووس ، فیل و ... وجود داشت که بسیار زیبا بودند . کارها اکثرا امضا دار بوده و توسط هنرمندان معروف هند دوخته شده بودند ولی متاسفانه قیمت ها بالا بود و با توجه به اینکه پول زیادی برایمان باقی نمانده بود ، نمی توانستیم خرید کنیم .

http://s3.picofile.com/file/8198248726/3.jpg

http://s3.picofile.com/file/8198250784/IMG_7679_202x.jpg

http://s3.picofile.com/file/8198250126/zari_embroidery_jewel_wall_carpet_500x500.jpg

http://s3.picofile.com/file/8198248784/antique_jewel_stone_carpet_500x500.jpg

http://s3.picofile.com/file/8198248976/decorative_kashmiri_jewel_carpet_500x500.jpg

http://s6.picofile.com/file/8198250492/traditional_tapestries.jpg

 http://s6.picofile.com/file/8198260634/antique_wall_panel_carpets_250x250.jpg  http://s3.picofile.com/file/8198250350/zari_jewel_carpet_250x250.jpg 

http://s6.picofile.com/file/8198248884/camel_design_jewel_carpet_500x500.jpg

http://s3.picofile.com/file/8198250326/White_tiger_wall_hanging_paintings_panel_artwork_decorative_wall_panels_hangings_painting_hand_crafted_8.jpg

http://s6.picofile.com/file/8198249742/IMG_7706_203x_07295_1421034991_320_240.jpg

پس از دیدن تابلوفرش های کوچک و قابل فروش ، با راهنمایی مسئول و راهنمای گالری که پیرمردی خوش اخلاق و اهل هنر بود ، وارد سالن بزرگی شدیم . سالن تاریک بود و روی دیوار تابلوهای بزرگی نصب بود که روی آنها پرده های برقی کشیده بودند .

راهنما کنترل مخصوصی به همراه داشت و هر بار روبروی یکی از تابلوها می ایستاد و چراغها و نورافشانهای مربوط به همان تابلو را روشن کرده و پرده بالا می رفت . در هر مورد زمانی که چراغها روشن میشد ، تابلوهایی چند بعدی و بسیار زیبا نمایان میشد که یکی از دیگری زیباتر بودند ، ابعاد تابلوها حداقل 2*3 و حداکثر 3*4 متر بودند و هر کدام میلیونها و حتی میلیاردها تومان می ارزیدند و غیر قابل فروش بودند . در هر تابلو مقدار زیادی سنگهای جواهر کار شده بود و چند بعدی بودند . یکی از تابلوها تصویر ببر بنگال بود که به صورت گلدوزی برجسته بوده و حاشیه های آن پر از سنگهای جواهر بودند . و یکی از آنها تصویر دو خروس بود که انقدر زیبا بودند که واقعا نمیشد از آنها چشم برداشته و عاشق آنها نشد . در تصویر دیگر تصویر طاووس و دیگری گلدان گل برجسته و بسیار زیبایی بود که تمام گلدان آن از جواهر تشکیل شده بود و راهنما گفت که این کار مربوط به هنرمندی است که برای تولد همسرش این اثر را خلق کرده و آنرا تقدیم به همسرش نموده و بعد از وفات وی ، همسرش تابلو را تقدیم نمایشگاه کرده تا همگان بتوانند از دیدن آن لذت ببرند .

در کل حدود 12 تابلو بزرگ و بسیار زیبا در گالری وجود داشت که واقعا توصیف و شرح زیبایی آنها غیر ممکن است .از دیدن آن همه ذوق و هنر و زیبایی لذت بردم .

متاسفانه در درون نمایشگاه و گالری عکس برداری ممنوع بوده و کلیه عکسهایی که در اینجا استفاده شده از اینترنت گرفته شده و از کیفیت خوبی برخوردار نیستند و حتی گویای زیبایی آن همه تابلوهای هنری نمی باشند .

پس از آن به طبقه بالا رفتیم . یک سالن بزرگ جواهر فروشی که دیدن آن همه سرویسهای زیبای طلا و نقره و جواهر ، هر خانمی را شیفته کرده و نمی گذارد از آنجا به راحتی بیرون بیاید .

http://s6.picofile.com/file/8198253200/punjab_jewellers_5.jpg

http://s3.picofile.com/file/8198253568/jewelry_showcase.jpg

http://s6.picofile.com/file/8198253050/IMG_9014_900x1200.jpg

ما هم که از سایر خانمها مستثنی نبودیم و چشممان به برق آنها خیره ماند . شدیدا علاقمند به گرفتن سرویس جواهر از جنس یاقوت کبود بودم ( چون متولد بهمن ماه هستم و سنگ خوش یمن ماه تولدم یاقوت کبود است ) و بیشتر به دنبال پرسیدن قیمتهای یاقوت کبود بودم . متاسفانه یاقوت کبود جزء چند جواهر گران قیمت است و به راحتی چیزی که می خواستم با توجه به موجودی پولم پیدا نمی شد .

ابتدا به سمت سرویسهای طلا رفتیم . بر خلاف سرویسهای بدلی که در بازارها دیده بودم و خیلی بزرگ و خاص بوده و مورد پسند ما نبودند ، سرویسهای طلا و جواهر این گالری بسیار شیک و ظریف و با طرحهای فانتزی و بر اساس آخرین مدهای روز دنیا درست شده و بسیار زیبا بودند و واقعا نمی شد از آنها چشم پوشید . یک نیم ست کوچک و ظریف انتخاب کردم و قیمتش را پرسیدم که از شنیدن قیمت آن ناامید شدم . قیمت آن به پول ایران حدود 30 میلیون تومان بود و تازه به نظر من خیلی ظریف بود و طرح بزرگتر از آن را می خواستم .

به راهنما گفتم وای این خیلی گران است و او خندید و گفت خوب اینها طلا هستند و بهتر است به سمت دیگر فروشگاه که سرویسهای نقره دارد برویم . به ناچار به طرف روبرو رفتیم و در آنجا یک سرویس بزرگتر با نگین یاقوت کبود انتخاب کردم و قیمت را پرسیدم و فروشنده گفت قیمت آن به پول ما حدود 4 میلیون تومان میشد که باز هم خیلی گران بود . نتوانستم چیزی بخرم و در حسرت خرید یک سرویس بودم .

http://s3.picofile.com/file/8198252826/gem.jpg  http://s3.picofile.com/file/8198252326/handmade_gem_stone_necklace.jpg  http://s6.picofile.com/file/8198250918/antique_aquamarine_engagement_ring.jpeg

   http://s6.picofile.com/file/8198251626/Craftsvilla_Gold_Plated_Antique_Pendant_Set_With_Peacock_Design_Stone_Work_B27_30184869_fc19e7b0_c545_437a_a36c_e420d37477ed_jpg.jpg  http://s6.picofile.com/file/8198252200/Craftsvilla_Gold_Plated_Antique_Pendant_Set_With_Traditional_Peacock_Design_Stone_Work_B33_30184834_d0f16847_a7e6_42e2_8d98_816b4000bfb5_jpg.jpg

http://s6.picofile.com/file/8198253468/jj59.jpg    http://s3.picofile.com/file/8198250934/40848147.jpg http://s3.picofile.com/file/8198250850/1362424437_504440_Suite_of_Moonstone_Jewelry_in_18K_2_640x480.jpg

http://s3.picofile.com/file/8198250984/ANTIQUE_GOLDEN_STONE_STUDDED_MEENA_WORK_LOCKET_PENDANT_SET_PEARL_PCPS7094_c5400782_6b83_4b7c_a8b1_3a9ba21c126f.jpg http://s6.picofile.com/file/8198252776/Classic_Pearl_and_Gem_Stone_Danglers_edafa69d_dc0f_4bc9_a915_f82250d5f5eb.jpg

راهنما نگاهی به النگوهایی که در دستم داشتم کرد و پرسید آیا اینها طلا هستند یا نه ؟ و من جواب دادم بله طلای 18 عیار ایرانی است و او گفت که بسیار زیباست و اما اجازه گرفت که مطلبی بگوید ، او گفت که چرا سه عدد النگو در دستم کرده ام و این خوب و خوش یمن نیست . به من گفت دخترم برگشتی به ایران یا یکی از آنها را در بیاور و یا یکی دیگر به آنها اضافه کن و تعداد النگو باید عدد زوج باشد و عدد فرد خوش یمن نمی باشد . از طرز صحبت کردن و مهربانی اش خیلی خوشم آمد و گفتم به حرفش گوش می دهم و همین کار را می کنم و او با لبخند تایید کرد .

پس از نگاه کردن تک تک سرویسها ، با شرمندگی از اینکه چند نفر با صبر و حوصله وقتشان را در اختیار ما قرار داده و با مهربانی ما را راهنمایی کردند ، و حسرت از اینکه نتوانستیم چیزی بخریم از راهنما و سایر فروشندگان خداحافظی کرده و بیرون رفتیم .

سوار ماشین شده و به سمت هتل به راه افتادیم و در راه صحبتمان در مورد سرویسهای طلا و جواهر بود . به هتل رسیدیم و در لابی نشستیم و چون فردا روز حرکت به سمت جیپور بود ، از اردشیر خواستیم که برای بازدید از معبد میمونها و معبد آبهانری که در مسیر بین آگرا و جیپور می باشد ، با راننده هماهنگ کند . اردشیر هماهنگی های لازم را انجام داد و به خاطر راهنمایی ها و زحماتی که در این 3 روز برایمان کشیده بود ، از او تشکر کرده و خداحافظی کردیم .

به اتاق برگشتیم و وسایلمان را جمع کرده و کارهای لازم را انجام دادیم و خوابیدیم .


  • ح... نصیری
۲۹
خرداد

آشنایی با چند خدا و خدابانوی معروف مذهب هندوئیسم :

در اینجا مناسب دیدم که در مورد خدایان معروف هندوها مطالبی بنویسم . شاید برای کسانی که مثل من علاقمند باشند به دانستن این داستانها ، جالب توجه باشد . این مطالب را از منابع مختلفی از جمله اینترنت جمع آوری کرده ام و قسمت اعظم آن مربوط به سفرنامه دنیای زیبای ما از جناب آقای دکتر خسروجردی استاد عزیز دانشگاه علوم پزشکی مشهد می باشد .

هندوها در هر کدام از شهرها و ایالتهای هندوستان ، خدایان مختلفی را قبول داشته و پرستش می کنند . البته ناگفته نماند که در مذهب هندوئیسم ، خدا یکی است و تمام این خدایان و مجسمه هایی که پرستش می کنند ، مظاهر و تجلی های مختلف خداوند بر زمین است که از زمان ازل ( ابتدای آفرینش ) تا اکنون بر زمین ظاهر شده و به کمک بشر و موجودات آمده اند . هندوها معتقدند که این خدایان مقدس هستند و هر کدام داستان و روایتی دارند . آنها می گویند که هر زمان که زندگی مردم در خطر قرار گیرد و اهریمن بر زمین و کائنات غلبه کند ، خداوند با ظاهری تجلی پیدا کرده و پس از نبرد با اهریمن مجددا به آسمان باز می گردد. ولی مسلمانان هند ، هندوئیسم را معادل بت پرستی می دانند .

در مذهب هندوئیسم اکثر خدایان آسمانی مرد هستند و فقط سه تا خدابانوی اصلی دارند . در هر ایالت خدایان اصلی متفاوتند . مثلا در ایالت گجرات  و دهلی که پایتخت هند است ، خدایان اصلی هندو سه تا هستند . خدای آفریننده ( برهما ) ، خدای نگهدارنده ( ویشنو ) و خدای نابود کننده یا از بین برنده ( شیوا ) و 4 خدابانوی اصلی آنان عبارتند از خدابانوی ثروت ( لاکشمی ) که همسر ویشنو است ، خدا بانوی فنا و نابودگر ( شاکتی ) که همسر شیوا می باشد ، خدابانوی سرسوتی ( الهه علم و دانش و هنر ) که همسر برهما است و خدابانوی شجاعت ( دورگا ) که گاهی او را الهه شادی نیز می نامند .

   

خدایان شیوا ، ویشنو و برهما - به ترتیب از سمت راست

http://s3.picofile.com/file/8194054576/20150422_181423.jpg

به ترتیب از راست به چپ : برهما ، ویشنو ، شیوا

در ایالت راجستان که شهر جیپور در آنجاست ، سه خدای اصلی برهما ، ویشنو و هانومان ( پادشاه میمونها ) هستند . در کل در مذهب هندوئیسم حدود 135000 خدا وجود دارد .


معرفی خدای آفریننده ( برهما ) :

برهما یا خدای آفریننده که هندوها آنرا یکتا می دانند . برهما یکی از خدایان بزرگ هندوان باستان به نام یکی از سه خدای پیروان مذاهب برهمایی است که وی را قادر مطلق آفریدگار جهان می دانند. نام مذهب برهمایی نیز از آن گرفته شده است این آیین از قدیمی ترین ادیان بشری به شمار می آید. برهمایان معتقدند که برهما( خالق بزرگ ) روز اول خلقت روحانیون را از دهان، سلحشوران را از بازوان، کارکنان را از ران، و مردگان را از پای خود آفرید و این صنوف همیشه ثابت و برقرار است .

ایده خدایان سه گانه در اعتقادات کهن هندی ریشه دارد و چنین می‌نماید که خاستگاه آن در کیش های خورشیدی است. خورشید سه گانه با گرمی‌انوار خود آفریننده، با نور خود پاسدار و با انوار سوزان خود ویرانگر و سوزاننده است . خدایان برهمایی سه گانه در آیین برهما همان برهما ، ویشنو و شیوا هستند که پیشتر گفته شد 

برهما را بصورت انسانی مجسم می‌کنند که دارای چهار سر و چهار دست است و در دستهای خود یک کوزه، یک تسبیح، یک قاشق مقدس و نسخه‌ای از ودا را نگاهداشته است. وی مصنف وداها و قانون گذار هند است. و پرستش او قدیمیترین آیین پرستش در این کشور می‌باشد. نقش برهما در تثلیث هندو آفرینندگی است و نقش کهن‌تر او چون هر خدا به شیوا یا ویشنو واگذار می‌شود برهما در سلسله مراتب خدایان هند از احترامی برابر ویشنو و شیوا برخوردار است و او را خدای فرزانگی می‌دانند و می‌گویند که چهار ودا برخاسته از سرهای اوست و بهشت او برترین بهشت خدایان و زمین است. برهما در تصاویری سوار بر غاز، پوست او سرخ فام و ردائی سفید بر تن دارد. چهار دست دارد و با دست‌های خود وداها، عصای سلطنتی، تسبیح، کمانی یا کوزه‌ای آب را حمل می‌کند مشهورترین سیمای او در تصویر خدائی چهار سر دیده می‌شود .

http://s3.picofile.com/file/8194061968/%D8%A8%D8%B1%D9%87%D9%85%D8%A7.jpg


معرفی خدای شیوا ( نابودگر و فنا کننده ) :
به شیوا خدای از بین برنده و خشم نیز گفته می شود . نماد او به صورت مردی است که بر پوست پلنگ یا ببر نشسته و ماری به دوش و یا بر بازوی خود دارد . چشم سوم در پیشانی داشته و گوشواره به گوش دارد . معمولا در کنارش ظرفی است تا آب حیات را جمع کند .

شیوا خدای خشم است و برای از بین بردن هر چیز از سلاح هایی مثل مار و پلنگ و نیزه و سیل و زلزله و هزاران سلاح قهر آمیز دیگر استفاده می کند .

   http://s6.picofile.com/file/8195059826/811714740_13139.jpg

http://s3.picofile.com/file/8194066076/811710618_33719.jpg


معرفی خدابانوی شاکتی ( الهه نابود کننده ) :
خدابانوی شاکتی ( shakti ) الهه قهر و نابودی و همسر شیوا می باشد . شاکتی در واقع همان ایزد بانوی قدرتمند ( دوی devi ) است که در نقش های مختلف ظاهر شده است و در نقش همسر شیوا ، پارواتی نام دارد و در نقش خدابانوی قهر و نابودی ، شاکتی نامیده می شود .
خدابانوی شاکتی سلاح مخوف دیگری نیز دارد که به آن سلاح رقص مرگ می گویند . او می رقصد و در رقص افسونگرش نیستی را رقم می زند . برای همین در تصاویر او همیشه رقاصان در کنار و یا در زیر پای او هستند .

خدای شیوا و خدابانوی شاکتی هر دو خدای فنا و نابودی و از بین برنده و خشم هستند ولی به این دلیل که برای حفظ تعادل در دنیا نابودی نیز لازم است پس برای هندوها جای احترام دارند .

http://s3.picofile.com/file/8194068634/811705885_35382.jpg

http://s3.picofile.com/file/8194069118/811705540_35743.jpg


معرفی خدابانوی لاکشمی ( Laxmi ) ( الهه ثروت و خوشبختی ) :

لاکشمی ایزد بانوی توانگری و  پیروزبختی است. لاکشمی را به سان زنی که بر روی گل نیلوفر آبی ایستاده‌است، تصویر کرده‌اند. به همین دلیل، او را به نام پادماپریا ( کسی که نیلوفر دوست دارد ) نیز می‌خوانند. او همسر خدا  ویشنو است که هندوان در جشن دیوالی وی را نماز می‌برند.

لاکشمی ایزدبانوی ثروت است و پول و غله و گله و زمین و طلا و نقره از عطایای اوست. در متون هندو گفته شده هر جا که سلطنت و ثروت و شهرت و شوکت باشد، فیض لاکشمی در آنجا حاضر است و لاکشمی نیز در آنجا حضور و سکونت داشته‌است.

در متون هندو لاکشمی این‌گونه توصیف شده‌است که: لاکشمی همرنگ طلا و نیلوفر و چون آفتاب تابناک درخشان است، و دارای چهره‌ای همچون نیلوفر، زیبا. چشمان درشت لاکشمی همچون گلبرگ نیلوفر است و حلقه‌ای از گل‌های نیلوفر به گردن دارد. لاشکمی بر نیلوفر می‌نشیند و نیلوفر به دست دارد. اینها همه نشانه علاقه لاکشمی به نیلوفر است .

پیراهن لاکشمی سپید و پاکیزه و به عطر گلبرگ‌هاست. لاکشمی مادر همه است و نخستین مادر جهان. لاکشمی دوستدار کائنات است و سرسپردگانش به هنگام عبادت، او را «آمریتا لاکشمی» نیز می‌خوانند. زیرا «آمریتام» یعنی آب زندگانی، و عنایت لاکشمی برای سرسپردگانش به منزله آب حیات است .

http://s6.picofile.com/file/8194071084/425px_Ravi_Varma_Lakshmi.jpg

روز لاکشمی آدینه‌ها است، و جمعه‌ها برابر تصویر او نیایش‌های ویژه به جا می‌آورند، هر جمعه‌ها ساری یا پیراهن فیروزه‌ای می‌پوشند. هندوان معتقدند اگر آدینه‌ای با نخستین هلال ماه در آسمان مصادف باشد، برای عبادت لاکشمی، خوش‌یمن‌تر و مؤثرتر است. قصه‌های بی‌شماری درباره افرادی هست که از راه ستایش لاکشمی به ثروت و دولت رسیده‌اند. اگرچه لاکشمی از ازل با ویشنو همراه بوده‌است، داستان‌هایی درباره زایش و زندگی‌های دوباره او یافت می‌شود .

سرسپردگان لاشکمی این‌گونه به درگاه او دعا می‌کنند :

« ای مادر آسمانی، من از شهروندان این سرزمینم. مرا نام و آوازه و دولت و شوکت عطا کن، و در خانه‌ام سکنا گزین تا عمری دراز یابم» .

لاکشمی ( الهه ثروت و خوشبختی ) همسر ویشنو و خواهر سرسوتی ( الهه علم و و دانش ) است که در نتیجه دختر شیوا می باشد .

http://s6.picofile.com/file/8194071600/811709319_225.jpg


معرفی خدای گانش ( ganesh )( خدای تدبیر و عقل و هوش و دانایی )  :

گانش یا گانشا یکی از شناخته شده ترین و مورد احترام ترین خدایان در هندوئیسم است . او اولین فرزند شیوا و پارواتی است .

در حدود 3000 سال پیش خدای شیوا که همسر او پارواتی ( شاکتی ) نام داشت و پارواتی فرزندی به دنیا می آورد که نام او را گانش یا گانشا (ganesh . ganesha ) می گذارند . البته زمان تولد گانش پدر در کنارشان نبوده و او را نمی شناخت . گانش که محبت پدر را بر سر خود ندیده بود و از مادر خیلی محبت دیده بود ، فرزندی شیفته مادر بوده و تمام و کمال گوش به حرف مادر بود . گانش کودکی فهمیده و با درایت و با محبت بود .

یک روز که مادرش می خواست به حمام برود به فرزند باوفای خود فرمود که هیچ کس را به داخل خانه راه ندهد تا مادر به آسودگی حمام کند . پس از مدتی خادمان و هاشمان شیوا به خانه آمده و خواستند که وارد شوند . آنطور که مادر دستور داده بود گانش آنها را به داخل خانه راه نداد و در آخر درگیری رخ می دهد و گانش خادمان شیوا را از خانه دور می کند .

خبر به شیوا می رسد و شیوا عصبانی شده - چون خدای خشم و مرگ و نابودی است و  به سمت خانه زن حرکت می کند و گانش حتی به او نیز اجازه ورود به خانه را نمی دهد . شیوا با یک ضربه سهمگین سر از تن گانش جدا کرده و او را می کشد . در این هنگام مادر آمده و می بیند که شیوا پسرش را کشته است . مادر شدیدا ناراحت شده و با گریه و زاری شیوا را سرزنش کرده و می گوید که پسر اوست و او را مجبور می کند که پسرش را زنده کند . ولی می خواهد که پسرش همان خصوصیات قبلی را داشته باشد . یعنی مهربان و فهمیده و بادرایت و پر از محبت به مادر باشد .

شیوا می گوید برای این کار نیاز به یک سر دارد تا به جای سر جدا شده از آن سر بتواند استفاده کند و مامورین خود را می فرستد تا دنیا را بگردند و سری مناسب که شرایط پسرش را داشته باشد پیدا کنند . مامورین به تمام گوشه و کنار دنیا سفر کرده و فقط یک سر که با مشخصات خواسته شده همخوانی داشته باشد پیدا می کنند ، که سر یک فیل بوده است . تنها اوست که محبت بسیار به مادر دارد و فهمیده و با درایت است .

شیوا سر فیل را بر بدن گانش وصل کرده و دوباره او را زنده می کند . بدین ترتیب اولین فرزند شیوا و پارواتی با سر فیل گونه بزرگ می شود . او خدایی است که شکمی بزرگ با سری فیل گونه دارد . اغلب او را طوری تصور می کنند که بر زمین نشسته و پاهای خود را زیرش جمع کرده است.

http://s3.picofile.com/file/8194228018/730411481_55863.jpg

در پرستش ، گانش معمولا برطرف کننده مشکلات و موانع است و بسیاری از دانش آموزان در طول امتحانات به درگاه این ایزد ( که ترکیبی از زداینده مشکل و خدای عقل و هوش است ) نیایش می کنند . او خدای درایت و درک و فهم است و برای همین به هنگام سفر و یا شروع کسب و کار جدید به درگاه او دعا می کنند .

در دور و بر گانش اجزای دیگری هم دیده می شود :

موش : سمبل آرامش هر موجودی در پناه گانش

سر بزرگ : نشان از فهم بالا و ذهن باز

یک پا برداشته شده از زمین ، یعنی به زمین و مادیات تمام و کمال تکیه نکنید

یک پا بر زمین ، یعنی زندگی این دنیا واقعیت است و می توان از آن استفاده کرد .

دست راست که بالا آورده ، یعنی آرام و مطمئن باشید . من پشتیبان شما هستم . این علامت در بودا هم وجود دارد .

http://s3.picofile.com/file/8194228576/811710159_65170.jpg

هر ساله در شهریور ماه ما ، زادروز تولد گانش است است که در تمام شهرهای هندوستان جشن گرفته و در این روز هر کس خدای گانش خانه  خود را بیرون آورده و بعد از 10 روز به دریا و یا رودخانه می سپارد . چون باور این است که گانش باید به طبیعت بپیوندد . گانش در نزد هندوها خیلی باارزش و مقدس است و معمولا در تمام خانه ها ، هتل ها ، معابد و مغازه ها مجسمه ای از گانش وجود دارد .

http://s6.picofile.com/file/8194229268/730409249_55117.jpg

http://s6.picofile.com/file/8194229868/811024026_76956.jpg


معرفی خدابانوی دورگا ( خدای شجاعت و شادی ) :

خدا بانوی دورگا ( durga  ) خدا بانوی شجاعت است و شجاعت را در زمین گسترانیده است . هر کسی در انجام کاری شک داشته باشد و یا شجاعت لازم را برای انجام کاری نداشته باشد به درگاه دورگا دعا می کند . گاهی او را الهه شادی نیز می نامند .

دورگا معمولا سوار بر یک حیوان وحشی مثل ببر ، شیر ، پلنگ و یا کرگدن است و نماد شجاعت انسان است . خدابانوی دورگا معمولا در دستان خود همیشه انواع وسایل نبرد دارد که هر یک را از یکی از خدایان گرفته است .

http://s3.picofile.com/file/8194233642/811709560_23348.jpg

http://s3.picofile.com/file/8194233968/811706935_23526.jpg

هزاران سال پیش یک اهریمن ، مردمان و بزرگان را یکی پس از دیگری از پا درآورد و نیستی تمام سرزمین انسانها را در بر می گرفت . خدایان هریک به جدال اهریمن درآمدند ولی یکی پس از دیگری شکست خوردند . مردم به ویشنو ( خدای نگهدارنده ) دعا نمودند که به کمکشان بیاید و او گفت من سعی می کنم شما را از شر او امان دهم ولی قادر به از بین بردن او نیستم .

به سراغ شیوا ( خدای از بین برنده ) رفتند و او گفت من نمی توانم موجودی اهریمنی پیچیده را از بین ببرم و هر جزء این اهریمن توانایی های بسیاری دارد و فقط کسی قادر به از بین بردن اوست که شخصیت پیچیده داشته باشد و شجاعتی بی نظیر و درکی عمیق و ...

گشتند و دیدند تنها یک ایزد بانو می تواند تمام ویژگیهای حتی متضاد را در آن واحد داشته باشد . سپی هر یک از خدایان سلاحی در اختیار او گذاشته و خدای هیمالیا نیز شیری به او داد تا سوارش شود . دورگا تنها کسی بود که توانست همه خدایان را به اتحاد برساند و خود مورد اعتماد خدایان باشد . دورگا به زمین آمد و با شجاعت خویش که برگرفته از حمایت خدایان مختلف بود ، اهریمن را از پا درآورد .

http://s3.picofile.com/file/8195062642/811709026_22839.jpg

از آن زمان دورگا مظهر شجاعت است .


معرفی سرسوتی ( خدابانوی علم و دانش و هنر ) :

در وداها سَرسوَتی ( saraswati ) خدابانوی آب و رودی است با همین نام که از هیمالیا و سرزمین کهن آریا به جانب غرب سرازیر می شود.  در هندوئیسم سرسوتی الهه علم و دانش و همسر برهما است و چون همسر برهما دارای قدرت هستی بخش همه چیزهائی است که برهما به خلق آنان می اندیشد. او خدابانوی هنرهای خلاق و به ویژه شعر و موسیقی، فراگیری و علم است؛ و از او چون زنی زیبا، با پوستی سفید، هلال ماه بر ابرو و سوار بر قو یا طاووس سخن می گویند و در برخی روایات او را بر نیلوفری آبی نشسته می بینیم. سرسوتی دارای سرشتی مغرور و ستیزه جو است. 

سرسوتی همسر برهما ( خدای آفریننده ) است . سرسوتی دختر شیوا از همسرش پارواتی و در نتیجه خواهر گانش است .

http://s3.picofile.com/file/8194239518/goddess_saraswati_mantras.jpg


معرفی ویشنو ( خدای نگهدارنده ) :

در هندوستان به فردی که نگهداری می کند ، بیشتر از فردی که ایجاد می کند بها می دهند و این امر کاملا سنتی و فرهنگی است و به همین خاطر خدای ویشنو که نگهدارنده آسمان و زمین است از تمام خدایان حتی برهما که خدای آفریننده است ، در نزد مردم محبوبیت بیشتری دارد .

در اساطیر هندو درباره ویشنو آمده که هر موقع بحرانی در جهان روی دهد ، او به زمین می آید و هر بار که به زمین بیاید به یک شکل خواهد بود و به هر شکل او « اَوَتاره » می گویند . برای ویشنو 10 تا اوتاره وجود دارد .

ویشنو در تصویر خود 4 دست و بازو دارد که مظهر 4 جهت فضا و نشان سیطره وی بر جهان است . در یک دست شیپوری به شکل حلزون دارد که مظهر آوای آسمانی و کلام قدسی است . در دست دیگر چرخی چون خورشید تابان دارد که مظهر نیروی ذهنی است . در دست سوم کمان دارد که مظهر علم است و در دست دیگر گرزی دارد که مظهر توهم است .

http://s3.picofile.com/file/8194567834/4pof5uc.jpg

ویشنو در برخی تصاویر روی چمبره ماری بزرگ دراز کشیده و در برخی تصاویر دیگر ویشنو سوار بر مرکبی به شکل انسانی با سر عقاب است .

جای پای ویشنو را در زمین ویشنوپاده ( Vishnu pada ) می گویند .

http://s6.picofile.com/file/8194567468/730328465_162351.jpg

http://s6.picofile.com/file/8194568068/730411448_61583.jpg

روایت است که ویشنو تمام کائنات را در سه قدم پیموده ، با یک قدم آسمان ، یک قدم زمین و یک قدم عالم وسط را پیموده است .



 اولین تجلی ویشنو بر زمین :

اولین باری که ویشنو به نجات زمینیان آمد ، زمانی بود که از شدت باران و سیل تمام خشکی ها به زیر آب رفت . او یک کشتی ساخت و از هر حیوانی یک جفت را در آن نهاد و آنانی را که پاک سیرت بودند در آن کشتی آورد و خود به شکل ماهی بزرگی در آمد و کشتی را به سرمنزل امن رساند تا مخلوقات از گزند سیل در امان باشند و نسل انسان و حیوان را از نابودی نجات داد .

ویشنو به شکل ماهی شاخدار و زرین کوچکی بر زمین نزول می کند و انواع گیاهان ، حیوانات ، انسانها و فرزانگان را در آن جای می دهد و کشتی را به شاخ خود می بندد و آن را بر قله هیمالیا قرار می دهد .

http://s6.picofile.com/file/8194576334/MATSYA_AVATAR_by_VISHNU108.gif


 دومین تجلی ویشنو بر زمین :

چند هزار سال بعد از اولین تجلی ویشنو در زمین ، ویشنو به شکل لاک پشت در آمده و بر زمین آمد . آن زمان ( دهها هزار سال پیش ) زمین درگیر آشوب بود . همه چیزهای ارزشمندی که برای بقای بشر لازم هستند در اقیانوس غرق می شوند . بزرگان زمین از بین رفته و یا ناپدید شده اند و نیستی جهان را تهدید می کند . ویشنو به هیات لاک پشت به زمین نزول کرده تا بزرگان گمشده را بیابد .

http://s3.picofile.com/file/8194572984/9d7413d9c4ffd0ee0e58367386ae943f.jpg
خدایان بر روی کوه ماندارا که کنار اقیانوس است می روند و با چوبی بزرگ سعی می کنند موجودات غرق در اقیانوس را نجات دهند . اما کوه ماندارا در بستر اقیانوس فرو می رود و کار سختتر می شود . ویشنو به شکل لاک پشت آمده و با به کار بردن ریسمان استواری از گیاهان پراکنده در اقیانوس به کمک آنها می شتابد و با ریسمان و تکیه دادن کوه بر پشت خود ، از سنگینی ماندارا می کاهد و خدایان می توانند کار خود را انجام دهند و تمام اشیای گم شده را نیز پیدا می کنند .

http://s6.picofile.com/file/8194573584/aprilc2012a.jpg
آنچه برای بقای بشر بود با کمک ویشنو یکی پس از دیگری از اعماق اقیانوس بیرون کشیده شدند که عبارت بودند از :

1.       دنواناتاری : طبیب خدایان بیانگر این است که انسانها به سلامت برای ادامه بقا نیاز دارند .

2.       لاکشمی : خدابانوی زیبایی و ثروت بیانگر این است که برای بقای بشر زیبایی و ثروت لازم است .

3.       خدابانوی شراب - انسان برای بقا به آزاد شدن از زندان فکر نیاز دارد .

4.       رامبه : پری دریایی -  انسان به رویا نیاز دارد .

5.       اسب سپید و زیبای بالی - انسان به کمک نیاز دارد .

6.       اهریمن انسان به تعادل خیر و شر نیاز دارد .

7.       کوستوبه : گوهر گران بها انسان به ثروت و پول نیاز دارد .

8.       پاریجاته : درخت بهشتی آرزو درخت آرزو بعدها در بهشت ایندرا کاشته شد . پس انسان به امید نیاز دارد .

9.       سورابی : گاو نعمت و فراوانی گاو در هندوستان مظهر نعمت و فراوانی است که انسان به آن نیاز دارد .

http://s3.picofile.com/file/8194573968/730409317_62412.jpg


10.   آیراواته فیل بزرگ و با شکوه با چند سر که بعدها مرکب خدایگان ایندرا شد . پس انسان به قدرت نیاز دارد .

http://s6.picofile.com/file/8194574268/730329468_164226.jpg


11.   سانکه : صدف حلزون ویشنو صدف ویشنو برای صدا زدن است . پس انسان به ارتباطات نیاز دارد .

http://s3.picofile.com/file/8194574450/811705462_212.jpg


12.   ویشه : زهر برآمده از کام اژدرمار انسان به زهر و دارو نیاز دارد .

پس ویشنو برای بار دوم که به زمین آمد ، آنچه برای بشر لازم داشت به او داد .

 

 سومین تجلی ویشنو بر زمین :

روزی برهما ( خدای آفریننده ) بی آنکه نتیجه کار را بداند ، دو برادر ( هی رانیا و برادرش ) را روئین تن می سازد . هی رانیا با سوء استفاده از این موهبت ، به آزار و اذیت انسانها و خدایان می پردازد . ودا را از برهما می رباید و زمین را به ماوای تاریکش به اعماق اقیانوس می کشد .

بار دیگر نسل بشر در معرض انقراض قرار می گیرد . ویشنو برای سومین بار ، این دفعه به شکل گرازی بزرگ تجلی می یابد و چنان چون کوهی عظیم و همانند شیر نیرومند با دندانهای تیز و چشمانی آتشین و آذرخش مانند و رخشان چون خورشید به ژرفای آبها می رود و اهریمن را با دندانهای تیزش از پا در می آورد . ودا را به پدرش برهما باز می گرداند و زمین را رهایی می بخشد و زمین دیگر بار بر سطح اقیانوس شناور می شود .

 http://s3.picofile.com/file/8194580226/avatars_of_vishnu.jpg

http://s3.picofile.com/file/8194580892/Varaha1.jpg


چهارمین تجلی ویشنو بر زمین :

چهارمین تجلی ویشنو برای رهایی جهان از ستم و تهاجمات برادر کوچکتر ( شهریار هی رانیا دوم زرین پوش ) انجام یافت . این اهریمن همانند برادرش هی رانیا توانسته بود با اغوای برهما به موهبت آسیب ناپذیری در برابر انسانها ، جانوران و خدایان دست یابد . طلسم روئین تنی اهریمن شهریار در این بود که نه در روز کشته می شد و نه در شب . نه حیوان می توانست او را بکشد ، نه حیوان و نه خدایان . نه در داخل کاخ خویش کشته می شد و نه در خارج از آن . اهریمن شهریار با اتکا به آسیب ناپذیری خود ، نیایش خدایان را ترک گفت و خود را برتر از همه و در خور نیایش خواند .

 پسر اهریمن شهریار ، نیک رفتار بود و به ویشنو مهر می ورزید و به او وفادار بود . با وجود آزار و اذیت پدر ، از نیایش ویشنو چشم نمی پوشید و او را قادر مطلق و حاضر در همه جا می دانست .

اهریمن شهریار خشمگین از پسر ، بر آن شد تا او را نابود کند . پس اژدرماران را فرمان داد که بر او بتازند و با نیش خود او را هلاک کنند . پسر از این یورش جان سالم به در برد و ماران را فراری داد . پس اهریمن شهریار فیلی عظیم را به نبرد پسرش فرستاد و فیل پسر را از فراز پرتگاهها به ژرفای آب پرتاب کرد ، اما پسر از این سقوط نیز جان سالم به در برد و شهریار اهریمن نتوانست پسر را بکشد .

شامگاهی اهریمن شهریار خشمگین از سخن پسر - که ویشنو را همه جا حاضر می دانست - در حالیکه به ستون درگاه خویش اشاره می کرد گفت : آیا ویشنو در درون این ستون نیز وجود دارد ؟ و پسر پاسخ داد که بی شک چنین است . هی رانیا شیطان صفت به درگاه کاخ رفت و با لگد بر ستون کوبید ، ستون به حرکت در آمد و از درون آن ویشنو به هیات ناراسینهه ( موجودی به شکل نیمی انسان و نیمی شیر ) ظاهر شد و هی رانیا دوم را از بین برد .

اهریمن شهریار بدین سان به گونه ای کشته شد که نه در درون کاخ بود و نه در بیرون کاخ ، زمان تکه تکه شدن او نه روز بود و نه شب و کشنده او نه انسان بود و نه حیوان و نه خدا و موجودی بود نیمی حیوان و نیمی انسان . همکنون در جاهای زیادی در هند مجسمه ناراسینهه وجود دارد .

http://s6.picofile.com/file/8194580650/811706669_1495.jpg

 پنجمین تجلی ویشنو بر زمین :

پنجمین تجلی ویشنو بر زمین وقتی رخ داد که شهریاری زاهد و ریاضت کش و عارفی فرزانه در زمین بود و مردمان او را بسیار دوست مس داشتند . تنها عین این پادشاه جاه طلبی او بود .

این شهریار تا آنجا که می توانست قلمرو خود را در زمین گسترش داد و متوجه قلمرو خدایان شد . خدایان دچار هراس شدند و پس از مشورت با برهمای فرزانه دریافتند که قدرت شهریار بالی بیشتر و بیشتر می شود و سرانجام بر قلمرو خدایگان زمین ( نه خدایگان آسمان ) نیز دست می یابد . پیشگویی برهما خدایان زمین را نگران ساخت .

بزرگان به مشورت نشستند و بر آن شدند که به درگاه ویشنو متوسل شوند . ویشنو این بار خود را به شکل پسری در آورد و بر زمین متجلی شد . این کودک پس از بزرگ شدن کوتوله ای بود که « وامنه » نام گرفت .  وامنه با اعتقاد به سخاوتمندی شهریار بالی به دربار شهریار بالی رفت و از او تقاضای سه گام از زمین کرد . بالی سه گام از زمین را به او بخشید و وامنه بی درنگ به غولی عظیم مبدل شد . با دو گام آسمان و زمین را در نوردید و بدین سان همه قلمرو بالی را به اختیار گرفت و بعد به خدایان باز گردانید .


http://s6.picofile.com/file/8194581750/730409555_64824.jpg

بالی شهریاری عادل و عارف بود و به همین دلیل ویشنو فرمانروایی قسمتی از زمین را به بالی وانهاد . بالی اجازه یافت که هر سال یک بار به قلمرو پیشین خود باز گردد و چنین بود که هر سال در جزیره بالی ، رعایای بالس بازگشت او را به زمین جشن می گیرند .

امروزه در برخی مناطق هند معابدی وجود دارد که مربوط به تجلی پنجم ویشنو بر زمین است . در عکس ویشنو در تجلی پنجم ، عکس همسر او در بالای سر او قرار دارد . لاکشمی ، خدابانوی ثروت همسر ویشنو است .

 

ششمین تجلی ویشنو بر زمین :

ششمین تجلی ویشنو در زمانی بود که جنگجویان بر مردمان و برهمنان چیره بودند . ویشنو برای استوار کردن قدرت برهمنان به هیات راما ( کماندار و پسر برهمنی زاهد ) تجلی یافت .

http://s6.picofile.com/file/8194582084/rama.jpg

روزی همسر برهمن ، مرد جوان و شادمانی را در حالیکه در برکه ای شنا می کرد دید و به فکر ناپاکی فرو رفت . در بازگشت به خانه ، شوهر برهمنش که از ماجرا آگاه شده بود بر آن شد که همسرش را نابود کند . پسران او پس از بازگشت به خانه از پدر فرمان یافتند که سر از تن مادر جدا کنند . اما هریک از آنان از فرمان پدر سر باز زدند و پدر آنها را نفرین کرد . سرانجام راما ، پسر کوچک او از جنگل بازگشت و فرمان پدر را اجرا کرد و مادر را با تبری که شیوا ( خدای نابود کننده ) به او به ارمغان داده بود گردن زد .

برهمن از فرمان برداری پسر خشنود شد و از او پرسید از پدر چه می خواهد ؟ راما گفت : می خواهد مادرش به پاکی بی درنگ زنده شود و خود نیز در نبرد تن به تن جنگجویی شکست ناپذیر شود و از زندگی طولانی بهره ببرد . پدر هر دو ارمغان را به او ارزانی داشت و مادر زنده شد .

روزی فرمانده لشگر به هنگام شکار در جنگل ، به کلبه ای که زن برهمن بود راه یافت و مورد پذیرایی زن پاک نهاد قرار گرفت . این شهریار ماده گاو اعجاز انگیز راهبه که هر آرزویی را برآورده می ساخت دیده و با خود برد .

راما به کلبه بازگشت و از ماجرا آگاه شد . به دنبال شهریار رفت و در نبرد تن به تن او را از پا در آورد و ماده گاو را برگرداند . پسران این فرمانده کشته شده با سپاهی عظیم به خون خواهی پدر برخاستند و با یافتن برهمن پیر ، او را به خونخواهی پدر خود کشتند . راما با آگاهی از ماجرا سوگند خورد که از جنگجویان شیطان صفت انتقام بگیرد . او بیست و یکبار زمین را از شر و شور آنان پاک کرد و پنج دریاچه بزرگ از خون آنان پدید آورد و بعد به آسمان بازگشت .

 http://s6.picofile.com/file/8195078592/lord_rama_ancient_india_shiva_krishna_sita_hd_wallpaper_120629.jpg

راما و همسرش سیتا


هفتمین و هشتمین تجلی ویشنو بر زمین :

تجسم های هفتم ( بالاراما ) و هشتم ( کریشنا ) که ویشنو به صورت دو قهرمان به ترتیب نزول می کند و در این جلوه است که او امروزه در سرتاسر هندوستان پرستش می شود . این دو تجسم به عنوان قهرمانهای داستانهای حماسی به وجود آمدند .

کریشنا ، برای حفظ تعادل خیر و شر به زمین آمد و روزی که می خواست به آسمان باز گردد گفت : ای مردمان ، جنگ و جدل پیروزی ندارد و پیروزی فقط یک توهم است .

 یکی از معروفترین و محبوبترین خدایان هندوستان ، کریشنا است که در واقع هشتمین تجلی ویشنو است . کریشنا همیشه با خود نی به همراه دارد . کریشنا خدای برطرف کننده درد و رنج و نیز خدای ایجاد کننده عشق است .

http://s3.picofile.com/file/8195069126/730219638_51100.jpg

در 5000 سال پیش در شمال هند ، شهریاری به نام اوگراسنه فرمانروایی می کرد و پایتخت این شهریار در شهر بزرگ ماتوره قرار داشت . مردمان این دیار صلح دوست و کشاورز بودند و اگر بدبختی به ملکه آنان رو نکرده بود ، همچنان نیکبخت زندگی می کردند .

روزی هنگامی که ملکه در جنگل قدم میزد ، اهریمنی به شکل شهریار ( شوهر ملکه ) در آمد و با ملکه در آمیخت . اهریمن پس از آن به شکل راستین خود در آمده و به ملکه گفت پسری خواهد زائید که کانسه نام می گیرد و از جنس اهریمنان است . کانسه سرزمینهای بسیاری را تسخیر می کند و بزرگترین دشمن او کریشنا خواهد بود .

10 ماه پس از این ماجرا کانسه متولد شد . مادر از آنچه بر او گذشته بود سخنی نگفت و شهریار کانسه را فرزند خود پنداشت .

کانسه کم کم بزرگ شد و به تدریج سرشت اهریمنی او آشکار می شد . کانسه پسری بود که حرمت پدر را نگه نمی داشت . کودکان را می کشت . در جوانی دو پادشاه شکست خورده را ناچار کرد که دختران خویش را به زنی به او واگذارند . کانسه پدر را از سلطنت برکنار کرد و قلمرو فرمانروایی خود را گسترش داد و خطاهای بسیاری از او سر زد .

خدایان به مشورت نشستند و بر آن شدند که از ویشنو ( خدای نگهدارنده ) کمک بخواهند و ویشنو از دو تن از وفاداران خود بهره جست .

ویشنو موئی سیاه از موهای تن خود و موئی سفید از موی تن اژدرمار آنانته برکند و با تا زدن و حلقه کردن موها مقدر کرد موی سپید خاستگاه فرزند دختر کوچکش ( بالاراما هفتمین فرزند ) و موی سیاه خاستگاه ( کریشنا هشتمین فرزند ) او باشد و چنین شد .

به هنگام ازدواج دختر ویشنو ( دواکی ) ، ندایی غیبی کانسه شیطان صفت را آگاه ساخت که این ازدواج موجب زوال دودمان اوست و کانسه بدان شرط که پسران دواکی پس از زاده شدن کشته شوند ، با ازدواج آنان موافقت کرد .

می گویند 6 پسر دواکی بلافاصله پس از تولد کشته شدند . هنگامی که دواکی هفتمین فرزند خود را باردار بود ، بار دیگر ندائی غیبی کانسه را آگاه کرد که کریشنا یک گاوبان خواهد بود و کانسه دستور داد همه گاوبانانی را که یافتند کشتند . اما تقدیر ایزد بزرگ ( ویشنو ) این بود که فرزندی که در رحم دواکی بود به رحم روهینی منتقل شود و پسر هفتم از روهینی زاده شد و به کانسه گفتند که دواکی دختر ویشنو ، فرزندش را سقط کرده است و خیال کانسه راحت شد .

زمانی فرا رسید که بار دیگر دختر کوچک ویشنو ( دواکی ) باردار شد و کانسه شیطان صفت این بار دواکی و همسرش را زندانی کرد و نگهبانانی از مردان ، فیلان ، شیران و سگان را به پاسداری زندانیان گماشت . کریشنا زاده شد و ثابت شد که پاسداری ها و مراقبتهای کانسه بیهوده بوده است.

کریشنا در زمان تولد توان صحبت کردن داشت . کریشنا از پدر خواست که او را به خانه شخصی به نام ناندا ببرد . هم در آن زمان همسر ناندا فرزندی زاده بود و کریشنا از پدر خواست تا او را با آن فرزند عوض کند . پدر کریشنا نوزاد را در سبدی نهاده و به اذن ایزد بزرگ درهای زندان گشوده شد ، نگهبانان همگی به خواب رفتند و همسر دواکی به همراه نوزاد ( کریشنا ) بیرون رفتند .

در راه رود جمنا ( جمونا ) طغیان کرده بود ، اما واسودوه ( پدر کریشنا ) شتاب داشت و به ناچار به رود زد . جریان رود تند بود و هنگامی که پدر و فرزند در حال غرق شدن بودند ، کریشنای نوزاد پای خود را از سبد بیرون آورده و به آب زد . با تماس پای او رود جمنا فروکش کرد و آنها به سلامت عبور کردند و به خانه ناندا و یاشودا رسیدند و ناندا در خانه نبود . نوزاد یاشودا دختر بود و او قبول کرده و نوزاد خود را با کریشنا عوض کرد و واسودوه در حالیکه دختر را در آغوش داشت ، شتابان به زندان بازگشت .

زندانبانان هنوز در خواب بودند و هنگامی که بیدار شدند ، بدون اطلاع از اتفاقات به کانسه خبر دادند که نوزاد دواکی دختر است . کانسه بر آن شد که خود دخترک دواکی را نابود کند . کانسه دخترک را به کوهستان برده و او را به شدت به صخره ای بزرگ کوبید . دخترک نوزاد به شکل خدابانویی در آمد که بعدها « دوی » نام گرفت .  دوی با بانگ بلند به صدا در آمد و به کانسه گفت که دشمن آینده او از چنگ وی گریخته و سپس به آسمان رفت .   

زندگی کریشنا از 4 دوره تشکیل شده است . دوره کودکی یا دوره کارهای پهلوانی و قدرت نمایی ، دوره جوانی یا دوره عشقبازی با دختران گاوبان ، دوره مردی یا دوره ای که وظیفه ای که به خاطرش زاده شده را انجام می دهد ، دوره میانسالی و وقتی که به فرمانروایی داورکا دست می یابد و در جنگ بهاراته شرکت می جوید .

 کریشنا در دست فردی به نام ناندا بزرگ شد بی آنکه خود ناندا بداند . برادرش بالاراما نیز در رحم مادری دیگر رشد کرد و متولد شد و اینچنین شد که این دو برادر ( تجلی های هفتم و هشتم ویشنو ) متولد شده و بزرگ شدند و کانسه نیز نتوانست این راز را بفهمد .

کریشنا بزرگتر می شد و با شوخی و بازی با دختران گاوبان خود را سرگرم می ساخت . گاه کره و ماست دختران را پنهان می کرد و گاه دلو شیر آنان را می ریخت و مادر دختران آنان را به خاطر سهل انگاری و مادر کریشنا او را به خاطر شیطنت سرزنش می کردند .

http://s6.picofile.com/file/8195063850/730411159_40638.jpg

بازیگوشی های دوران کودکی دیری نپائید و کانسه شیطان صفت بار دیگر به جستجوی کودکی برآمد که به گفته پیشگویان در آینده او را از پا در خواهد آورد .

http://s6.picofile.com/file/8194582550/730219051_50873.jpg

کانسه اهریمنان خود را مامور کرده بود که همه پسران هم سن و سال کریشنا را نابود کنند . کریشنا بر اهریمن ماده گاو پیروز شد و اهریمن ماری بنام اوگراسوره که کریشنا را بلعید و کریشنا در درون او چندان خود را بزرگ کرد که غول مار منفجر شد . کریشنا بارها و بارها توسط اهریمنان کانسه مورد حمله قرار گرفت و هر بار خود را نجات داد . اهریمن ماری به نام کالیا را با رقصیدن بر سر او مطیع کرد و آتشی را که در جنگل بر سر او و همراهانش درگرفت ، خاموش کرد و ... . تمامی فرستاده های کانسه یکی پس از دیگری شکست خوردند .

کریشنا طی دوره کودکی قدرت ستیز و مبارزه با اهریمنان را اثبات کرد . طی دوره جوانی نگرش خود را به خدایان سنتی و پوچ مشخص کرد . روزی وقتی کریشنا و همراهان گرسنه بودند ، بوی غذایی را استشمام کردند که توسط چند برهمن برای فدیه دادن به خدایان قبلی آماده می شد . کریشنا از برهمنان اندکی غذا برای خوردن خواست ، اما برهمنان از دادن غذا به او خودداری کردند . زنان برهمن بدلیل آنکه زیبایی کریشنا دل آنان را ربوده بود ، پنهان از شوهران خود به او و همراهانش غذا داده و او را خدا خواندند و به تماشایش نشستند . هنگامی که نزد شوهرانشان بازگشتند ، شوهران آنان را بخشیده بودند و از اینکه خود فرصت خدمت به خدائی جوان را از دست داده بودند به آنها حسرت می بردند .

کریشنا دیگر چوپانان را گفت که قربانی دادن آنان برای ایندرا که خدائی فرودست بوده و بارها از اهریمنان شکست خورده است ، بیهوده است و رستگاری آنان در انجام وظایف خویش و پیروی از سرنوشت و نیایش خدایان طبیعت و خدایی است که قدرتش بی نظیر باشد و هیچ اهریمنی را یارای مقابله با او نباشد .

در اسطوره ها آمده که زیبایی کریشنا همیشه باعث توجه خاص زنان برهمن و سایر زنان به کریشنا بوده است و ماجراهای عاشقانه او با زنان و به ویژه با دختران گاوبان در داستانها آمده است . کریشنا در داستان عاشقانه خود با دختری گاوبان و ازدواج با او ، شوهری خوب معرفی می شود . اساطیر هندی گویای آن هستند که رفتار خدایان را نمی توان با انسانها مقایسه نمود .

روزی گروهی از دختران گاوبان عاشق کریشنا که در آرزوی وصل او بودند ، برای شستشو و نیایش به رود جمنا رفته بودند . در آن دم که با آواز کریشنا را صدا می زدند ، کریشنا فرا رسید و لباس آنان را دزدید و بالای درختی پنهان شد . دختران شرم داشتند که عریان بیرون بیایند و تن عریان خویش را درون آب پنهان کردند . کریشنا فریاد برآورد که ای دختران ، وارونا ( ایزد آب ) در آبها است و ماندن شما در آب و بیرون آمدنتان یکسان است . از دختران خواست که یکی یکی به پای درخت بروند و لباس خود را پس بگیرند . دختران نیز چنان کردند و کریشنا پس از این بازیگوشی تنها به آنان وعده داد که در پاییز آینده با همه آنان خواهد رقصید .

پاییز فرا رسید و کریشنا در شبی مهتابی به جنگل رفت و با نواختن فلوت ( نی ) دختران گاوبان را فرا خواند . دختران از بستر بلند شده و به کریشنا پیوستند . رقصی بزرگ شکل گرفت و دختران عاشق در پرتو ماه هریک چنان با کریشنا می رقصیدند که گویی کریشنا تنها محبوب اوست . رقص ادامه داشت تا کریشنا با یکی از دختران ( رادها ) از آن مجمع خارج و پنهان شدند . رادها سخت دلباخته کریشنا بود . دختران به دنبال کریشنا و رادها رفتند و با یافتن آنها ، کریشنا و دلدارش را بازگردانیدند و بار دیگر رقص آغاز شد . می گویند این رقص وجد آمیز 6 ماه به طول انجامید و در پایان همگی برای شستشو به رودخانه جمنا رفتند . دختران به خانه های خویش برگشتند و شگفت زده شدند وقتی دریافتند که هیچ کس از غیبت آنان آگاه نشده است .

http://s6.picofile.com/file/8195066176/WhyLordKrishnadidntmarryradha0_png.jpg

داستان کریشنا و رادها موضوع بسیاری از داستانها و اشعار هندی است . بیان حالت مهجوری رادها به هنگامی که کریشنا با دیگران مشغول عشقبازی است اشعار کلاسیک هند را سرشار می سازد . کریشنا از فلوت استفاده می کند و شور عشق را می دمد . رقص عشق او پایان زندگی جوانی کریشنا است .

در این روزها بود که کانسه توسط پیشگویی از هویت قاتل آینده خود آگاه شد . کانسه بی درنگ پدر و مادر کریشنا را زندانی کرد و به دستگیری کریشنا کمر بست . کانسه بر آن شد که کریشنا را با دعوت به ماتورا به دام اندازد . اما پیش از این مراسم ، اهریمنی بزرگ را برای کشتن کریشنا به هیات اسبی به جنگل فرستاد . کریشنا این اهریمن را نابود کرد و کانسه گرگی درنده را در هیات گدایی بر سر راه کریشنا قرار داد ، و این بار نیز کریشنا گرگ را خفه کرده و پیروز شد . پس کانسه وزیر خود را نزد کریشنا فرستاد و از او دعوت کرد تا در ضیافت و مراسم قربانی که به افتخار شیوا در ماتورا برپا می شد شرکت کند . وزیر که از دوستداران کریشنا بود ، او را از خطر آگاه کرد و به او گفت که اگر از دست اهریمنان نجات یابد ، پدر و مادرش را به زیر پای فیلان می اندازند . کریشنا گفت : جنگ خوبی و بدی جنگی است اجباری و نباید از آن ترسید . آنرا که خوبی مرام اوست ، هراسی از اهریمنان ندارد . بالاراما برادر کریشنا که در رحم مادر دیگر پرورش یافته بود نیز همراه او آمد و چون او نیز پاک بود ، قدرتی بسیار برای مقابله با اهریمنان داشت و در جنگ با اهریمنان به کریشنا کمک کرد .

کانسه دستور داد تا پدر و مادر کریشنا و شهریار پیشین اوگراسنه ( ناپدری خود ) را به میدان آورند و آنان را نابود کنند و کریشنا با آگاهی از ماجرا بقیه اهریمنان را با یورشی دیگر شکست داد و با کشتن کانسه و هشت برادرش ، پدر و مادر خویش و شهریار پیشین را نجات داد . هدف اصلی ویشنو به کمک کریشنا و بالاراما برآورده شده بود . اما هنوز دوستان کانسه بودند و توازن نیک و شر برقرار نشده بود .

http://s3.picofile.com/file/8194582992/730411637_42853.jpg

کریشنا شهریار پیشین را بر تخت نشانید تا بازمانده اهریمنان را نابود کند و خود با والدین خود به جنگل و کوهساران برگشت .

چندی بعد جاراسندها ( دوست کانسه ) به درخواست دختران خویش و بیوه های کانسه ، سپاهی عظیم از اهریمنان فراهم ساخت و کریشنا را مجبور به ادامه جنگ با اهریمنان نمود . در پی جنگی بی پایان و طولانی ، کریشنا توازن شر و خوبی را در زمین برقرار کرد .

اکنون زمان آن رسیده بود که کریشنا و بالاراما ازدواج کنند . بالاراما با شاهدختی به نام رواتی و کریشنا با شاهدختی به نام روکمینی که قبلا وصفش را شنیده بود و هر دو ندیده عاشق هم شده بودند ، ازدواج کرد . با این همه باید موانعی که در راه بود ، پیش از دیدار این دو دلداده باید از میان برداشته می شد . روکمینی در دست اهریمنان که یکی از این اهریمنان برادر خود اوست اسیر بود . درست پیش از مراسم ازدواج ، روکمینی نامه ای به کریشنا می نویسد و از او تقاضای کمک می کند . کریشنا پس از دریافت نامه روکمینی ، صبح روزی که قرار است مراسم ازدواج انجام شود به نزد او می شتابد و روکمینی را در حالیکه مشغول نیایش به درگاه دوی ( همان ایزد بانویی که در نوزادی به آسمان رفت ) است در آغوش گرفته و او را می رباید . در مراسم ازدواج سپاه اهریمنی به دنبال کریشنا رفته تا از او انتقام بگیرند و در بین راه ، بالاراما برادر کریشنا همه اهریمنان را نابود می کند .

http://s6.picofile.com/file/8195076876/krishna_meets_rukmani_in_dwarka_wj62.jpg
دیدار و ازدواج کریشنا و روکمینی

کریشنا پس از ازدواج با روکمینی ، با دختر خورشید ، دختر شهریار خرس ها و پنج دختر دیگر نیز ازدواج می کند و مجموعا 8 همسر دارد .

اکنون به نظر می رسد که کریشنا به هدفی که برای آن زاده شده است دست یافته است . زمین از ویشنو و شیوا به خاطر سهمی که در بزرگ کردن و امنیت کریشنا داشته است پاداشی می خواهد . زمین از خدایان می خواهد که او را پسری عنایت کنند که جاودان باشد . خدایان به زمین پسری با قدرت فراوان می دهند که نارکا نام دارد و به او می گویند که پسرش نارکا چون زمینی است و امیال مادی دارد ممکن است با کریشنا بجنگد و روزی می رسد که کریشنا به درخواست مادر ( زمین ) پسر را می کشد .

بدین ترتیب نارکا بزرگ شده و شهریار قدرتمندی می شود و بر شهریاران زمینی پیروز می شود . نارکا شهریار کل زمین و دشمن خدایان زمین و آسمان می گردد و آنان را انکار می کند .گوشواره های مادر خدایان ( ادیتی ) را می رباید و از باروی دژ تسخیر ناپذیر خویش می آویزد . تاج ایندرا را می رباید و بر سر خود می گذارد . شانزده هزار و صد دختر زمینی و آسمانی را به اسارت می گیرد و سرانجام به هیات فیلی در آمده و دختر ویشنو ( خدای نگهدارنده ) را لگدمال می کند .

پیشگویی خدایان تحقق یافته و اینک بار دیگر زمین در ظلم و بیداد اهریمنی زمینی قرار گرفته است . کریشنا به قلعه نارکا حمله نموده و تیراندازان پنج سر او را می کشد و فیل های بزرگ او را شکست می دهد . دختران اسیر شده را آزاد می کند . دختران آزاد شده که عاشق کریشنا می شوند ، در کنار او می مانند و به او خدمت می کنند . گوشواره های مادر خدایان و تاج ایندرا را پس می دهد .

کریشنا با شکست شهریار نافرمان زمین به انسانها می گوید که خدایان آسمانی قدرتی والاتر از خدایان زمینی دارند . کریشنا سالهای زیادی مداوم بر اهریمنان و اشرار می جنگد و توازن خوبی و بدی را در زمین برقرار می کند . کریشنا در تمام نبردها ، مستقیما شرکت ندارد و تنها به راهنمایی قهرمانان بسنده می کند .

کریشنا به آرجونا از باب نصیحت می گوید : همه چیز و همه پیروزی ها در نبرد و مرگ در میدان جز خیالی نیست و برنده ای وجود ندارد . انسان تنها باید وظیفه خود را انجام دهد و به خدایان توکل کند .

کریشنا سرانجام هدف نهایی تولد خود را در می یابد و تلاش های قهرمانی او نیز بیهوده می نماید . قهرمانی در نهایت زوال دارد . کریشنا اکنون بر آن است که به آسمان باز گردد و فرجام او چقدر غم انگیز است .

کریشنا بزرگ فرزندی داشت و فرزندش در غرور به برهمنان که مردمان مقدس بودند ، توهین می کرد و به همین دلیل برهمنی از ته دل به درگاه شیوا ( خدای نابود کننده و فنا ) و ویشنو  شکایت کرد که ای نگهبان زمین و آسمان ، ویشنوی بزرگ ، زمین را به زمینیان بسپار و کریشنا را به آسمان برگردان . به دعای برهمن بزرگ ، آب دریا بلند گشته و بالاراما را که کنج عزلت گرفته بود به کام خود برد . کریشنا هم که پیر شده بود و دل از دنیا کنده بود ، نه به تبر اهریمنان بلکه به تبر پیرمردی که ناخواسته او را هدف قرار داده بود ، به بستر نشست و زمانی که دشمنان پی بردند که کریشنا در بستر است و می خواستند کریشنا را بکشند ، در کمال تعجب دیدند کسی دیگر در بستر کریشنا آرام گرفته و کریشنا به آسمانها رفته است .

 

نهمین تجلی ویشنو بر زمین :

نهمین باری که ویشنو به زمین آمد زمانی بود که در شمال هندوستان ، مردمان حیوانات را از بین می بردند و نسل حیوانات در حال انقراض بود . این بار ویشنو به نام « بودا » به زمین آمد و درس هایی به انسانها ارائه نمود که از آن روز به نام بودیسم شناخته می شود .

بر اساس آئین هندو ، بودا نهمین تجلی ویشنو بوده و برای همین هندوها به بودا احترام خاص می گذارند . هرچند برعکس بودایی ها ( بودیسم ) به هندوها احترام شایسته نمی گذارند و این اعتقاد هندو که بودا نهمین تجلی ویشنو باشد را قبول ندارند .

بودا خود هیچ وقت ادعای پیامبری نکرده و این شاگردان هفت گانه او بودند که حرفهایش را به صورت کتاب در آورده و شاید همین امر ، نظر هندوها را بیشتر تقویت نمود .

 


دهمین تجلی ویشنو بر زمین :

دهمین تجلی ویشنو که هنوز اتفاق نیفتاده و در آینده اتفاق خواهد افتاد ، به نام کالکین می باشد .

زمانی فرا خواهد رسید که ظلم و ستم تمام دنیا را در بر خواهد گرفت . در آن زمان کالکین از آسمان بر زمین می آید تا ظلم و تباهی را از زمین ریشه کن کند . او سوار بر اسبی سفید می آید و با شمشیرش عدالت را در جهان مستولی می کند و تباهی پایان می آید .

http://s3.picofile.com/file/8194583576/286505_503.jpg


معرفی هانومان ( پادشاه میمونها ) :

هانومان که در بعضی ایالتهای هند جزء سه خدای اصلی محسوب می شود ، پادشاه تمام میمونها در زمین است . او اندامی بسیار ورزشکارانه دارد و عضلات او بسیار ورزیده است .

در ششمین باری که ویشنو به زمین آمد و بنام راما بود ، همسرش سیتا به دست اهریمنان اسیر شد . در همان زمان راما مشغول نبرد با اهریمنان دیگر بود و خبر اسارت همسرش سیتا ناخودآگاه در جریان نبردش تاثیرگذار بود . در آن زمان هانومان پادشاه میمونها به کمکش آمده و سیتا را نجات داد . هانومان شیفته راما و و یار وفادار او در جنگ با اهریمنان بود . روزی در یکی از جنگ ها به او گفتند که آیا راما را می شناسی ؟ و او سینه خود را شکافت و قلب خود را نشان داد که بر او نام راما نوشته بود .

File:Hanuman finds Sita in the ashoka grove, and shows her Rama's ring.jpg

هانومان را خدای ارادت و محبت می دانند و برای او احترام قائلند و به همین دلیل است که میمونها در هند از اهمیت و احترام برخوردارند و برای آنها معابدی ساخته اند .

File:Hanuman showing Rama in His heart.jpg


به جز خداهای معرفی شده هزاران خدای دیگر وجود دارند که هندوها در ایالتهای مختلف هندوستان آنها را پرستیده و نیایش می کنند . در مجموع 138000 خدا دارند . از جمله خدایان دیگر که معروفتر هستند می توان به اینها اشاره کرد :

ایندرا ( indra ) - خدای رعد و برق

گروده ( garuda ) - رئیس پرندگان که نیمی از بدنش پرنده و نیمی دیگر انسان است و مرکب ویشنو است .

کالی ( kali ) - الهه مرگ

اگنی ( agni ) - خدای آتش و تجسم آتش مقدس است .


  • ح... نصیری
۲۵
خرداد

با سلام خدمت خوانندگان محترم .

با توجه به علاقه بسیار زیادم به کشور هندوستان و فرهنگ مردم آن ، تصمیم به سفر گرفتم و با توجه به گرفتن ویزا که از امسال نیاز به انگشت نگاری و ... داشت ، باید از دو ماه قبل اقدام می کردیم . با توجه به مشکل اخذ مرخصی از کار ، باید زمانی را برای سفر انتخاب می کردیم که چند روز تعطیلی داشته و اینکه تور مستقیم از مشهد داشته باشد . لذا بهترین و مناسبترین زمان برای این سفر ایام نوروز بود . تور به صورت گروهی و با هزینه نسبتا بالاتری در مقایسه با سایر زمانها ( به خاطر پیک مسافرتها و نرخ های جدید در ایام نوروز ) برگزار می شد . اکثر همسفران ما افراد سالخورده بوده و اکثرا به همراه خانواده بودند و فکر می کنم تنها افراد جوان که به صورت مجردی سفر می رفتند من و خواهرم بودیم . چند روز مانده بود به سفر که لیدرهای تور جلسه گروهی ترتیب داده و در آنجا مدارک را تحویل گرفتیم و با همسفران آشنا شدیم و برنامه سفر گفته شد . دو راهنمای فارسی زبان قرار بود از مشهد همراه ما آمده و در طول سفر با ما باشند . همه چیز مهیای سفر بود و البته من کمی ناشکر بودم و زیر لب غر می زدم که این افراد اکثرا سالخورده بوده و در طول گشت ها و بخصوص بازارها با مشکل انتظار برای جمع شدن گروه مواجه خواهیم شد . و اینکه شاید علایق آنها با ما متفاوت بوده و به دلیل تصمیم های همگانی در روزهای آزاد و حق اکثریت ، از رفتن به بعضی اماکن مورد علاقه ام جا بمانم.  2 روز مانده به سفر پدرم شدیدا بدحال شد ( مبتلا به سرطان بوده و تحت درمان بود ) و من و خواهرم مانده بودیم چکار کنیم ؟ نه می توانستم پدرم را با آن شرایط تنها گذاشته و نه می توانستم انصراف دهم . چون هزینه تور و پرواز چارتر و ... همه می سوخت و برای این سفر خیلی روزشماری کرده بودم . متاسفانه روز قبل سفر پدرم به رحمت خدا رفت و من با آژانس محل ثبت نام تماس گرفته و انصراف خود را اعلام کردم .

 بعد از تمام شدن مراسم عزا و برگشتن به روال عادی زندگی و تمام شدن تعطیلات عید نوروز ، با روحیه ای فوق العاده بد به محل کار بازگشتم . در این روزها سری به آژانس زدیم تا ببینیم امکان دارد هزینه هتل ها و یا خدمات تور را به ما برگردانند ؟ و گفتند که خوشبختانه مسئول تور از روز اول انصراف ما پیگیر کارمان بوده و قرار است در صورت رضایت ما مجددا با تخفیف ویژه از همان پرواز استفاده کنیم و 50% هزینه هتلها نیز برگشته و با توجه به اعتبار 3 ماهه ویزای صادر شده امکان سفر مجدد با پرداخت هزینه جزئی وجود خواهد داشت  . به هر حال با خواست خداوند و دعای خیر پدرم ، امکان سفر مهیا شده و در تاریخ 28 فروردین 94 سفر ما آغاز گردید .

http://s6.picofile.com/file/8200074034/CN_NMC_Air_Arabia_Maroc_Airbus_A320_200_PlanespottersNet_144580.jpg

ساعت 3 بعداز ظهر جمعه از فرودگاه مشهد با پرواز ایر عربیا به سمت شارجه ( امارات متحده عربی ) حرکت کردیم . مدت زمان پرواز 2 ساعت بود . ساعت 5 به وقت ایران و 4:30 به وقت امارات به شارجه رسیدیم و در سالن ترانزیت فرودگاه شارجه به انتظار مقصد بعدی نشستیم . انتظار طولانی و خسته کننده ای بود . با این حال زمان پرواز بعدی فرا رسید و در ساعت 11:30 شب به وقت امارات به سمت دلهی ( دهلی ) پرواز کردیم .اکثر مسافرین دلهی از کشور هندوستان و تعداد کمی هم عرب بودند و تنها مسافرین ایرانی پرواز من و خواهرم بودیم .


روز اول سفر - دهلی

 مسافت زمانی تا دلهی 3 ساعت بود . و تمام طول سفر سعی می کردیم بخوابیم که فردا را به خاطر خستگی از دست ندهیم . ساعت 2:30 بامداد به وقت امارات به فرودگاه ایندرا گاندی در دلهی ( بزرگترین فرودگاه هند و آسیای جنوب شرقی ) رسیدیم . وقت محلی در هندوستان ساعت 4 صبح بود و با ایران یک ساعت اختلاف داشت .

http://s6.picofile.com/file/8200072418/BL22DIAL2_1184982f.jpg

http://s6.picofile.com/file/8200074434/delhiairport_terminal1d_6.jpg

http://s3.picofile.com/file/8200074492/Indira_Gandhi_Airport_Terminal_2_600x400.jpg

http://s6.picofile.com/file/8200074350/gandhi02new.jpg

http://s3.picofile.com/file/8200071268/26TH_CITY_IGI_1064437f.jpg

http://s6.picofile.com/file/8200071726/57.jpg

http://s6.picofile.com/file/8200071742/800px_New_Delhi_Airport.jpg

http://s3.picofile.com/file/8200074250/fbe97dad863c66379c77dbabfa15ebd0.jpg

بعد از انجام تشریفات فرودگاهی و کنترل پاسپورت و گرفتن چمدانها ، به خروجی فرودگاه رفتیم و دنبال شرکت مینار تراول می گشتیم که قرار بود دنبالمان بیایند .  خیلی زود اونها ما رو پیدا کرده و به سمتمون آمدند . ( فکر می کنم قیافه ما ایرانی ها کاملا مشخص بود .( همراه نماینده شرکت توریستی مینار تراول ( Minar Travel ) سوار ماشینی شدیم که قرار بود در طول 10 روز سفر همراه ما باشد . با راننده آشنا شدیم و البته هیچ کدام از آنها فارسی زبان نبودند و فقط انگلیسی صحبت می کردند و ما خوب متوجه صحبتها نمی شدیم .

هند یا هندوستان، کشوری در جنوب آسیا است؛ با پاکستان، چین، بوتان، نپال، تبت، برمه و بنگلادش همسایه ‌است و با دریای عمان، خلیج بنگال و اقیانوس هند مرز آبی دارد. تاریخ و فرهنگ هندوستان بسیار کهن و پربار است و به سه هزار سال پیش از میلاد مسیح می‌رسد. هندوستان سرزمین نژادها، زبان‌ها، آیین‌ها، و فرهنگ‌های فراوان و گوناگون است و طی هشتصد سال تسلط ایرانیان، این کشور از فرهنگ ایران و زبان فارسی تاثیر بسیاری پذیرفته ‌است. زبان فارسی در دوران غزنویان وارد هند شد و در دوران گورکانیان، زبان رسمی هند بود. شاعران هندی بزرگی نظیر بیدل دهلوی، و امیر خسرو دهلوی به این زبان شعر می‌سرودند. زبان فارسی تاثیر فراوانی بر زبان‌های هندوستان به‌ویژه زبان اردو گذاشته و پیش از آن که هندوستان مستعمره‌ی انگلستان شود، دومین زبان رسمی و زبان فرهنگی و علمی این کشور به ‌شمار می‌رفت.

از مسیر فرودگاه تا هتل خیابانها بسیار شبیه خیابانهای بانکوک بود و حتی شکل اتوبانها ، سرسبزی و منظر اطراف و نوع ماشینها که فرمان آن سمت راست بود و خیابانها برعکس ایران بودند همه و همه شبیه بانکوک بود . از فرودگاه تا هتل یک ساعت راه بود و ما ساعت 6 صبح به هتل شانگری لا رسیدیم . هتل 5 ستاره شانگری لا اروس در یکی از بهترین مناطق و خیابانهای سرسبز دهلی قرار داشت و بعد شنیدیم که بهترین هتل هند می باشد و معمولا افراد پولدار و یا سفرا و وزیران و مهمانهای خارجی دولتی و سرمایه داران در این هتل اتاق رزرو می کنند .

http://s6.picofile.com/file/8195960250/Hotel_Shangri_La_CP.gif

http://s6.picofile.com/file/8195960642/SLND_Bg_Exterior_Facade_Duck_Time.jpg

ناگفته نماند که هتلهایی که قرار بود در عید همراه گروه به آنجا برویم همه کنسل شده و هتل های بهتر و وسط شهر برایمان رزرو شده بود . و البته مابه التفاوت مبلغی که پرداختیم به همین دلیل بود . در زمان ورود به هتل با حلقه گل و برخورد بسیار عالی از ما استقبال شد . نماینده شرکت برنامه کاری در روزهای سفر را به ما داده و کارهای check in هتل را انجام داد . لیدر فارسی زبان ( عرفان ) تماس گرفت و قرار شد فردا ساعت 10 به هتل آمده و با او ملاقات کنیم .

http://s6.picofile.com/file/8193469834/1304393_43_y.jpg

http://s6.picofile.com/file/8198962350/2631759_Shangri_Las_Eros_Hotel_New_Delhi_Lobby_1_DEF.jpg

http://s6.picofile.com/file/8193345184/20150420_180549.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199833884/20150418_085954.jpg

http://s6.picofile.com/file/8195056768/20150420_181808.jpg

http://s6.picofile.com/file/8195960376/shangri_la_460x266.jpg

http://s3.picofile.com/file/8198962876/shangril_la6.jpg

وارد اتاق شدیم . اتاقی بزرگ و زیبا در طبقه 14 هتل با چشم انداز بسیار زیبا بود .اصلا به برنامه ای که شرکت به ما داده بود توجهی نکرده و بعد از باز کردن چمدانها و عوض کردن لباس ساعت 6:30 صبح خوابیدیم .
http://s6.picofile.com/file/8195960326/ean_242768_1304393_35_b_image.jpg

http://s6.picofile.com/file/8200089684/DSC09778.JPG

http://s3.picofile.com/file/8193351968/20150418_072739.jpg
چشم انداز و نمای بیرون از پنجره اتاق

ساعت 8:30 بیدار شده و آماده شدیم و برای صرف صبحانه به رستوران هتل رفتیم . رستوران در طبقه 20 هتل بود . به محض ورود چند نفر از کارکنان هتل به زبان هندی و عربی به ما سلام دادند ( نمسته و سلام علیکم ) و خوش آمد گفته و یکی از خانمها شماره اتاق را پرسید و ما را کنار میز 2 نفره راهنمایی کرد . و سفارش چایی دادیم و دور تا دورمان را نگاه کردیم که کشف کنیم از کجا باید برای انتخاب غذا شروع کنیم . چون سالن خیلی بزرگ بود و دور تا دور آن میزهای مختلف غذا و خوراکی چیده شده بود . هر قسمت متعلق به غذاهای خاصی بود . یک طرف غذاهای گوشتی و دریایی ، یه طرف انواع نانها و خمیرهای مختلف که در روغن سرخ می کردند ، یک طرف انواع سوسیس و کالباس و تخم مرغ ، یک طرف نوشیدنی و آبمیوه ، یک قسمت انواع کیک و پنکیک و دونات و شیرینی جات که قسمت مورد علاقه من بود ، قسمتی مخصوص میوه که شامل انواع میوه های گرمسیری مثل موز و آناناس و نارگیل و عنبه و ... بود . و قسمتی که انواع پولکی و میوسلی همراه با انواع مغزهای گردو و بادام و بادام هندی و کشمش و ... بود که میشد داخل مخلوط شیر و میوسلی بریزیم که من عاشق میوسلی بودم ولی متاسفانه سالن انقدر بزرگ بود که روز اول متوجه این قسمت نشدم .
http://s3.picofile.com/file/8193524250/1304393_110_y.jpg

http://s3.picofile.com/file/8198962292/1304393_42_y.jpg

http://s6.picofile.com/file/8195960292/451911_uno_2_go_shangri_las_eros_hotel.jpg

http://s3.picofile.com/file/8195961792/1304393_109_b.jpg

از سمت غذاهای گرم شروع کردیم ولی زیاد از شکل و قیافه و بوی آنها خوشم نیومد . اکثر غذاها ترکیبی از گوشت و سبزیجات بودند که به صورت آب پز و یا بخارپز درست شده بودند . فقط مقدار کمی ماکارونی برداشتم که آن هم انقدر تند با طعم خاص ادویه بود و نتوانستم بخورم . به طرف خوراک لوبیا رفتم و مقدار کمی خوراک لوبیا همراه مقداری سوسیس مرغ و تخم مرغ برداشتم و بعد به طرف قسمت مورد علاقم یعنی کیک و شیرینی رفتم . یه بشقاب بزرگ برداشتم و از هر کدام از انواع آنها برداشتم . حواسم به کیک ها و شیرینی ها بود که یک دفعه یکی از آقایون کارمند هتل گفت سلام خانم زیبا خوش آمدید و من چنان ترسیدم که کم مانده بود بشقاب از دستم بیفتد . خودمو جمع و جور کردم و با کلی تاخیر تشکر کردم . ترسم از این بود که فکر کردم کار اشتباهی کردم و یا خیلی بیشتر از سهمم کیک و شیرینی برداشتم ولی اینطور نبود و خیالم راحت شد و سر میز برگشتم . آن روز خجالت کشیدم که طرف دیگر سالن بروم و برای همین میوسلی ها از چشمم دور ماندند . خواهرم هم با بشقاب بزرگ آمد و دیدم که اونم بدتر از من بوده و حسابی روز اول جبران گرسنگی روز قبل شد که پذیرایی در پرواز ایر عربیا نداشتند و تا صبح چیزی نخوردیم .

ساعت 10 بود که به لابی رفته و نشستیم و منتظر لیدر فارسی زبان شدیم و همچنین قرار بود دوستمان که قبلا از ایران باهاش هماهنگ کرده بودیم نزد ما آمده و برای روزهای آزاد تور برنامه ریزی کنیم . لیدر که عرفان نام داشت و مسلمان و شیعه بود حدود ساعت 10:45 آمد و به محض دیدن ما به سمتمان آمد . داشتم مطمئن می شدم که قیافه ما ایرانی ها به قدری تابلوست که با اولین نگاه شناسایی می شدیم . عرفان گفت اگر آماده اید که حرکت کنیم ؟ ما گفتیم کجا ؟ و گفت مگه برنامه تور را به شما نداده اند ؟ و ما تازه فهمیدیم که زمان ورودمان به هتل نماینده شرکت به ما پک حاوی چندین برگه داد و ما اصلا متوجه نشدیم که برنامه در آن است و باید طبق آن آماده می شدیم . تصور ما طبق برنامه عید بود که قرار بود روز اول آزاد و روز دوم گشت شهر داشته باشیم . در صورتیکه در برنامه ما روز اول گشت شهر و دو روز بعدی برنامه آزاد و خرید بود و ما بی اطلاع بودیم . عرفان ناراحت شد و ما گفتیم معمولا رسم سفرها اینطور است که لیدر را ملاقات کرده و برای روزهای سفر برنامه ریزی می کنیم ولی شما اصلا نمی گذارید ما برنامه ریزی کنیم . به او گفتیم که اگر امکان دارد برنامه گشت شهر را به فردا موکول کنیم و امروز بتوانیم همراه دوستمان به دیدن بعضی مناطق برویم و عرفان گفت امکان ندارد و ماشین به خاطر شما و طبق برنامه فرستاده شده و خلاصه با کلی صحبت با عرفان او را راضی کردیم تا صبر کند که دوستمان به ما ملحق شود و بعد به برنامه گشت برویم . با کلی غرغر کردن راضی شد و صبر کردیم و دوست بدقولمان هم ساعت 12 از راه رسید و نشستیم و صحبت کردیم . دوستمان گفت امروز مرخصی گرفته و آمده که ما را به گردش ببرد و از طرفی فردا ماموریت به خارج از دلهی دارد و فقط روز دوشنبه می تواند بیاید . از طرفی فردا یکشنبه تعطیل بود و بازارها و بعضی مناطق تعطیل بودند . خلاصه عرفان کوتاه نیامد و همه برنامه ما بهم خورد . حتی زنگ زد به شرکت و نمی دانم چه گفت که حتی آنها قبول نکردند دوستمان هم همراه ما در گشتها باشد و گفتند یا باید دوستتان را انتخاب کنید و یا شرکت را .

بعد از کمی صحبت با دوستمان قرار شد ما این دو روز با شرکت به جاهای دیدنی برویم و روز آخر یعنی دوشنبه با دوستمان به بازار برویم . دوستمان برایمان سیمکارت هندی گرفت و اینترنت آنرا هم فعال کرد تا بتوانیم راحت با او در تماس باشیم . به هر حال از او خداحافظی کردیم و او به سر کارش بازگشت و ما هم همراه عرفان و راننده ای که صبح ما را از فرودگاه آورده بود به گشت شهری رفتیم .

بازدید از مسجد جامع دهلی :

ساعت از 1 گذشته بود و دمای هوا 42 درجه بود . در راه عرفان در مورد دوستمان و نحوه آشنایی ما با او  پرسید . از ما و زندگی ما و اینکه مجرد یا متاهلیم و چرا تنها و بدون همسرانمان به مسافرت آمده ایم ؟ برای او و راننده خیلی جالب بود که دو تا خانم مجردی خارج از گروه به سفر آمده اند . از شغل همسرانمان پرسیدند و دلیل نیامدن آنها و ... و اینکه اکثر تورهای ایران به صورت تور گروهی هستند و ما تنها و علت به هم خوردن مسافرتمان را در نوروز گفتیم و توضیح دادیم . در طول مسیر عرفان توضیح داد که قرار است امروز به کجاها برویم . اولین مسیر ما مسجد جامع بود و عرفان گفت که در آنجا باید بدون کفش وارد شویم و چادر به ما می دهند و مقداری پول می گیرند برای کفشها و دوربین و ... حدود ساعت 1:45 ظهر بود که به مسجد جامع دلهی رسیدیم . ( علت اینکه به جای کلمه دهلی از دلهی استفاده می کنم این است که اصل نام شهر دلهی بوده (delhi) و در تمام دنیا به این نام شناخته شده و کلمه دهلی به اشتباه در زبان فارسی وارد شده و در طول زمان اصلاح نشده است و اگر آنجا دهلی بگوئیم برای هندی ها معنی ندارد و متوجه نمی شوند . همانند مومبای ( mumbai ) که ما به اشتباه به آن بمبئی می گوئیم و برای آنها بی معنی می باشد ).

 از پله ها بالا رفتیم و کفشها را در آورده و چادر گرفتیم که وارد مسجد شویم . حدود 80 روپیه برای کفشها و دوربین گرفتند . چادرها خیلی جالب بودند همه خالهای سفید داشتند به رنگهای قرمز و سبز و آبی و سر را نمی پوشاندند . فقط مانند شنل باید از روی شانه ها تا پا را می پوشاندیم . این چادرها بیشتر برای توریستهای اروپایی درست شده بودند که معمولا لباسهای برهنه داشتند و برای احترام به مکان مقدس پوشیده می شدند . من چادر قرمز و خواهرم چادر سبز گرفت و وقتی پوشیدیم خیلی خنده دار شده بودیم حتی عرفان خندش گرفته بود . هوا انقدر گرم بود و زمین چنان داغ که فقط باید تند تند قدم برمیداشتیم وگرنه پاهایمان می سوخت . بنای مسجد بسیار زیبا بود . مسجدی بزرگ با محوطه ای بسیار بزرگ و دیوارهای سرخ رنگی که دور تا دور مسجد را فرا گرفته بودند .

http://s3.picofile.com/file/8193302684/62701_188305_1390802476.jpg

http://s6.picofile.com/file/8193510250/DSC09566.jpg

مسجد جامع دهلی یکی از بزرگترین مساجد دنیای اسلام و بزرگترین مسجد هندوستان است که در سال 1656 به دستور شاه جهان پنجمین امپراطور گورکانی هند و سازنده تاج محل ساخته شده‌است. این مسجد روبروی قلعه سرخ، در قسمت دهلی قدیم قرار دارد و یکی از مراکز مهم مسلمانان  در هند به شمار می‌رود.  این مسجد حدود 80 متر طول و 27 متر عرض دارد و سقف آن با سه گنبد پوشانده  شده‌ است. هر کدام از گنبدهای این مسجد با مرمرهای سیاه و سفید کار شده اما  گنبد بالایی آن با طلا پوشانده شده‌ است. برای ساخت این مسجد 5000 کارگر به مدت بیش از 6 سال کار کرده‌اند.  دو مناره این مسجد دارای 40 متر ارتفاع هستند که 130 پله‌ دارند و با مرمر سفید و سنگ ماسه قرمز فرش شده‌اند. در محوطه پشتی این مسجد نیز چهار مناره کوچک که به مناره‌های  جلویی شباهت دارد قرار گرفته‌ است .

http://s3.picofile.com/file/8193508100/jamamasjid.jpg

http://s3.picofile.com/file/8197119684/285696251210937248241134185412172079954.jpg

http://s3.picofile.com/file/8198965242/DSC09588.JPG

زیر گنبدهای مسجد سالنی قرار گرفته که هفت ورودی قوس‌دار آن رو به سمت غرب است و دیوارهای مسجد تا ارتفاع کمر با مرمر پوشانده شده‌اند. غیر از این سالن نیز، شبستان اقامه نماز دیگری در مسجد قرار دارد که حدود 61 در 27 متر مربع است و هفت ورودی قوس دار دارد. در بالای هر کدام از این ورودی‌های قوسی شکل کتیبه‌هایی از مرمر سفید قرار داد که 2/1 متر طول و 76 سانتی متر عرض دارد که روی آن با مرمر سیاه حکاکی شده‌است. روی این کتیبه‌ها تاریخ ساخت مسجد حک و از فضائل و سلطنت شاه‌جهان نقل شده‌ است. جالب اینکه این کتیبه‌ها به زبان فارسی دری و خط ثلث نورالله احمد است که  در سال 1060 ه ‍.ق به روش معرق سنگ اجرا شده است. از جمله اشیاء باستانی که در این مسجد نگهداری می‌شود، قرآنی قدیمی است که روی پوست آهو نوشته شده‌است .

http://s3.picofile.com/file/8193341584/62701_188302_1390802476.jpg

http://s3.picofile.com/file/8198964834/DSC09574.JPG

 ساعت 2:30 ظهر بود که از مسجد خارج شدیم و مجددا سوار ماشین شده و به راه افتادیم .


بازدید از کاخ ریاست جمهوری :

در راه عرفان توضیح داد که به محوطه کاخ ریاست جمهوری ( راشتراپاتی rashtrapati bhavan  یا  president palace ) می رویم که در دهلی نو ( new delhi ) واقع است و  معمولا اجازه ورود به نزدیک کاخ و پارلمان در زمانهایی مثل نوروز که توریستها زیاد هستند داده نمی شود ولی شما شانس آوردید و امروز می توانیم به آنجا برویم . ولی زیاد وقت نداریم و چند عکس بگیرید و برگردید . ما هم خوشحال شده و قبول کردیم . یک محوطه n شکل بود که دور تا دور آن کاخ ها و بناهای زیبایی وجود داشت که محل برگزاری جلسات پارلمان ، کاخ ریاست جمهوری و مهمانهای دولتی بود . منطقه کاملا تحت کنترل پلیس بوده و ماشینهای معمولی اجازه ورود نداشتند . فقط به اتوریکشا ( توک توک ) و ماشینهای توریستی اجازه ورود داده میشد .

http://s3.picofile.com/file/8197122226/delhi_activities.jpg

http://s3.picofile.com/file/8193351200/DSC09642.jpg

http://s3.picofile.com/file/8193352450/20150418_143323.jpg


بازدید از دروازه هند :

پس از گرفتن عکس از محوطه کاخ خارج شدیم و به سمت دروازه هند راهی شدیم  . دروازه هند یا ایندیا گیت (India   Gate)  بنای یادبود ملی هند است که در قلب دهلی نو واقع است: این بنای باشکوه با ارتفاع ۴۲ متر توسط سر ادوین لیتینز  ، معمار بریتانیایی طراحی شده و در محوطه‌ای باز و نزدیک به مجموعه زیبای کاخ ریاست جمهوری هند در سال ۱۹۳۱ ساخته شده است. در اصل این بنا به‌ عنوان یادبود تمامی جنگ‌ های  هند شناخته می‌شود و نشان برجسته‌ای است برای یادآوری ۹۰ هزار سرباز هندی ارتش بریتانیا که در جنگ جان خود را از دست داده‌اند. این سربازان درمبارزه برای امپراطوری بریتانیا در هند، و یا بیشتر در جنگ جهانی اول و همچنین جنگ سوم انگلیس و افغانستان جان باخته‌اند. نام این سربازان بر دیوارهای این بنا حک شده‌ است. این بنا از سنگ ماسه قرمز و گرانیت ساخته شده است .

http://s6.picofile.com/file/8195058400/hendtour_ir_7.jpg

http://s6.picofile.com/file/8195058968/%D8%AF%D8%B1%D9%88%D8%A7%D8%B2%D9%87_%D9%87%D9%86%D8%AF.jpg

در ابتدا، مجسمه جرج پنجم پادشاه بریتانیا در زیر سایه‌بان کنونی در آستانه دروازه هند ایستاده بود که پس از استقلال هندوستان این مجسمه با یادبودی از سرباز گمنام ارتش هند از جنس مرمر سیاه و به‌ صورت  یک مشعل فروزان تعویض شد که به نام «شعله جاویدان سرباز» نامگذاری شده است. در قسمتهای بالایی دروازه نام شهیدان بر روی سنگ ها حک شده بود .

http://s3.picofile.com/file/8193531200/43.jpg

در اطراف دروازه زنجیر بسته بودند و نمیشد از حدودی جلوتر رفت و کاملا به آتش و عودی که کنار مقبره بود نزدیک شد . از فواصل و زوایای مختلف چند عکس گرفتیم . در کنار دروازه هند رودخانه ای وجود داشت که کودکانی در آنجا مشغول شنا کردن بودند و برایمان جالب بود که هر کجا آب یا رودی وجود داشت چند نفر در آن مشغول آب تنی بودند .

http://s3.picofile.com/file/8193358134/20150418_141157.jpg

در آنجا دو خانم با لباس رسمی هند ( ساری ) نشسته بودند که برای خیریه و کمک به مستمندان صدقه جمع می کردند . به ما نزدیک شده و با مهربانی سلام کرده و خوش آمد گفتند و کاغذهای کوچکی که نماد پرچم هند بود با سنجاق کوچکی به لباس ما آویخته و سپس از ما درخواست پول کردند . به آنها 20 روپیه جهت کمک به مستمندان دادیم و از آنجا خارج شدیم .


بازدید از مقبره مهاتما گاندی

بعد از بازدید از دروازه هند مجددا سوار ماشین شده و به دیدن
آرامگاه مهاتما گاندی
رهبر استقلال هند ( raj ghat ) رفتیم . آرامگاه در باغی بزرگ قرار داشت که مقبره گاندی و چند تن دیگر از بزرگان هند در آنجا بود . ناگفته نماند که جسد مهاتما گاندی در آنجا دفن نشده و به رسم هندوها جنازه سوزانده شده و قسمتی از استخوانهای بزرگ مثل لگن و دندانها و مقداری از خاکستر در آنجا دفن می باشد . برای رفتن به محل مقبره گاندی باید به رسم احترام کفش ها را در آورده و با پای برهنه وارد محوطه مقبره شویم . مقبره روباز و در زیر سقف آسمان در اوج سادگی و بدون هیچ گنبد و بارگاه و طلاکاری قرار داشت . خیلی جالب بود در مکانی با کمال سادگی و بدون هیچ حرم و ساختمان بلند و در جایی به کوچکی چند متر ، مردی به بزرگی دنیا آرمیده بود . به نزدیک او که می روی به گوشت می شنوی این شعر زیبا را : « به سراغ من اگر می آیید، نرم و آهسته بیایید ... » . او خاموش است ولی صدایش پیچیده در گوش زمان . در سکوتی مطلق فقط صدای پرندگان را می شنوی و صدای مردمی که به دیدن او آمده بودند و یا مشغول عکاسی در آن فضا بودند . ما نیز مثل بقیه چند عکس گرفتیم .

http://s6.picofile.com/file/8193534476/gandy_2.jpg

http://s6.picofile.com/file/8197119518/811704392_58851.jpg

 تصور همگان از گاندی ، پیرمردی آرام و ساده پوش است . ولی واقعا او فارغ التحصیل رشته حقوق از انگلستان بود . گاندی در آغوش مادری فداکار رشد کرد . او از همان سنین کودکی با مرام آسیب نرساندن به موجودات زنده خو گرفت و به گیاه خواری ، روزه داری برای خودسازی و خالص نمودن خویش و زندگی توام با گذشت اعضای فرق و مذاهب مختلف کوشش ورزید . خانواده گاندی از طبقه تجار هند بودند . پدر و پدر بزرگش از طبقة بازرگانان، و نخست وزیر کاتهیاوار بودند. پدر و مادرش او را بر طبق رسوم و سنن هندی در 13 سالگی داماد کردند، و او از این ازدواج دارای 4 فرزند شد. در 19 سالگی به لندن رفت، و در دانشگاه آنجا به تحصیل علم حقوق پرداخت و بعد از 3 سال جزء هیئت وکلای دادگستری شد.  در آن زمان گاندی در لندن زندگی سختی را می گذراند . چرا که سوگند یاد کرده بود که از خوردن گوشت ، الکل و لاقیدی جنسی احتراز نماید . اگر چه تلاش می کرد آداب و رسوم انگلیسی را بیاموزد - و مثلا به کلاس آموزش رقص می رفت - ولی خود را به خوردن گوشت راضی نکرد . سیر کردن شکم با کلم و گیاهان دیگر در آن کشور کار راحتی نبود . زن صاحبخانه او را به رستوران خام خواری راهنمایی کرد .

          

گاندی در دوران کودکی یکبار خوردن گوشت را تجربه کرد . چراکه اولا فردی کنجکاو بود و ثانیا دوست صمیمی او شیخ مهتاب او را به خوردن گوشت ترغیب می کرد . ایده گیاهخواری و نخوردن گوشت ریشه های عمیقی در آداب و سنن هندوها دارد ، بطوریکه بسیاری از هندوها و از جمله خانواده گاندی خام خوار بوده و گوشت نمی خوردند . گاندی به جای تلاش برای تعیین نوع خوراک ، به ارائه فلسفه ای همت گماشت که در طول زندگی آنرا مبنای امور خود قرار دهد . او مقاله ای در مورد گیاهخواری نوشت که بخشهایی از آن در نشریه انجمن خام خواران لندن به نام گیاهخواری منتشر شد  . گاندی در طول زندگیش استفاده از هر نوع خشونت برای رسیدن به مقاصد را رد کرد . فلسفه بی خشونتی گاندی با نام « محکم گرفتن حقیقت » خود روی بسیاری از جنبش های مقاومت بدون خشونت تاثیرگذار بوده است . او می گفت : اگر چیزی حقیقت داشته باشد یقینا پیروز است و دیر یا زود دیده خواهد شد و نیازی به جنگ و خشونت نیست  . گاندی همیشه می گفت که اصول او بسیار ساده هستند و از باورهای سنتی هندو بنام « حقیقت و ضد خشونت » برگرفته شده اند . او می گفت :« من چیز جدیدی ندارم که به دنیا یاد بدهم . حقیقت و ضدخشونت بودن همسن کوهها هستند » . افکار او به عنوان نمادی ملی شناخته شد و میلیونها نفر از مردم او را با لقب ماهاتما یا روح بزرگ یاد می کردند . هرچند گاندی از القاب افتخار آمیز بیزار بود ولی امروز همگی او را با نام مهاتما گاندی می شناسند . مردم هند به او « باپو » که در هندی به معنی پدر می باشد و به معنی پدر هند یاد می کنند .

                                                               

گاندی اعلام کرد که مهمترین نبرد او تلاشی بود که برای شکست شیاطین درونی ، ترسها و ناامنی های خود به عمل آورده است . گاندی خلاصه ای از اعتقادات خود را در قالب « خداوند حقیقت است » گفته است : « وقتی ناامید می شوم به خاطر می آورم که در طول تاریخ راه حق و عشق همواره پیروز بوده است . حکمرانان و قاتلان در برهه ای از زمان شکست ناپذیر جلوه می کنند ، ولی در حقیقت همه آنها سقوط کرده اند . » ضربه در برابر ضربه و چشم در برابر چشم دنیا را کور می سازد . « او امساک جنسی را یک الزام مشخص می دانست و آنرا ابزاری برای عشق ورزیدن و نه شهوت رانی می دانست . از دید گاندی آیین برهما به منزله کنترل حواس از طریق تفکر ، کلام و عمل بود . او می گفت همانگونه که در آیین هندو همانند سایر ادیان الهی ، خداوند آفریننده یکی است ، حقیقت و واقعیت هم یکی است . گاندی در هفته یک روز را روزه سکوت می گرفت . امتناع از حرف زدن را مایه آرامش درونی می دانست و در این ایام سکوت با نوشتن بر روی کاغذ با دیگران ارتباط برقرار می کرد . پس از آن که به هندوستان برگشت و در دادگاه عالی بمبئی مشغول خدمت شد از پوشش غربی دست برداشت ، اگرچه نشان از ثروت و موفقیت داشت . او لباسی بر تن کرد که مورد قبول فقیرترین افراد در هند بود و از پارچه تولیدی داخل مرسوم به « خادی » استفاده می نمود . گاندی و پیروانش پارچه لباسهایشان را از نخی که خود می رشتند تهیه می کردند و دیگران را نیز به این کار تشویق می نمودند . در آن زمان در حالیکه اکثر کارگران هندی بیکار بوده و درامدی نداشتند ولی مجبور بودند لباسهای مورد نیازشان را از تولیدیهای صنعتی تحت تملک انگلیسی ها خریداری کنند . گاندی معتقد بود چنانکه هندی ها لباسهای خود را با چرخ نخ ریسی خود تهیه کنند بهتر از این است که از پارچه های فاستونی انگلیسی باشد و با این کار ضربه اقتصادی سنگینی بر پیکره استعمارگران انگلیسی در هند وارد خواهند کرد .

متعاقبا علامت چرخ نخ ریسی بر پرچم کنگره ملی هند نقش بست .

                                                                              http://s6.picofile.com/file/8193784576/index.jpg

گاندی شدیدا به خدا اعتقاد داشت و به مطالعه تمام ادیان بزرگ کوشش ورزید . در مورد دین چنین می گفت : « تا آنجا که به من مربوط می شود هندوئیسم روح مرا ارضاء می کند و وجود مرا سیراب می کند . هرگاه تردید و ناامیدی در من قوت می گیرد به کتاب مقدس رجوع می کنم و سطری از آنرا پیدا می کنم که به من آرامش دهد . بلافاصله لبخند بر لبانم نقش می بندد و اندوه و غم را به فراموشی می سپارم . زندگی من مملو از تراژدی بوده و اگر تعالیم این کتاب نبود شاید خیلی زود از پا می افتادم » . برای گاندی دین چیزی است که به او آرامش می دهد و بس . او می گفت وقتی چیزی از جانب خداوند الهام می شود ، پس چرا در مورد قرآن و انجیل و تورات و ... باید تردید کرد ؟ من نمی فهمم سرمنشاء اختلاف ادیان در چیست ؟ دوستان مسیحی ام سعی می کردند مرا به مسیحیت سوق دهند و دوستان مسلمانم به سمت اسلام . ولی تا مادامی که اخلاقی باشید فردی دین دار هستید . به محض اینکه از مسیر اخلاق منحرف شویم ، دیگر شخصیت دینی نخواهیم داشت . در دین چیزی وجود ندارد که از چارچوب اخلاق خارج باشد . مثلا انسان نمی تواند دروغگو باشد و یا بیرحم باشد و در عین حال مدعی شود که خدا را در درون خویش احساس می کند . او بعدها که با سئوال آیا یک هندو بودی مواجه شد جواب داد : « آری من یک هندو هستم . همچنین یک مسیحی ، یک مسلمان ، یک یهودی و یک بودایی و ... »  او معتقد بود وظایف فرد نسبت به خود و خانواده ، به وطن و به جهان از یکدیگر جدا و مستقل نیستند . نمی توان با زیان رساندن به خود یا خانواده خود به وطن خدمت کرد . گاندی در 1839 به افریقای جنوبی رفت، و در آنجا به وکالت دادگستری  پرداخت. در جنگ افریقای جنوبی در جانب قوای بریتانیا در یک گروه حمل و نقل بیماران که خود در تأسیس آن دخالت داشت خدمت کرد. و در 1906 در جنگ با شورشیان زولو نیز همین خدمت را انجام داد. گاندی از تبعیضات نژادی که سفیدپوستان افریقای جنوبی دربارة مهاجران هندی برقرار کرده بودند سخت متأثر شد، و رهبری هندیان افریقای جنوبی را در مبارزه برای به دست آوردن برابری سیاسی و اجتماعی به دست گرفت، و برای دعوت هندیان به عدم اطاعت از دولت چندین بار به زندان افتاد. در 1915 به علت بیماری به هندوستان بازگشت، در 1919 نهضتی دینی و سیاسی به نام «جستجوی حقیقت» به وجود آورد .

گاندی توانست با استفاده از شیوه ضدخشونت نافرمانی مدنی استقلال هند را از بریتانیا بگیرد و در نهایت دست امپراتوری بریتانیا را از هند کوتاه کند. شیوه مقاومت آرام وی به مستعمرات  دیگر هم نفوذ کرده و آنها را در راه استقلال میهن خود تشویق می‌کرد. اصل ساتیاگراهای گاندی روی بسیاری از فعالان آزادیخواه نظیر دکتر مارتین لوترکینگ، تنزین گیاتسو، لخ والسا، استفان بیکو، آنگ سان سو کی و نلسون ماندلا تأثیر گذاشت. البته همه این رهبران نتوانستند کاملاً به اصل سخت ضدخشونت و ضدمقاومت وی وفادار بمانند .

گاندی چندین بار هدف سوء قصد قرار گرفت که آخرین مورد آن موفق بود. در ۹ بهمن ۱۳۲۶ ناتورام قادسی وی را که در سن هفتاد و نه سالگی و میان جمعیت عازم محل عبادت بود، هدف گلوله قرار داد و از پای درآورد. قاتل از ناسیونالیستهای افراطی هندو بود که معتقد بود روابط گسترده با پاکستان به اقتدار هندوستان لطمه زده‌ است .

گاندی رفت ولی هند از گاندی چیزهایی آموخته بود که روشنی بخش راه آینده بود . گاندی به راحتی از حرکات مردمی ساده کارهای بزرگ اقتصادی را پیش برد ( از جمله صنعت پارچه و نساجی که پیشتر گفته شد و تهیه نمک از دریا و عدم خرید از نمکهای انگلیسی ) . صنایعی را بیشتر پیگیری می کرد که پایه ای بومی داشته و وابسته نباشد و بر اساس توانمندی داخلی تولید شود  . بر همین اساس بود که هندوستان هدفمند در عرصه اقتصاد وارد شد و با تکیه بر صنایع و پتانسیل داخلی پیش رفت . کشاورزی ( چای ، برنج و ... ) و باغبانی که رکورد دنیا را در بسیاری میوه ها دارد . در کامپیوتر سراغ سخت افزار نرفت ، بلکه سراغ نرم افزار رفت . هزاران دانشجوی هندی را در زمینه نرم افزار به کار گرفت . امروزه از صادرات عمده این کشور به کل دنیا ، برنامه نویسی و ساخت نرم افزار می باشد . صنعت جنگل داری و چوب را به رتبه چهارم دنیا رساند . در صنعت داروسازی و پزشکی بسیار پیشرفت کرد . در صنعت الکترونیک جزء رتبه های اول دنیاست ، در صنایع کشتی سازی ، صنایع دریایی ، نظامی و هوا و فضا جزء رتبه های بالا می باشد . و هم اکنون هند برای سومین سال پیاپی بیشترین رشد اقتصادی را در جهان از آن خود کرده است که این مقام تا قبل از این در اختیار چین بود و همه اینها را به گاندی مدیون است .

                 http://s3.picofile.com/file/8193537326/634738241625380000.jpg

 گاندی تحت تاثیر کریشنا ( خدای عشق و برطرف کننده درد و رنج و متعادل کننده شر و نیکی ) بود . بر اساس توصیه های کریشنا مبنی بر واگذاری امور مردم به مردم و عدم دخالت خدایان آسمانی در امور روزمره ، سیاست عدم دخالت دولت را بر امور جاری و روزمره مردم به دولت هند ترویج داد . بر همین اساس هندوستان اعلام نمود : هر کس هر فعالیت اقتصادی را که می خواهد انجام دهد محدودیتی ندارد و بسیاری از کارخانه ها کم کم از همین کارگاههای کوچک شکل گرفتند . در هند ثروت هیچ سرمایه داری را ضبط نکردند تا به قول کمونیستها به نفع فقیران استفاده کنند . گاندی اتحاد هندی ها را فراهم نمود . او یک ماه روزه گرفت تا اینکه تمام رهبران مسلمان و رهبران هندو با هم قول وحدت و همکاری دادند و بعد روزه خود را شکست . دوم اکتبر زادروز مهاتما گاندی، رهبر ملی و معنوی هند، بنیانگذار استقلال هند و یکی از بزرگ‌ترین مردان نیمة اول قرن بیستم است. زادروز او در هندوستان تعطیل رسمی است . در هند برای سالروز وفات کسی عزا نمی گیرند و تعطیل نیست و فقط در سالروز تولد جشن می گیرند .

http://s6.picofile.com/file/8197119418/811714625_38936.jpg
بعد از خارج شدن از باغ و آرامگاه  ، به اصرار عرفان برای صرف ناهار به مکدونالد رفتیم و با وجود گرسنه نبودن به اجبار چیکن برگر خوردیم . تنها چیزی که لازم داشتیم آب و نوشابه خنک بود که در آن هوا لازم بود . در کشور هند در مکدونالد ها و سایر رستورانها غذاهای گوشتی کم پیدا می شوند و معمولا غذاهای گوشتی از گوشت پرندگان و خوک و بز تهیه می شود . هندوها گیاهخوار بوده و غذاهای گوشتی مصرف نمی کنند و فقط گوشت برای توریستها و مسلمانان هند در غذاها استفاده می شود .

در مذهب هندو عقیده بر این است که حیوانات نیز جان دارند و ما انسانها اجازه نداریم برای پر کردن شکم خود آنان را کشته و آزار دهیم . برای همین اکثر حیوانات از جمله گاو تقدس دارند و قربانی نمی شوند . البته یکی از دیگر دلایل تقدس گاو و میمون و بعضی دیگر از حیوانات ، نقش آنها در زندگی خدایان هندو است .


بازدید از قطب منار ( Qutub Minar )

بعد از صرف ناهار به بازدید از قطب منار ( Qutub Minar  ) بلندترین بنای هند رفتیم . ساعت  حدود 6 عصر بود که به قطب منار رسیدیم .

عرفان توضیحات مختصری از زمان ساخت و مشخصات منار داده و دوربین ها را از کیف بیرون آورده و شروع به گرفتن فیلم و عکس کردیم .

قُطُب منار ، مناره‌ای است با 72.5 متر ارتفاع و بلندترین بنای آجری دنیا و بلندترین برج در هند است .  قطر آن در پایه 13.8 متر و در بالا ۳ متر است . منار تا آخرین طبقه از داخل خود دسترسی دارد. طبقه اول آن دارای ۱۵۶ پله، طبقه دوم ۷۸ پله، طبقه سوم ۶۲ پله و طبقه چهارم و پنجم هر یک دارای پنجاه پله می‌باشند .  این مناره بزرگ از مرمر و سنگهای سرخ ساخته شده و به دستور سلطان معزالدین غوری از سلسله غوریان و توسط غلام ترک و سپهسالار او قطب‌الدین ایبک، که بعدها به پادشاهی رسید، در ۱۱۹۹ میلادی بنیان‌گذارده شده و بعد توسط داماد او شمس‌الدین التتمش در ۱۲۳۰ م کامل شد و سپس به‌وسیله فیروزشاه تغلق در سال ۱۳۱۶ م به پایان رسید. در سال ۱۳۶۸ م این بنا به‌وسیله رعد و برق صدمه دید که توسط فیروزشاه و اسکندر لودی دوباره مرمت شد .

                                              http://s6.picofile.com/file/8193818292/qutub_minar_2.jpg

http://s6.picofile.com/file/8197122292/DSC_0204.JPG

http://s6.picofile.com/file/8197122318/filename_dsc09288_jpg.jpg

http://s3.picofile.com/file/8198959718/Qutub_Minar.jpg

http://s6.picofile.com/file/8199838426/DSC09672.JPG

 قُطُب منار به تقلید از «منار جام» افغانستان، ساخته شد و به پنج طبقه تقسیم شده‌است که در فاصله هر دو طبقه، ایوان مدوری به‌صورت کمربند آن را در بر گرفته‌است. هر طبقه کتیبه‌هائی دارد که متونی از آیات قرآن و اسامی قطب‌الدین ایبک، محمد بن سام و دیگر پادشاهان و امرا را شامل می‌شود.

ورودی بنا از طریق دری است که در سمت شمال واقع است. این منار به پنج طبقه تقسیم می‌شود که در فاصله هر دو طبقه، ایوان مدوری است که چون کمربندی منار را دربر گرفته‌است. این ایوان‌ها در نگهداری وزن طبقات فوقانی نقش مؤثری دارند که در بناهای دیگر آن دوران چنین چیزی مشاهده نمی‌شود .

این بنا از سنگ ماسه‌ای قرمز و قهوه‌ای روشن و سنگ کوارتزی خاکستری ساخته شده و دو ردیف آن نیز با مرمر سفید ساخته شده‌است و تزئینات روی این منار بی‌نظیر است .

تزئینات و نقوش هر پنج طبقه متفاوت هستند. پایین‌ترین طبقه لبه‌های کوه مانندی دارد که یک درمیان نیم‌ستون‌های مدوری در میان آنها قرار گرفته‌است. گرداگرد طبقه دوم را برآمدگی‌های مدوری پوشیده‌است و طبقه سوم ستاره‌ای شکل است. طبقه چهارم و پنجم به صورت ساده‌ای گرد و استوانه‌ای هستند .

در هر طبقه منار دو کتیبه منقوش موجود است. در کتیبه‌ها اسامی سلطان شهاب‌الدین محمد بن سام غوری مولای قطب‌الدین ایبک، خود قطب‌الدین ایبک، التتمش، اسکندر شاه و فیروز شاه دیده می‌شود.

                                         http://s3.picofile.com/file/8193819726/qutub_minar_3.jpg

http://s3.picofile.com/file/8197122168/delhi_qutub_minar_4.jpg

 سطح خارجی طبقه اولِ منار، توسط شش کتیبه‌ زینتی تزیین شده‌است از جمله این شش کتیبه در بند سوم، پنجم و ششم چند آیه قرآن نقل شده‌است. در کتیبه اول علاوه‌بر آیات قرآن کریم، این واژگان نیز نوشته شده‌است. میر سپهسالار بزرگ و عالی شأن که به طور مشخص این القاب به قطب‌الدین ایبک منسوب است. نوشته‌های دیگر آن در اثر کار غیرمحتاطانه ساخت مجدد صدمه دیده و در قسمت‌های ناتمام موجود، تنها القابی در توصیف قطب‌الدین سالم باقی‌مانده‌اند. احتمالاً اسم وی نیز در کتیبه‌های ذکر شده آمده بوده چنانچه در سر طاق داخلی دروازه مسجد نیز دیده می‌شود. در این کتیبه‌ها قطب‌الدین خود را سپهسالار ذکر کرده چرا که او در سال ۱۲۰۶ م و پس از مرگ معزالدین غوری، لقب «سلطان» را یافت. او خود را سپهسالار مدافع از صاحبش، یعنی معزالدین کسیکه امر ساخت مسجد را داد خطاب می‌کند. این مطلب در داخل گنبد دروازه شمالی ذکر شده‌است. در کتیبه دوم روی منار، او مکرر صاحب خود یعنی معزالدین را اسکندر ثانی نامیده‌است.

قُطُب منار یکی از اولین و برجسته‌ترین نمونه‌های معماری هندو-اسلامی است که همراه با چندین سازه باستانی و قرون‌وسطایی و خرابه دیگر «مجموعه قُطُب» را در دهلی تشکیل می‌دهد. این بنای عظیم در فهرست میراث جهانی یونسکو ثبت شده و هر ساله گردشگران بسیاری را جذب و چشم هر بیننده‌ای را به خود خیره می‌کند. پیش از این امکان بازدید از داخل منار بود ولی اکنون پس از چند خودکشی، ورود به داخل منار و بالارفتن از آن برای عموم ممنوع شده‌است .

 http://s3.picofile.com/file/8193821092/qutub_minar_1.jpg

http://s3.picofile.com/file/8193821634/qutub_minar_4.jpg

http://s6.picofile.com/file/8197122426/Restaurants_Qutub_Minar_New_Delhi_730x370.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199838968/DSC09689.JPG

http://s6.picofile.com/file/8197122442/qutub_minar_4.jpg

http://s3.picofile.com/file/8197122400/india_delhi_12.jpg

 در محوطه قطب منار مشغول تماشا و عکاسی بودیم که سنجاب کوچکی دیدیم که در چمن ها می دود . خیلی زیبا بود . به یاد کارتون عصر یخبندان افتادم . من و خواهرم با دوربینها به سمت سنجاب رفتیم تا از او عکس و فیلم بگیریم و برایمان خیلی جالب بود که یک دفعه متوجه شدیم چند پیرمرد هندی و چند خانم و آقای دیگر با حالتی جالب و با لبخند به ما نگاه می کردند و حتما پیش خودشان می گفتند اینها در عمرشان سنجاب ندیده اند که اینقدر مشتاق به دنبال سنجاب کوچک راه افتاده اند . آنها با چهره ای مهربان و با لبخند به ما نگاه می کردند و آنجا تازه متوجه شدیم که چقدر رفتار ما برایشان جالب بوده است . جلوتر رفتیم و هر دقیقه بر تعداد سنجابها اضافه می شد و از درختان محوطه بالا و پایین می رفتند . جالب اینجا بود که حتی بچه های کوچک هم راحت از کنار آنها عبور می کردند و کاری به آنها نداشتند . با خودم فکر کردم اگر این سنجابها در باغهای ایران بودند کلی بچه در داخل این چمنها به دنبال آنها می دویدند و دیگر نه چمن و فضای سبزی مانده بود و نه موجود زنده ای .

      http://s6.picofile.com/file/8193820742/sanjab.jpg  http://s3.picofile.com/file/8199838276/DSC09656.JPG

 کمی جلوتر رفتیم و در محوطه قطب منار بقایای بناهای کاخی بزرگ را دیدیم - یک چیزی شبیه به تخت جمشید خودمان و همچنین بقایای مسجد و منار کوچک و ناتمام و .... . تالاری بود که به باغ بزرگی منتهی می شد . فضای زیبایی بود و مشغول عکاسی شدیم که چند خانم هندی با لباسهای رنگارنگ ( ساری ) و زیبایی نیز مشغول عکاسی بودند و وقتی ما را دیدند به سمت ما آمده و با لبخند و مهربانی دست من و خواهرم را گرفته و خواستند تا با آنها عکس بگیریم . بعد از گرفتن عکس با آنها دو خانم دیگر که از دورتر نظاره گر بودند به سمتمان آمده و خواستند با آنها نیز عکس بگیریم . احساس غرور می کردیم که از نظر هندی ها که خودشان زیبا هستند و زیبایی آنها در فیلمها و سینمای بالیوود شهره دنیاست ، ما زیبا به نظر می آمدیم و دوست داشتند با ما عکس یادگاری بگیرند . یکی از خانمها پرسید که ایرانی هستیم و گفتیم بله و در جواب ما گفت ایرانی ها بسیار زیبا هستند .

http://s6.picofile.com/file/8197122600/Qutab_Minar_Delhi_dancers.jpg

http://s6.picofile.com/file/8199836992/DSC09661.JPG

http://s6.picofile.com/file/8199837076/DSC09666.JPG

http://s3.picofile.com/file/8199837200/DSC09671.JPG

حقیقتش این است که تا حالا که چند تا کشور رفته و با مردم آنجا صحبت کرده بودم ، هیچکدام به اندازه هندیها مهربان و زودجوش و با صبر و حوصله نبودند . واقعا از انتخاب هند برای سفر خوشحال بودم و آرزو داشتم زمان دیر بگذرد و 10 روز سفر به این زودی تمام نشود .

به قسمت های دیگر محوطه قطب منار رفتیم و مشغول عکاسی بودیم که آقایی که مسئول فضای سبز و از نگهبانان آنجا بود با خوشرویی و لبخند جلو آمده و گفت دوربینمان را بدهیم تا از ما عکس دونفری و هنری بگیرد . چند عکس هنری و سه بعدی در قسمتهای مختلف از ما گرفت و در آخر به او 50 روپیه دادیم و تشکر کرد و رفت . عکسهایی که گرفته بود کاملا خوب و زیبا بود .

تا حدود ساعت 8 شب در محوطه بودیم و زمان غروب عرفان نزدیک شد و صدایمان کرد که وقت رفتن است و سوار ماشین شده و به سمت هتل به راه افتادیم .


بازدید از گالری جواهر و صنایع دستی دهلی :

در راه بازگشت به هتل ، عرفان پرسید اگر دوست دارید و خسته نیستید یک بازار در مسیرمان هست و شما را به آنجا ببرم و ما هم از خدا خواسته موافقت کردیم و  به این ترتیب به بازار رفتیم . بازاری که اسمش خاطرم نیست ولی یک فروشگاه خیلی بزرگ بود شامل قسمتهای مختلف و دارای اجناس سنتی و لوکس و تزئینات و همینطور جواهرات . پیرمردی خوشرو و مهربان مسئول فروشگاه بود و البته به انگلیسی صحبت می کرد و ما کامل متوجه صحبتهایش نمی شدیم و گاهی مجبور بودیم حرفی را چند بار بپرسیم تا منظورش را بفهمیم .

http://s6.picofile.com/file/8198953426/089L15304_6QP6M.jpg

http://s3.picofile.com/file/8198955776/CV_MANSH15048959720_Home_Decor_ANSHUL_FASHION_Craftsvilla_1.jpeg

http://s6.picofile.com/file/8199012334/p223594_2a.jpg

از فروشگاه خیلی خوشم اومده بود و دقیقا اجناسی داشت که من عاشق آنها بودم . همه نمادهای هندوستان در همه ابعاد و سایزها ، درست شده از چوب و یا سنگ و حتی استخوان شتر و عاج فیل . ولی متاسفانه قیمتها بالا بود و چون همه کار دست بودند مثلا یک نماد فیل تهیه شده از استخوان در سایز کوچک به پول ایران معادل 500 هزار تومان بود و یا شطرنج سنگی که مهره های آن به اشکال واقعی بوده و از سنگ و استخوان درست شده بود که کوچکترین آن معادل قیمت 600 هزار و بزرگترهای آن معادل 3 تا 4 میلیون تومان بود که نمیشد خرید کرد .  من یک نماد خدای کریشنا چوبی کوچک به قیمت 70 هزار تومان خریدم . در قسمت دیگر فروشگاه لباسهای هندی سنتی تهیه شده از ابریشم و ... و لباس های پنجابی بود که دوست داشتم ولی امکان پوشیدن آنها در ایران وجود ندارد و به همین دلیل نخریدیم . در قسمت دیگر شال های هندی و کشمیری از جنس ابریشم و حریر و .... که همه آنها زیبا و البته گران بودند . انقدر از آنها خوشمان آمده بود که هم من و هم خواهرم دو تا 3 شال برای خودمان و سوغاتی خرید کردیم ( البته چیزهایی خریدیم که مشابه آنها در ایران خیلی به سختی پیدا می شد ) . در قسمت دیگر سرویسهای جواهر که از نقره و طلا و سنگهای جواهر مختلف ( یاقوت سرخ و یاقوت کبود ، آماتیست ، زمرد ، یشم ، فیروزه ، الماس ، چشم ببر و ... ) درست شده و فوق العاده زیبا بودند قرار داشت که البته قیمتهای خیلی بالایی داشتند و متاسفانه پول کافی برای خرید نداشتیم . بسیار خوشحال از خریدهایی که کرده بودیم و البته افسوس برای نداشتن پول کافی و گذشتن از آن همه اجناس زیبا از فروشگاه بیرون آمدیم و به طرف هتل حرکت کردیم . ساعت از 9 شب گذشته بود که به هتل رسیدیم و به این ترتیب گشت شهری روز اول به پایان رسید .

آنقدر خوش گذشته بود و کاملا پرانرژی بودم که دوست نداشتم به هتل برگردم . ولی باید کمی استراحت می کردیم و برای روزهای بعد انرژی می داشتیم .


روز دوم سفر - دهلی

صبح روز دوم ( یکشنبه ) ساعت 8 صبح با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شدیم و آماده شده و جهت صرف صبحانه به رستوران هتل رفتیم . باز هم همان کارکنان مهربان میزمان را نشان داده و سفارش چای دادیم . این دفعه به جبران اشتباه روز قبل اول از سمت میوسلی ها شروع کردم و یک کاسه پر از شیر و میوسلی همراه با انواع مغزهای اضافی برداشتم همراه آب میوه و سر میز رفتم . یک مسئله جالب در قسمت آب میوه ها این بود که آب گوجه فرنگی هم داشتند . 5 ظرف بزرگ آبمیوه شامل آب پرتقال ، آب هندوانه ، آب عنبه ، آب گوجه فرنگی و آب آناناس در آنجا بود که من فقط آب پرتقال برداشتم . بعد از گذاشتن ظرف میوسلی و لیوان روی میز بلافاصله سمت کیک ها و دوناتها رفتم و مثل روز قبل از بیشتر انواع آن برداشتم و فقط یکی را که روز قبل خوشم نیومده بود حذف کردم . سر میز برگشتم و شروع به خوردن کردم و خواهرم هم که بیشتر از غذاهای گرم خوشش می آمد ، سوسیس و املت هم برداشته بود که از کنار همان تست کردم و بعد از یک صبحانه مفصل و گرفتن چند عکس در محوطه تراس طبقه بیستم و سالن آن طبقه ، در ساعت 10 صبح به لابی رفته و در مکان قبلی نشستیم که عرفان را زود ببینیم . عرفان ساعت 10:30 آمد و نشستیم و با هم برنامه را مرور کردیم . عرفان از ما مبلغ 100 دلار گرفت و بدون هماهنگی با شرکت ، خودش ماشین تهیه کرده و به راه افتادیم .


بازدید از معبد سیک ها ( Sikh temple ) :

اولین جایی که قرار بود برویم ، معبد سیک ها بود . در طول راه عرفان در مورد مذهب سیک ها و خصوصیات افراد دارای این مذهب صحبت کرد . اینکه رئیس و بنیان گذار این مذهب کی بوده و کتابی نوشته و در آن کتاب یک سری قوانین وضع کرده است و بعدها پیروان او کتابهای دیگری در تکمیل اصول و قواعد آن نوشته اند و مواردی را اضافه کرده اند . نام کتاب مقدس آنها که دست نوشته بشر است گروگرنت صاحب می باشد .

پایه گذاری آیین سیک را به شخصیتی به نام نانک نسبت می دهند که در قرن پانزدهم میلادی می زیسته است.او در ایام جوانی شدیدا تحت تاثیر شخصیتی شاعر به نام کبیر قرار گرفت. کبیر که هندو زاده اما تربیت یافته خانواده مسلمانی بود به یگانگی اسلام و آیین هندو اعتقاد داشت و اصول رسمی و ظاهری ادیان را فاقد اصالت می دانست. راستش را بخواهید در حقیقت سیک یک دین واقعی نیست بلکه یک آیین التقاطی است که آموزه های آن به نوعی گرته برداری از اسلام و هندوئیسم است.

به همین خاطر برخی از آداب آن هندویی و برخی دیگر اسلامی است. به عنوان نمونه سیک ها برخلاف هندو ها به یگانگی خداوند معتقدند و لذا در معابدشان اثری از خداهای رنگ و وارنگ هندویی نیست ، اما در عین حال برخلاف مشهور مسلمانان تناسخ را هم قبول دارند.

دین سیک و به تعبیر تخصصی اش سیکیسم آداب و رسوم و عقاید جالب و عجیب و غریبی دارد. از جمله این اصول و قواعد این است که سر همیشه باید پوشیده باشد. سیک ها کلاه مخصوصی بر سر دارند که برای ما ایرانی ها بسیار آشناست به طوری که تصویری که از یک مرد هندی در ذهن داریم در حقیقت تصویر یک سیک است. معمولا کلاه آنها به رنگ مشکی است . سیک ها باید همیشه وسایلی مانند خنجر، شانه و النگو به همراه داشته باشند . هم چنین حق کوتاه کردن ریش و موهای بدن خود را ندارند. اما با این حال آنها همیشه تمیز و مرتب و آراسته هستند و معمولا سیک ها را با کت و شلوار و کراوات می بینیم که کلاهی بر سر دارند . سیک ها نباید به عورت خود نگاه کنند و حتی وقتی حمام می روند دور خود حوله و یا لنگ می پیچند . شنیدن اعتقادات آنها برایمان خیلی جالب بود و مرتب از عرفان سئوال می کردیم .

سیک ها مردمی مهربان هستند و خیلی خوش برخوردند . اکثرا از وضع مالی خوبی برخوردارند و حتی اگر جزء پولدارترین افراد و یا از رجال سیاسی باشند ، معمولا هفته ای یکبار نذر کرده و با لباس مبدل و ساده به معبد آمده و به مردم فقیر طعام و نذری می دهند و نذرشان را ادا می کنند . و همچنین فقرا می توانند برای سیر کردن شکم خود به معبد بیایند و هرچقدر می خواهند غذا خورده و بروند و یا همانجا محل سایه پیدا کرده و مدتی استراحت کنند . اکثر سیک ها در مشاغل دولتی مهم و اقتصادی هند مشغول به کارند و کمترین و پست ترین شغل در بین آنها رانندگی است که آن هم بسیار کم می باشد .

http://s3.picofile.com/file/8199006342/Harmandir_Sahib.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199026018/amritshar.jpg

زمانی که به معبد رسیدیم چند عکس در روردی گرفتیم و بعد به همراه عرفان به سالنی در زیر معبد رفتیم تا روسری بگیریم . چون تمام کسانی که قصد بازدید از معبد دارند باید سر خود را به شیوه آنها بپوشانند . مردی که مسئول آنجا بود با احترام و مهربانی شخصا سر های ما را بوسیله روسریهای ( لچک ) زرد و نارنجی رنگ پوشاند . قیا فه هامان خنده دار و جالب شده بود . کفش هایمان را نیز در آورده و در همانجا گذاشتیم و وارد معبد شدیم . معبد جالبی بود . تمام دیوارها سفید رنگ و دارای گنبدهای طلایی رنگ . معبد سیک ها شبیه مساجد ما در ایران است به طوری که شبستانهای بزرگ و گنبدهای بزرگ و طلایی دارد .

http://s6.picofile.com/file/8194033434/sik_temple_2.jpg

http://s6.picofile.com/file/8199013034/2819663_sikh_temple_in_New_Delhi_1.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199005450/6916741_Gurdwara_Bangla_Sahib_Delhi.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199007550/India_Delhi_Gurdwara_Bangla_Sahib_01_ni.JPG

http://s3.picofile.com/file/8194034334/sik_temple_4.jpg

سیک ها یک کتاب بشری به نام گروگرنت صاحب دارند که به مثابه نقطه مرکزی و قلب معابد و خانه های سیک هاست. صبحگاهان این کتاب را از جایگاه خود که شبیه ضریح است با تشریفات بسیار وسیع خارج و شامگاهان به جایگاه خود باز می گردانند. گوروگرانت صاحب را بر روی بالش های فاخری می نهند که روی جایگاهی بلند قرار داده اند و بر بالای آن سایبانی باشکوه نصب کرده اند. یک نفر مامور آنست که هر از گاهی با بادبزنی بزرگ و تشریفاتی ، به پیروی از یک رسم قدیمی که درباره پادشاهان اجرا می شد ، کتاب را باد بزند. تمام کسانی که وارد معبد می شوند باید در جهت عقربه های ساعت در محوطه معبد بگردند تا مقابل گورو گرنت صاحب قرار گرفته و با دستان بهم نهاده به آن تعظیم کنند.

http://s3.picofile.com/file/8199006692/showPictureServletBig.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199006800/sikh_temple_on_chandni_chowk_gold_altar_half.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199007268/BanglaSahib03.jpg

http://s6.picofile.com/file/8199007034/old_delhi_night_tour_sikh_temple_spice_market_and_rickshaw_ride_in_delhi_160670.jpg

عرفان قبل از ورود به داخل معبد به ما گفت در آنجا ساکت باشیم و فقط به رسم آنها وارد می شویم و هر سئوالی داشتید بعد از بیرون آمدن از معبد بپرسید . همراه عرفان به داخل معبد رفتیم و از سمت چپ ( جهت عقربه های ساعت ) با احترام وارد شده و نیم دوری زدیم و رو به سایبان وسط که محل اجرای مراسم و خواندن کتاب بود در کنار سایرین نشستیم و مشغول تماشای مراسم صبحگاهی سیک ها شدیم . مراسم به گونه ای بود که کتابی بزرگ در وسط باز بود و چهار مرد نسبتا مسن که از روسا و خادمین معبد بودند در کنار کتاب نشسته و به زبان هندی عباراتی می گفتند و احتمالا از روی کتاب می خواندند . عبارات آنها مشابه شعر بود و به نظر من دارای ریتم خاصی بود مشابه مراسم مداحی ما ایرانی ها .

بعد از دیدن مراسم آنها بلند شده و نیم دور دیگر زده و می خواستیم از معبد بیرون رفته و داخل محوطه شویم که چشمم به اتاقی افتاد که جلو آن پنجره نقره ای بود ( همانند ضریح ) و از عرفان پرسیدم این اتاق برای چیست ؟ عرفان در جواب گفت این همان اتاقی است که کتابها در آن نگهداری می شوند . 

http://s6.picofile.com/file/8199006476/20120804ktj1846_simage.jpg

http://s6.picofile.com/file/8199006418/Delhi_2013_10_Gurudwara_Sis_Ganj_temple_Sikh_36.jpg

مجددا وارد محوطه بیرون معبد شدیم . در گوشه ای از محوطه عده ای صف کشیده بودند و نذری می گرفتند . نذری آنها شیر و نان مخصوص آنها بود ( یک چیزی شبیه روغن جوشی خودمان ) . صفی منظم بود و مردم با کاسه ای در دست جلوی آنها قرار گرفته و نذری گرفته و می رفتند .

http://s3.picofile.com/file/8194032826/sik_temple_1.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199007126/DSC_0419_2_2_e1344462273361.jpg

سیک های حاضر در آنجا از کنار ما رد می شدند و به نشانه احترام دستانسان را جلوی سینه به هم چسبانده و سلام می کردند . واقعا از مهربانی و برخورد آنها خوشم آمده بود و آنها را مردمی بسیار با شخصیت و محترم دیدم .

در محوطه معبد چند عکس گرفتیم . در داخل معبد اجازه گرفتن عکس و فیلم نداشتیم . بعد از آن از معبد خارج شدیم و به سمت پارکینگ ماشین رفتیم .

پس از خروج از معبد سیک ها سوار ماشین شده و به طرف معبد بودایی ها به راه افتادیم . در خیابان چند میمون دیدیم که همراه بچه هایشان مشغول غذا خوردن بوده و از درختهای کنار خیابان بالا و پایین می رفتند . دوست داشتم از ماشین پیاده شوم و با آنها عکس بگیرم که عرفان گفت ممکن است به شما حمله کنند و یا آسیب برسانند و خطرناک است . و به راهمان ادامه دادیم .

http://s3.picofile.com/file/8196905426/53.jpg


بازدید از معبد بودایی ها ( Buddha temple ) :

دومین معبدی که قرار بود بازدید کنیم ، معبد بودایی ها بود . معبد بودایی ها معبد زیبایی بود و البته چون تعداد کمی از ساکنین هند را بودایی ها تشکیل می دهند ، شاید تعداد معابد بودا در این کشور به نسبت کشورهایی مثل تایلند و ... کمتر باشد . معبد بودایی در کنار معبد هندوها واقع بود . از ماشین پیاده شدیم و به بازدید معبد رفتیم . معبد به رنگ سفید بود و گنبدی مخروطی شکل و بزرگ داشت که البته از زاویه دید ما فقط یک قسمت از معبد دیده می شد و به محوطه پشت معبد نمی توانستیم برویم .

http://s6.picofile.com/file/8194037584/bouda_temple_1.jpg

در ورودی معبد مشغول عکس گرفتن با نماد بودا بودیم که یکی از خادمین معبد که البته شبیه کاهنان معبد آمون ( در سریال یوسف نبی ) بود از معبد خارج شد و به ما نگاه کرد . لباس نارنجی که شبیه ساری زنان هندی بود پوشیده بود به طوریکه چند چین در جلوی دامن و یک شال روی شانه اش بود و شکمش برهنه بود . سر بی مو و هیکل درشت و رنگ پوست نسبتا تیره ای داشت . هیکلش کمی ترسناک بود ولی چهره مهربانی داشت . دلم می خواست باهاش عکس بگیرم و به عرفان گفتم می توانیم ازش درخواست کنیم با ما عکس بگیرد ؟ ولی عرفان دعوامون کرد و گفت که نه امکانش نیست و می خواهی از اینجا بیرونمان کنند ؟ 

http://s3.picofile.com/file/8194042618/dehli_mabade_budaeeha.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199008026/20150419_103432.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199837834/DSC09724.JPG

خادم معبد به داخل رفت و فقط نگاهمان کرده و سلام هم نداد . ما هم به دنبال عرفان در را باز کرده و خیلی آرام و ساکت داخل معبد رفتیم . دیدیم عده ای نشسته و یکی از خادمان برایشان سخنرانی و دعا می کند . در روبروی مجسمه بزرگ بودا بود که دورش حلقه گل انداخته شده و با طلا و جواهرات تزیین شده بود . مردم پس از ورود احترام گذاشته و حالت چهارزانو بر زمین می نشستند و به سخنان خادمین گوش می دادند . زمانی که ما درب را باز کردیم و وارد معبد شدیم حواس همه پرت شد و برگشتند و پشت سرشان با حالتی متعجب به ما نگاه کردند و سپس مجددا به ادامه مراسم خود پرداختند . عرفان گفت زود برویم و به دنبال عرفان از آنجا خارج شدیم .

http://s3.picofile.com/file/8199027126/Bodhgaya_Bodh_Statue_10_.jpg

فکر می کنم انتظار داشتند که ما همانند آنها به خدایشان احترام بگذاریم ولی ما فقط نگاه کرده و برگشتیم . احساس کردم بودایی ها به مانند هندوها و سایر مذاهب مثل سیک ها مهربان نبودند و برخوردشان کمی خشن تر بود . به هر حال برایم جالب بود و از معبد خارج شدیم .


 بازدید از معبد هندوها ( معبد لاکشمی یا معبد بیرلا )

پس از خروج از معبد بودایی ها پیاده به سمت معبد هندوها رفتیم . فاصله این دو معبد خیلی کم بوده و تقریبا چسبیده به هم بودند . ساختمان معبد هندوها ( birla temple ) ساختمان خیلی بزرگ و زیبایی داشت .

نمای بیرونی آن شامل چند گنبد مخروطی شکل و مناره های کوچک و کوتاه که ترکیبی از رنگهای قرمز آجری و زرد و سفید بود که زیبایی آنرا دوچندان کرده بود .

 معبد هندوی لاکشمی نارایان عبادتگاهی برای نارایان و لاکشمی از خدایان هندو است. این معبد توسط رجا بالدو داس در سال 1938 ساخته شده است. این معبد به لاکشمی ( الهه رفاه و ثروت ) اختصاص داده شده است .

به گفته عرفان این معبد از بزرگترین معابد هندوها در دلهی است و البته از نظر بزرگی و زیبایی هیچ معبدی به آکشاردهام نمی رسد که قرار است بعد از ظهر به آنجا برویم .

http://s3.picofile.com/file/8199029326/laxminarayan_temple_birla_mandir_6338856_l.jpg

http://s3.picofile.com/file/8194049500/berla_temple_2.jpg

http://s6.picofile.com/file/8194050084/berla_temple_1.jpg

بعد از انجام تشریفات مخصوص شامل در آوردن کفش ها و گذاشتن دوربین ها و موبایل ها درون صندوق اختصاصی امانات و گرفتن کلید آن ، همراه عرفان وارد معبد شدیم . می دانستیم که نباید به حالت توهین و مسخره در آنجا برخورد کنیم و احترام به دین و مذهب آنان واجب و لازم است . چون هماهنگونه که ما بر دین خود تعصب داریم و اگر ببینیم که مثلا توریستها به حرم امام رضا آمده و توهین و مسخره می کنند ناراحت می شویم ، سایر ادیان نیز همینطورند و ما در جایگاه نقد درستی یا نادرستی اعتقادات مردم سایر ادیان نبوده و باید با احترام رفتار کنیم .

البته برای من آشنایی با خدایان هندو خیلی جالب بود و مهمترین هدف من از سفر به هندوستان آشنایی با همین مذاهب و آداب و رسوم و ... بوده است . لذا در مورد اکثر خدایان معروف تحقیق کرده و زندگی نامه و داستانهای آنان را خواندم و هر جا هم که نمی شناخته یا سئوالی برایم پیش می آمد از لیدر می پرسیدم .

http://s3.picofile.com/file/8199024918/_13528083362.jpg

http://s6.picofile.com/file/8199026792/Birla_Mandir_Delhi_2.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199025400/6911846_A_Elephant_Statue_in_Birla_Temple_Delhi.jpg

http://s6.picofile.com/file/8199029126/Laxminarayan_temple_Delhi_2.jpg

http://s6.picofile.com/file/8199026450/Birla_Mandir_Delhi_1.jpg

با پای برهنه وارد معبد شدیم و باز زمین داغ و پر از گرد و خاک بود . وارد اولین سالن شدیم . سالنی بزرگ و فوق العاده زیبا با نقش و نگارهای هنری که در دیوارها و سقف تمام آثار هنری که با دست معماران و متخصصان خلق شده بود . سر ستونها به شکل سر فیل که خود نماد بودند و خیلی زیبا و قرینه کار شده بودند . در هر سالن تزئینات متفاوت بود و هر قسمت متعلق به یکی از خدایان بود . قسمت الهه ثروت ( لاکشمی ) بزرگتر بود و در هر سالن چند مجسمه از خدایان دیده می شد . نام تمام خدایان را نمی دانستم و مرتب از عرفان سئوال می کردم . حتی عرفان هم چون مسلمان بود نام بعضی از آنها را نمی دانست . خدای کریشنا و عشقش رادها را شناختم . خدا بانوی لاکشمی ، خدا بانوی دورگا ، خدای آفریننده ( برهما ) ، خدای ویشنو و شیوا و گانش که سر فیل بود را شناختم . در بیرون و در محوطه باز قسمتی از معبد ، خدای هانومان ( پادشاه میمونها ) هم بود و کنارش شمع روشن کرده بودند . همه خدایان لباس زیبا بر تن داشته و با گل و جواهرات تزئین شده بودند . کنار هرکدام شمع روشن بود و در هر قسمتی افرادی به حالت احترام دوزانو نشسته و یا ایستاده و مشغول رازو نیاز با آن خدا بودند .

http://s6.picofile.com/file/8199029292/Inside_Birla_Temple.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199027050/Detailed_art_on_interior_walls_of_Birla_Auditorium.jpg

http://s6.picofile.com/file/8199025000/2_Namastae.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199029342/Lord_Vishnu_and_Lakshmi_in_the_Birla_Temple_Jaipur.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199026834/birlamandir_idol.jpg

نکته جالبی که در آنجا دیدم این بود که هر فردی هر نیت و حاجتی داشته باشد ، نزد همان خدا می روند و خواسته خود را از او می خواهند . مثلا کسی که به دنبال ثروت است نزد خدابانوی لاکشمی رفته و کسی که عشق و ازدواج می خواهد به نزد کریشنا می رود .

http://s3.picofile.com/file/8194578942/lakshmi_devi_mata_142.gif

لاکشمی ( الهه ثروت و خوشبختی و زیبایی )

 بعد از آشنایی با چند تا از خدایان هندو و دیدن مراسم دعا و احترام هندوها در معبد ، از معبد بیرون آمدیم . جلوی درب معبد چند جوان در کنار  اتوریکشا ( آوگو یا توک توک ) خود ایستاده و منتظر مسافر بودند . با دیدن ما جلو آمده و سلام کردند . یکی از آنها گفت سلام علیکم و دیگری نمسته . ما هم جواب سلام دادیم و از ما پرسیدند که ایرانی هستیم ؟ و گفتیم بله . از ما پرسیدند که آیا تا به حال سوار اتوریکشا یا به قول آنها هلیکوپتر هندی ها شده ایم ؟ و من گفتم دوست دارم سوار شوم و عکس بگیرم . با خوشحالی قبول کرد و مسافرش را پیاده کرد تا من داخل اتوریکشا نشسته و عکس بگیرم . همان لحظه عرفان که جلوتر رفته بود تا ماشین را بیاورد به دنبالمان آمد و گفت زود باشید برویم . از آنها خداحافظی کردیم و به سمت ماشین حرکت کردیم . مقصد بعدی ما باغ وحش دلهی بود .


بازدید از باغ وحش دهلی :

دوباره سوار ماشین شده و به باغ وحش دلهی رفتیم . باغ وحش سرسبز و زیبایی بود و چون روز یکشنبه و تعطیلی بود افراد زیادی در آن گرمای هوا به باغ وحش آمده بودند و شلوغ بود .

در ابتدای ورود به باغ وحش بلیط برای اجازه بردن دوربین هم گرفتیم و به همراه صف وارد شدیم . مسیر داخلی باغ وحش آنقدر طولانی بود که مابین هر قسمت که محل زندگی حیوانات مختلف بود ، مجبور بودیم با وسایل نقلیه مسیر را طی کنیم . در آن روز دمای هوا 42 درجه سانتیگراد بود و از شدت گرما و تعریق مرتب آب و مایعات می خوردیم . عرفان 3 بطری آب و لیموناد گرفت که ما در همان ابتدا همه را خوردیم و مجبور شدیم دوباره آب تهیه کنیم .

وسایل نقلیه داخلی باغ وحش ماشین های باز همراه چند ردیف صندلی ، شبیه قطارهای کوچک در شهربازی ها بودند که برچسب هایی دور دستمان بستند که مجوز استفاده از این وسیله در طول مسیر بود . به این دلیل که هر ایستگاه بایستی پیاده شده و بعد از دیدن حیوانات مجددا سوار ماشین می شدیم .

اولین ایستگاه ، جایگاه ببر و جاگوار و پلنگ بود و در روبروی آن شیر سفید بود . جایگاهها در گودی بوده و مردم از بالا می توانستند حیوانات وحشی را تماشا کنند که البته به خاطر کشیدن نرده ها دور منطقه حیوانات وحشی دیدن آنها بسیار سخت بود .

http://s3.picofile.com/file/8194765242/VandalurZoo2.jpg

به محض اینکه به جایگاه ببر رسیدم یادم آمد که قبلا آن محل را در جایی دیده بودم . به خواهرم گفتم و او نیز تایید کرد . به خاطر آوردم که چندی پیش ویدیو کلیپی در گوشی موبایلم داشتم که یک مرد جوان دقیقا در همان محل افتاده بود و بقیه مردم از قسمت بالای گودی تماشا می کردند و نمی توانستند برای نجاتش کاری انجام دهند . ابتدا ببر با او بازی می کرد و قصد خوردن او را نداشت و مردم برای فراری دادن و دور کردن ببر و کمک به مرد جوان به طرف ببر اشیای مختلف پرتاب می کردند و با این کار ببر را عصبی کرده و مرد را با دهان برداشته دورتر برده و شروع به خوردن آن مرد بیچاره کرد .

http://s3.picofile.com/file/8194764068/1411635803_etu_tiikeri_new_delhi2409mv_ul.jpg

جایگاه دقیقا همان بود و تمام قسمتهایی که در آن کلیپ دیده بودم جلو چشمم بود ، به حدی که از به یاد آوردن آن عصبی شدم . به عرفان گفتیم که همچین کلیپی دیده ایم که مطمئنیم مربوط به همین مکان است و عرفان تایید کرد و گفت موضوع مربوط به 3 سال قبل است که هنوز این نرده ها اینجا نبود و بعد از آن در تمام قسمتهای حیوانات وحشی نرده گذاشتند تا مجددا چنین اتفاقی نیفتد .

مجددا سوار ماشین شده و به قسمت دیگر رفتیم . ایستگاه بعد هم مربوط به شیر بود که هم سطح ما ولی دورتر ( فضای گودال مابین ما بود ) در سایه دراز کشیده بود و استراحت می کرد .

http://s6.picofile.com/file/8194764826/DSC09758.jpg

http://s6.picofile.com/file/8197124984/dubai_zoo0_240x160.jpg

ایستگاه بعد اسب آبی بود که در رودخانه ای مصنوعی و کوچک مشغول آبتنی بود . ایستگاه بعدی خرس بود که به خاطر نرده ها نتوانستیم خرس را ببینیم و احتمالا به خاطر گرمای زیاد در جایی سایه و خنک مشغول استراحت بود . در قسمت بعدی انواع حیوانات اهلی مثل غزال ، گوزن ، گاومیش ، بز کوهی  و .... بودند که در کنار هم زندگی می کردند . در قسمتی دریاچه کوچک مصنوعی بوده و در آن محل پرندگان مختلف زندگی می کردند . در قسمتی هم کرگدن دیدیم .

http://s6.picofile.com/file/8194764426/DSC00116.jpg

http://s6.picofile.com/file/8194765734/DSC09734.jpg

http://s3.picofile.com/file/8197124950/IMG_3688.jpg

باغ وحش خیلی بزرگ بود و هر چه می رفتیم تمام نمی شد ، در هر ایستگاه که پیاده می شدیم کلی هم پیاده روی داشتیم تا به محل های حیوانات مختلف برسیم . با آنکه قبلا باغ وحش بانکوک را دیده بودم ، ولی در آنجا چون باغ وحش آزاد بوده و با ماشین کل آنرا طی کرده بودیم ، زود تمام شد و خسته نشدیم و فکر می کنم باغ وحش دلهی شاید به همان اندازه بود و یا حتی بزرگتر از آن .

در آن گرمای طاقت فرسا آنقدر خسته و کلافه شدیم که به عرفان گفتیم تا آخر مسیر نرویم و برگردیم . برای ما تحمل آن گرما که به آن عادت نداشتیم خیلی سخت بود . چیز زیادی نمانده بود تا آخر مسیر و اکثر باغ وحش را دیده بودیم . در زیر درخت وارونه ( انجیر معابد ) – درختی که در هند بسیار زیاد وجود داشت و قبلا نمونه آنرا در جزیره کیش دیده بودم – ایستادیم و عکس گرفتیم . این درخت به گونه ای است که ریشه های آن در بالا و ساقه در پایین است و نام علمی آنرا نمی دانم و فقط در کیش شنیده بودم که به آن انجیر معابد و درخت آرزو گفته می شود . در جزیره کیش روی آن یادگاری نوشته و به نیت حاجت گرفتن به آن نخ بسته بودند ، ولی در هند اینطور نبود و فقط زیر آن نیمکت گذاشته و مردم از سایه آن استفاده می کردند .  بعد از کمی استراحت در آنجا با درخواست ما مجدد به ماشین سوار شده و به سمت خروجی حرکت کردیم .

http://s3.picofile.com/file/8194765642/DSC09737.jpg

از باغ وحش بیرون آمدیم . ساعت 3:30 عصر بود . عرفان و راننده حسابی خسته و گرسنه بودند و من از بس آب و مایعات خورده بودم که اصلا احساس گرسنگی نمی کردم .

به ناچار به مکدونالد رفتیم و مجددا یک برگر سفارش داده و بیشتر سیب زمینی سرخ کرده و نوشابه خوردیم و از رستوران بیرون آمدیم .

عرفان گفت دو تا معبد دیگر مانده که برنامه امروز به پایان برسد ، اولی معبد لوتوس ( نیلوفر آبی ) و بعد معبد آکشاردهام که برنامه اش از عصر است و در آخر به آنجا می رویم .

 

بازدید از معبد لوتوس ( نیلوفر آبی ) :

سوار ماشین شده و به سمت معبد لوتوس ( Lotus temple  ) رفتیم . در خیابانی که معبد در آنجا واقع بود رسیدیم . ترافیک زیاد بود و ماشین ها خیلی بوق می زدند . کنار نرده های محوطه معبد صفی طولانی وجود داشت ولی من اصلا فکر نکردم که صف شاید مربوط به ورودی معبد باشد . از صف گذشتیم و جلوتر رفتیم . عرفان گفت صف را می بینید ؟ با این وضعیت اگر بخواهیم داخل برویم حداقل 2 ساعت زمان می برد و به آکشاردهام دیر می رسیم . من گفتم دوست دارم اینجا را هم ببینم و از اینجا زیاد مشخص نیست و اینکه صف را نشان دادم که تند حرکت می کرد و خیلی طول نمی کشید . به ناچار عرفان قبول کرد و به آخر صف رفته و مثل بقیه ایستادیم . زول صف تقریبا 2 تا 3 کیلومتر بود ولی با نظم و تند حرکت می کرد و اصلا قابل مقایسه با صف های ایران نبود . هر کس به حق خودش قانع بوده و کسی به دنبال جا پیدا کردن در اول صف نبود و برایم این ذهنیت به وجود آمد که مثل اینکه بی نظمی و از بین بردن حق همنوعان از صفات ما ایرانی هاست و واقعا جای تاسف است .

حدود 45 دقیقه در صف بودیم و به هر حال وارد معبد شدیم . محوطه سرسبز و بزرگ که معبد همانند گل نیلوفر آبی به رنگ سفید در وسط آن می درخشید . از همان ابتدا در محوطه معبد چند عکس گرفتیم و به طرف خود معبد رفتیم .

http://s6.picofile.com/file/8194773192/lotus_temple_3.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199026200/Bahai_Temple_Lotus_Temple_Delhi_India.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199025876/7066590_Lotus_temple_Delhi_Delhi.jpg

http://s6.picofile.com/file/8199025600/7066587_Lotus_temple_Delhi_Delhi.jpg

معبد نیلوفر آبی ، معبدی جدید و مدرن است که به کمک سرمایه گذاران بهائی که به گفته عرفان خیلی از آنان ایرانی هستند ، ساخته شده و واقعا یک شاهکار هنری می باشد . داخل معبد چند نیمکت همانند کلیسا گذاشته شده بود و اکثر زیبایی آن نمای بیرون معبد بود . قبلا عکس های آن را در شب دیده بودم که با نورپردازی بسیار زیبا در شب خیلی دیدنی است و افسوس که ما نمی توانستیم این زیبایی را از نزدیک در شب ببینیم . چون شب قرار بود در معبد آکشاردهام باشیم .

http://s6.picofile.com/file/8194781450/811711359_49223.jpg

http://s6.picofile.com/file/8199029692/lotustemple6.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199029668/Interior_of_Lotus_temple.jpg

http://s3.picofile.com/file/8199029734/lotus_temple_inside_view12.jpg

گل نیلوفر در شرق باستان و حتی در بین زرتشتیان ایران از تقدس و اهمیت ویژه ای برخوردار است . هماهنطور که در معرفی خدایان هندو دیدیم ، اکثر خدایان یا بر روی گل نیلوفر آبی ایستاده و یا نشسته و یا گل را در دست داشتند که همین امر نشان دهنده تقدس و اهمیت لوتوس ( نیلوفر ) در هندوستان است .

جنبه تقدس نیلوفر به محیط آبی آن بر می گردد . زیرا آب نماد باستانی اقیانوس کهن بوده که کیهان از آن آفریده شده است . از آنجا که گل نیلوفر در سپیده دم باز و در غروب بسته می شود ، به خورشید شباهت دارد . خورشید خود منبع الهی حیات است و از این رو گل نیلوفر ، مظهر تجدید حیات شمسی به شمار می رود . پس مظهر همه روشنگری ها ، آفرینش ، باروری و تجدید حیات و بی مرگی است .

نیلوفر نماد کمال است . زیرا برگها ، گل ها و میوه اش همه دایره ای شکل بوده و دایره خود از این جهت که کاملترین شکل است ، نماد کمال به شمار می رود .

نیلوفر یعنی شکفتن معنوی ، زیرا ریشه هایش در لجن است و با این حال به سمت بالا و آسمان می روید و از آب های تیره و لجن آلود خارج می شود و گل هایش زیر نور خورشید و روشنایی آسمان رشد می کند .

http://s3.picofile.com/file/8194779326/lotus_3.jpg

http://s6.picofile.com/file/8194779976/PeacefulLotusFlowerInTheWater.JPG

نیلوفر کمال زیبایی نیز به شمار می رود . ریشه های نیلوفر نماد و مظهر ماندگاری و ساقه اش نماد بند ناف است که انسان را به اصلش پیوند می دهد و گلش پرتو خورشید را تداعی می کند . نیلوفر نماد انسان فوق العاده یا تولد الهی است . زیرا بدون هیچ ناپاکی از آبهای گل آلود خارج می شود .

نیلوفر در اسطوره های یونانی علامت مشخصه ونوس است . در فرهنگ بودایی ، ظهور بودا به صورت شعله صادره از نیلوفر تصویر می شود . گاهی بودا را می بینیم که در یک نیلوفر کاملا شکفته به تخت نشسته است . در معابد بودایی ، نقش نیلوفر وجود دارد و نیلوفر ، جزء 8 علامت فرخندگی در کف پای بوداست .

بعد از بازدید از معبد لوتوس و گرفتن عکس ، از معبد بیرون آمدیم . ساعت حدود 6:30 عصر بود و بایستی برای رسیدن به معبد آکشاردهام عجله می کردیم .

 

بازدید از معبد آکشاردهام( Akshardham ) :

پس از اینکه سوار ماشین شدیم به سمت معبد آکشاردهام به راه افتادیم . با توجه به تعاریفی که از این معبد شنیده بودم ، مشتاقانه برای رسیدن به آن لحظه شماری می کردم همانند عاشقی که برای رسیدن به یارش لحظه ها را می شمارد و برای همین مسیر راه برایم طولانی به نظر می رسید .

در طول مسیر با صدای عرفان به خودم آمدم که می گفت بردن دوربین و حتی گوشی موبایل در اینجا ممنوع است و سعی کنید همه وسایلتان را در ماشین بگذارید و به داخل نبرید . چون موقع بازرسی باید تحویل امانات داده و کلی در صف بمانید و احتمال گم شدن و معطلی هست .

ساعت نزدیک 7 بود که به معبد آکشاردهام رسیدیم . از همان بیرون مشخص بود که بسیار زیباست . به عرفان می گفتم هیچ راهی برای بردن گوشی یا دوربین وجود ندارد ؟ و دلخوش به این بودم که عرفان گفت در آنجا عکاس هست و می توانید عکس بگیرید .

قبل از رفتن به داخل عرفان تا حدودی در مورد معبد توضیح داد و گفت تا شب اینجا هستیم و این مجموعه شامل چند برنامه است . به پارکینگ رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم . حتی کیف با خودمان نبردیم و فقط مقداری پول برداشتیم . از درب ورودی که گشت و بازرسی بود و عبور کردیم و وارد محوطه بسیار بزرگی شدیم که معبد در آنجا واقع بود . البته هنوز اصل ساختمان معبد دیده نمی شد ولی آنقدر آن مکان زیبا بود که از همان ابتدا محو دیدن این همه زیبایی شده بودیم . عرفان که از در طرف آقایون وارد شده بود به ما پیوست و به دنبال او راه افتادیم .

می توانم قسم بخورم که تا کنون جایی به این زیبایی ندیده بودم . هرچه نزدیکتر می شدیم زیبایی آن بیشتر و بیشتر به چشم می آمد . به پای ورودی رسیدیم و من فقط در حال تماشای اطراف بودم و حتی نمی توانستم صحبت کنم . فقط به خواهرم نگاه می کردم که ببینم او هم غرق در تماشای این همه زیبایی شده یا نه ؟ نمی دانم تجربه داشتید که نتوانید چیزی را وصف کنید ؟ من برای اولین بار به چنین تجربه ای رسیدم ، واقعا وصف زیبایی این معبد با سخن امکان پذیر نیست و فقط باید آنجا را از نزدیک دید و حس کرد . به قول معروف : آنچه را یک دیدن کند پیراک آن ... سالها نتوان نمودن با بیان ....

http://s6.picofile.com/file/8195049168/Akshardham_Temple.jpg

http://s3.picofile.com/file/8195029992/10_Delhi_Akshardham_Temple_From_Highway.jpg

آکشاردهام یه معبد قدیمی نیست . این معبد در سال 1995 ساخته شده ولی بی شک نمی توان برای آن از نظر زیبایی و از نظر محتوا و ارزش ، عددی را لحاظ کرد و یا جایی را با آن قیاس کرد . برای ساخت این معبد 7000 هنرمند و 10000 نفر هر روز کار می کردند و در روز افتتاح مردم چیزی را دیدند که باورپذیر نبود .

در داخل معبد تندیس خدایان وجود دارد و همچنین مجسمه طلایی سامینارایان (swaminarayan) ( از پیامبران هندو ) که بنیان گذار این معبد است که همه از طلای ناب 22 عیار ساخته شده اند .

تمام معبد از سنگ ساخته شده و با هنرمندی خارق العاده که قطعا منحصر به فرد بوده و نمونه مشابهی در هیچ کجای دنیا ندارد . چه نمای بیرونی و چه نماهای بیرونی معبد همه از سنگ بوده و هیچ مصالح دیگری از جمله آجر ، سیمان ، گچ و ... در ساخت آن بکار نرفته است . ساخت معبد 5 سال زمان برده است .

http://s3.picofile.com/file/8195047500/akshardham_monument_with_sarovar_034_home_1920x900.jpg

http://s6.picofile.com/file/8194980192/New_Delhi_Temple.jpg

در ابتدای ورود به محوطه اصلی پیرامون معبد ، وارد سالنی شدیم که ما را به محوطه بیرونی هدایت می کرد . در کلیه ستونها و دیوارهای آنجا نماد خدایان هندو وجود داشت که با دست هنرمندان بر روی سنگها تراشیده شده بودند و هر نماد با یکی کناری فرق داشت . انقدر زیاد بودند که من خیلی ها را ندیده و نشناختم . عرفان گفت که هندوها 138000 خدا دارند و نماد همه آنها در در و دیوارهای این معبد حک شده است .

http://s3.picofile.com/file/8195033176/akshardham_1.jpg

http://s6.picofile.com/file/8195033600/hathee_singh_jain_temple.jpg

http://s6.picofile.com/file/8195033976/Akshardham_Temple_Delhi.jpg

همینطور که سرم بالا بود و سقف و دیوارها را نگاه می کردم ، وارد سالن شدیم . روی سقف چندین زنگ وجود داشت که به گفته عرفان کسی که وارد معبد می شود آنها را به صدا در می آورد . در فیلمهای هندی دیده بودم که مثلا آمیتا باچان زمانی که می خواست وارد معبد شود زنگ را به صدا در می آورد و بعد با حالت احترام وارد می شد و روبروی مجسمه خدایشان قرار می گرفت . ولی این زنگها خیلی بالا بودند و حداقل باید بیش از 2 متر قد می داشتی تا دستت به زنگ ها برسد .

http://s3.picofile.com/file/8195032518/akshardham_2.jpg

همینطور که محو تماشا بودم از سالن بیرون رفته و وارد محوطه اصلی معبد شدیم . از دیدن آن همه زیبایی شگفت زده بودم . فکرم را از همه افکار مزاحم خالی کردم تا حتی یک لحظه را از دست ندهم و قسمتی از آنجا از نظرم دور نماند .

عکس مردی با لباس مخصوص عابدان و یا کاهنان در بالای ورودی بود که عرفان گفت : شخصی که می بینید سامینارایان نام دارد که همانند کشیشان مسیحی و یا کاهن بوده و اینجا را بنیان گذاری کرده است و کلا این معبد به نام او بنا نهاده شده است که در طول برنامه ها و زمانی که اینجا هستیم با او آشنا می شویم .

http://s6.picofile.com/file/8195034150/akshardham4.jpg

سپس عرفان گفت شما در قسمت باغ محوطه دوری بزنید تا من بروم و بلیط بگیرم و 20 دقیقه دیگر همینجا منتظر شما هستم . ما هم از خدا خواسته وارد باغ شدیم . باغ بزرگ و بسیار زیبا بود و در هر دو طرف مسیری که می رفتیم ، مجسمه های جالب و بزرگی گذاشته بود که یکی از آنها مجسمه خدایگان ویشنو بود که بر روی ماری نشسته و همسرش در پایین و چند نفر در اطراف او مشغول نیایش هستند . اندازه و ابعاد مجسمه ها بزرگ بود و ما در برابر آنها کوچکتر بودیم . مجسمه چند تا از خدایان سوار بر مرکب هایشان مثل شیر ، گاو ، مار ، ببر و ... در آنجا قرار داشت و در وسط مسیر تعدادی اسب و در قسمتی دیگر گوزن در حالتهای مختلف که بسیار زیبا و طبیعی بودند .

http://s3.picofile.com/file/8195030150/27_jpg.jpg

با هر قدمی که در آنجا بر می داشتیم حسرت به همراه نداشتن دوربین بیشتر می شد و با خودم غر می زدم که چرا نمی گذارند دوربین داشته باشیم ؟ مگر چند تا عکس بگیریم چه می شود ؟ پس کو این عکاسانی که می گفتند ؟ هر جا می رویم پر از عکاس است و به زور و اصرار می خواهند از ما عکس بگیرند و حالا که لازمشان داریم هیچ کس نیست و ... و خواهرم در جواب گفت که اینها تو را می شناختند که اگر دوربین می آوردی تا صبح فردا هم از اینجا خارج نمی شدی و کلی خندیدیم . 

بعد از 20 دقیقه دیدیم که عرفان ایستاده و منتظر ماست و خودمان را به او رساندیم . عرفان گفت زود بیایید که الان برنامه شروع می شود و درها را باز می کنند و به دنبال او رفتیم . عرفان تند تند راه می رفت و من و خواهرم هم با عجله به دنبالش می رفتیم و همانطور مناظر اطراف را نگاه می کردیم و گاهی جا می ماندیم .

http://s6.picofile.com/file/8195034776/Akshardham_Elephant_Detail_2.jpg

http://s6.picofile.com/file/8198955518/811711607_59635.jpg

http://s3.picofile.com/file/8195038342/akshardham_temple_6.jpg

وارد صفی طولانی شدیم که هر چند دقیقه در را باز کرده و حدود 30 نفر را راه داده و مجددا در را می بستند . عرفان از صف فرعی رفت و به اول صف رسید و ما هم به دنبالش و همش منتظر بودم تا کسی اعتراض کند . اما با دیدن من و خواهرم که توریست بودیم ، هیچکس چیزی نگفت و به راحتی با زودتر رفتن ما کنار آمدند وگرنه باید کلی در صف می ماندیم .

وارد سالنی تاریک شدیم . در واقع چندین سالن بود که بایستی یکی پس از دیگری وارد می شدیم و در هر سالن نمایش چند بعدی وجود داشت . در اولین سالن بر روی نیمکت نشسته و فیلمی به نمایش در آمد که زندگی سامینارا بود و البته به زبان هندی که عرفان خیلی کلی برایمان توضیح می داد و خیلی از مطالبش را متوجه نمی شدیم . در سالن های بعدی مجسمه های متحرک با ابعاد واقعی انسان و حیوان وجود داشتند که خیلی واقعی به نظر می رسیدند و صحبت می کردند . دیدن تکنولوژی بکار رفته در آنجا بسیار جالب بود و اصلا فکر نمی کردم که در کشور فقیری مانند هند چنین تکنولوژی وجود داشته باشد . قبلا نمونه مشابه آنرا در پارک ژوراسیک دایناسورها در استانبول ترکیه دیده بودم که دایناسورها را در ابعاد بزرگ و همراه حرکت و صدا نمایش می دادند ولی در اینجا داستان و زندگی نامه به حالت نمایش چند بعدی بیان می شد .

نمایش ها در سالن های مختلف مربوط می شد به زندگینامه سامینارایان که یکی از عابدین و یا پیامبران هندو بوده و از بچگی به دنبال کشف حقیقت و خداوند بوده و به مدت 3 سال به هیمالیا می رود و بدون آب و غذا در آنجا می ماند و با خدای خود خلوت می کند ( خدای آفریننده ) - شبیه همه پیامبران ما که به غار و یا کوه و ... می روند و با خدا راز و نیاز می کنند و زمانی که بر می گردد ، هندی ها دور او جمع شده و می پرسند که آیا ما هم برای رسیدن به خدای آفریننده بایستی به هیمالیا برویم ؟ و او می گوید که نه ، خدا در همه جا هست ، کنار پنجره خانه شما ، کنار درب و ... و کافیست او را به هر جا می نگرید ، تجسم کنید .

http://s6.picofile.com/file/8195032284/621200860922.jpg

سامینارایان از همان کودکی مردم را به سوی خدا رهنمود می کرد . در یکی از سالن ها ماهیگیری را نشان می داد که تور خود را در رودخانه پهن کرده و چندین ماهی گرفته بود و سامینارا که هنوز کودک بود به او گفت که ماهی ها و همه موجودات زنده همانند ما انسانها جان دارند و حق زندگی دارند و ما نباید برای سیر کردن شکم خود ، اینگونه حیوانات را از بین ببریم و برای مرد ماهیگیر از خدا می گوید و سپس با اشاره او ماهی ها زنده شده و به داخل رودخانه می پرند و مرد حسابی تحت تاثیر قرار گرفته و به او و خدای او ایمان می آورد .

بدین ترتیب در هر سالن داستانی از زندگی سامینارایان از کودکی تا پیری نمایش داده می شد . در جایی سامینارا مشغول تربیت شاگردان بوده و در جایی کلاس آموزش یوگا بود و پیروانش همراه یوگا به تزکیه نفس و رسیدن به خدا می پرداختند . در جایی دیگر پادشاه را نشان می داد که با سامینارا مشغول صحبت کردن بود و ...

http://s6.picofile.com/file/8195030792/5.jpg

http://s3.picofile.com/file/8195030534/37_jpg.jpg

در پایان آهنگی زیبا به زبان هندی پخش شد که ترجمه آن عبارت بود از :

« ای بنده ! ای بنده ! کجا من را جستجو می کنی ؟

من نزدیک تو هستم . نه در زیارتگاه ، نه در تندیس ( چهره ) و نه هیچ جا و مکانی ...

نه در معبد و نه در مسجد و نه در هیچ مکان مقدس دیگری ...

من نزدیک تو هستم ای بنده ، نزدیک تو هستم ای بنده ، ای بنده ...

اگر در این تلاش باشی که من را بیابی ، در یک لحظه من را خواهی یافت ...

به حرفی که می زنم گوش فرا بده ...

من در اعتقادات تو هستم ...

ای بنده ، من نزدیک تو هستم ...

من نه در مناجات هستم ، نه در ریاضت و نه در روزه گرفتن ...

من نه در آئین پرستش هستم و نه در نیایش ...

من نه در زندگی هستم و نه در مرگ ...

نه در آسمان هستم ، نه در غار ، و نه در طبیعت ...

من در هیچ مکانی سکونت ندارم ...

اگر در تلاش باشی برای یافتن من ، در یک لحظه من را خواهی یافت ...

بسیار ساده دارم برای تو بیان می کنم ...

من در اعتقادات تو حضور دارم ...

ای بنده ، من نزدیک تو هستم . نزدیک تو هستم ... »

واقعا زیبا بود و با اینکه در آن لحظه معنی آنرا نفهمیدم ولی بسیار تحت تاثیر قرار گرفتم . عرفان فقط کلی گفت که در چه موضوعی بوده و بعدا معنی آنرا در سفرنامه دنیای زیبای ما از زبان استاد عزیز جناب آقای دکتر خسروجردی یافتم .

از سالن بیرون آمدیم و مجددا وارد محوطه شدیم . به عرفان گفتم پس عکاسان که گفتی کجا هستند ؟ و او ما را به مکان عکاسی برد که عکاسانی در روبروی معبد مستقر بوده و فقط در یک زاویه عکس می گرفتند و همانجا وارد کامپیوتر کرده و چاپ می کردند . من که فکر می کردم عکاس با ما همراه شده و در هر قسمتی که بخواهیم عکس می گیرند ، ناراحت شدم و به ناچار یک عکس دونفری در آن مکان گرفتیم و همراه عرفان به قسمتهای دیگر رفتیم .

عرفان رفت و بلیط قایق سواری گرفت و به دنبال او رفتیم و من همچنان متعجب بودم از اینکه در این رودخانه مصنوعی اطراف معبد ، قایقی به چشمم نخورده بود و این قایق ها کجا هستند ؟ همچنانم چشمانم دنبال قایق می گشت که وارد سالنی شدیم و همچنان سئوالی که ذهنم را مشغول کرده بود بزرگتر می شد . سالن در زیر زمین بود و ما به زیر زمین می رفتیم . از عرفان پرسیدم مگر در اینجا رودخانه است و او گفت عجله نکن الان می رسیم . وارد صف کوچکی شدیم و وارد قسمتی شدیم که یک رودخانه مصنوعی نسبتا باریک و زیبا در آنجا قرار داشت که برایم خیلی جالب توجه بود که چگونه این رودخانه را در زیرزمین ساخته اند ؟

در معبر ورودی رودخانه ، تابلوهای بزرگی بود که گویای فرهنگ و تمدن هندوستان بود . یک گاو بزرگ به فرزندش می گوید : ای فرزند ، اگر گوشت خوردن مایه بزرگی و تقویت جسم است ، پس چرا قوی ترین و بزرگترین موجودات دنیا مثل فیل و کرگدن و زرافه همه گیاهخوارند ؟

به سمت رودخانه تمدن معبد آکشاردهام رفتیم . رودخانه تمدن حاصل کار مراکز علمی هندوستان بوده و یکی از بی نظیرترین مراکزی است که تاکنون در دنیا دیده ایم .

در واقع رودخانه در زیر زمین واقع است . در آنجا سوار قایقی زیبا شدیم . قایقی شبیه قایق هایی که در داستانهای اساطیری دیده بودم . این قایق با سرعتی آرام وارد رودخانه شده و به اعماق زمین حرکت می کند . در طول مسیر هیچ انسانی نیست و در طی مسیر طولانی به موازات حرکت قایق در طول رودخانه ، در سمت چپ و راست رباطهای انسان نمایی که در واقع بیانگر تاریخ هندوستان هستند دیده می شوند . رباطها متحرک بوده و سخن می گویند . توسط چشم های الکترونیکی که در رودخانه هست ، عبور قایق باعث شروع به کار رباطها شده و این رباطها ، سرنشینان قایق را با فرهنگ و اصالت و پیشینه هندوستان آشنا می کنند .

http://s3.picofile.com/file/8195039126/boat.jpg

دیدن آن نمایشها بسیار جالب بود و گاهی آنقدر محو دیدن یک طرف می شدم که با صدای عرفان به خودم می آمدم که می گفت این طرف را نگاه کن و برایمان مقداری توضیح می داد . هنوز چند متری از رودخانه نگذشته بودیم که یک کلاس درس در سمت چپ نمایان شد که در کلاس بحث بین استاد و شاگردان بود که استاد به شاگردانش می گوید : شاگردان من ، ما هندیها بودیم که برای اولین بار اعداد را برای شمارش بکار بردیم و نظام شمارش تا 10 و بعد تکرار آنرا بکار گرفتیم و شاگردان هم تایید می کنند .

قایق چند متری جلوتر رفته و در سمت راست می بینیم که آهنگری به شاگردان می گوید : بکوب و بدان که قلع را هندیان برای اولین بار کشف نمودند . در قسمتهای مختلف در طول یک کیلومتر مسیر زیرزمینی قایق ، با افتخارات هندوستان از جمله اختراع اولین چرخ نقاله ، اولین اداره کشاورزی ، ضرب سکه در 5000 سال قبل ، آهنگری در 6000 سال قبل ، اختر شناسی و ساختن رصدخانه های جانتارمانتار در 4 قسمت هند و ، یوگا ، دندانپزشکی و طب سنتی و ... آشنا می شویم .

http://s3.picofile.com/file/8195038900/boatBanner.png

در طول مسیر موسیقی و صدا همراه با تصاویر و رباطهای متحرک ، فیلمی واقعی را نمایش می دهند که واقعا چشم هر بیننده ای را خیره می کند . هزاران رباط زیبا به شکل زن و مرد و کوچک و بزرگ با زیبایی وصف نشدنی ، تاریخ افتخارات میهنی را بازگو می کنند که توانسته بیش از 270 مذهب را کنار خود داشته باشد و دوستی و اتحاد را بین این همه مکتب و دین ایجاد کند و همچنین توانسته اقتصادی پویا و مردم نهاد را ایجاد کند .   وقتی قایق به نزدیکی آخر رودخانه می رسد در جایی می بینی 40 یا 50 رباط انسان ایستاده اند و ناگهان یکی فریاد می زند که آیا به راستی این همه افتخار برای یک ملت شایسته تقدیر نیست ؟ و بعد همه شروع به دست زدن می کنند و ناگهان می بینی که خودت و بقیه سرنشینان قایق ناخودآگاه درحال دست زدن هستند .

بعد از طی مسیر یک کیلومتری ، رودخانه تمدن پایان یافته و به جای قبل برگشتیم و از قایق پیاده شدیم . عرفان گفت عجله کنید که به نمایش رقص آب برسیم و بتوانیم جایی برای نشستن پیدا کنیم . تند تند به دنبالش راه افتادیم . به محوطه پشت معبد رسیدیم که هنوز این قسمت را ندیده بودیم و بسیار زیبا بود . محوطه به گونه ای بود که یک طرف دیوارهای پشتی معبد و در جلو آن مجسمه بزرگ سامینارا به شکل ایستاده قرار داشت و در سه طرف دیگر آن که شامل یک محوطه بسیار بزرگ - شاید بزرگتر از استادیوم های ورزشی قرار داشت که حدود 50 هزار نفر به صورت پلکانی بر روی سکوها و پله ها نشسته و منتظر اجرای نمایش بودند . در وسط و مابین محل نشستن مردم ، استخر بزرگ که در آن فواره های زیادی برای رقص آب وجود داشت ، قرار داشت .

http://s3.picofile.com/file/8195031326/12_Delhi_Akshardham_Temple_Musical_Fountains_Postcard.jpg

http://s3.picofile.com/file/8195048568/Akshardham_temple_fountain.jpg

ما دیر رسیده بودیم و هیچ جایی برای نشستن پیدا نمیشد و مجبور شدیم کل محوطه را دور بزنیم و بالاخره هر طوری بود در پشت همه ردیف ها جایی پیدا کرده و نشستیم . از تعداد افرادی که در آنجا منتظر دیدن برنامه بودند میشد حدس زد که نمایش خیلی قشنگی باید اجرا شود .

بعد از کمی انتظار ، برنامه شروع شد . 3 کودک با لباس محلی هند دوان دوان به محوطه حوضها آمده و نورپردازی بسیار زیبایی آغاز شد . کودکان هرکدام در قسمتی از کناره های استخرها قرار گرفتند و با یکدیگر به زبان هندی به گفتگو پرداختند . زبان آنها را نمی فهمیدیم و فقط می توانستیم از نمایش ها و اشارات بفهمیم که مورد بحث آنها خدای بزرگ و قدرت اوست . و همچنین آفرینش جهان و عناصر تشکیل دهنده هستی که شامل آب و باد و خاک و آتش هستند و اینکه تمام اینها و خدایان فانید و فقط خداوند بزرگ قادر متعال است .

رقص آب همراه با موسیقی بسیار زیبایی شروع شد . رقص فواره ها همراه با دود و نورپردازی خارق العاده که واقعا نمی توانم زیبایی آنرا توصیف کنم . زیبایی نمایش بسیار فراتر از چیزی بود که من انتظار داشتم و از شدت هیجان و لذت ، مو بر تن آدم سیخ می شد . لرزه بر بدنم افتاده بود به طوریکه واقعا نمی توانم حس و حالی که در آن لحظه داشتم را بازگو کنم .

http://s3.picofile.com/file/8195042076/38bc63d4baf7a6afdf91e78437b2df37_1393785364_o.jpg

http://s6.picofile.com/file/8195050292/image12.jpg

http://s3.picofile.com/file/8195050750/image9.jpg

http://s3.picofile.com/file/8195040718/1316760993302.jpg

http://s3.picofile.com/file/8195041134/1316761034491.jpg

http://s6.picofile.com/file/8195041642/aksha_5.jpg

http://s6.picofile.com/file/8195042834/aksha_1.jpg

قبلا رقص آب دوبی را دیده بودم و خیلی خوشم آمده بود ، ولی این نمایش قابل مقایسه با دوبی و هیچ جای دیگر دنیا نبود . به جرات می توانم بگویم تا کنون مناظر به این زیبایی و به کار بردن هنر و تکنولوژی به این گونه ندیده بودم و شاید در باقی عمرم نیز هرگز نبینم . حتی نمی خواستم پلک بزنم تا مبادا لحظه ای از آن نمایش زیبا را از دست بدهم . واقعا زیبا و دیدنی بود . واقعا ...

 محو تماشای رقص آب و نورپردازی آن بودم که فواره ها خاموش شدند و مجددا کودکان شروع به مکالمه کردند و یکی از آنها خدای آسمان را صدا کرده و به ناگهان دیوار روبرو مانند پرده سینما روشن شد . درست مثل نمایش فیلمی بر دیوار ، البته نه با استفاده از پرژکتور ، بلکه با تکنولوژی بسیار پیشرفته برق که در آن کار شده بود .

دیوار روشن شد و به ترتیب سامینارایان به شکل خدای آب و آتش و خاک و باد ظاهر شد و با کودکان صحبت کرد و هر کدام قدرت خود را به نمایش گذاشتند ، خدای باد فوت کرده و به ناگهان تمام ابرها رفته و باد وزید و تمام بنا فروریخت . سپس خدای آتش آمده و با اشاره او همه بنا آتش گرفت و حتی آتش تا روی فواره ها آمد و به شکل گل آتشین در آمد . نمایش همراه بود با صداهای باد و آتش و ... و همانند سینمای 5 بعدی همه را حس می کردیم . خدای آبها ( امپراطور آبها ) آمده و همانند آبشار همه زمین آنجا به زیر آب رفت و ... . بعد از هر قسمت نمایش رقص آب نشان داده می شد همراه با موسیقی که تماما کار صنعت برق و تکنولوژی هند بود .

http://s3.picofile.com/file/8195043318/aksha_4.jpg

http://s3.picofile.com/file/8195044126/aksha_3.jpg

http://s3.picofile.com/file/8195045092/laser_water_show_at_akshardham_temple2.jpg

نمایش فوق العاده زیبا بود . اصلا دوست نداشتم آن شب تمام شود و با وجود خستگی در آن روز ، چنان انرژی داشتم که می توانستم تا صبح همان جا بنشینم و تماشا کنم .

از آنجا که هر چیزی انتهایی دارد ، مراسم تمام شد و من و خواهرم همچنان مات و مبهوت نشسته بودیم و به مردم نگاه می کردیم . پاهایم سست شده بود و نمی توانستم حرکت کنم . عرفان به دادم رسید و گفت صبر کنید مردم بروند و ما از مسیر دیگر می رویم و هنوز داخل معبد را ندیده ایم . خوشحال شدم از اینکه عرفان یک بار عجله نداشت و این فرصت را فراهم کرد که خودم را جمع و جور کنم .

به هر حال نوبت رفتن ما شد و همراه عرفان به محوطه جلویی معبد رفتیم . کفش ها را در آورده و به کفشداری دادیم و با پای برهنه وارد معبد شدیم . وای چقدر زیبا بود . همه از طلا بود ، طلای 24 عیار . مجسمه سامینارا در وسط از جنس طلا نشسته بود و بقیه در اطرافش بودند . اطراف آن زنجیر کشیده شده بود و زیاد نمیشد به مجسمه ها نزدیک شد . هر قسمت به شکلی بود و دور تا دور معبد مجسمه خدایان مختلف گذاشته شده بود . بعضی ها را می شناختم : کریشنا و رادها ، راما و سیتا ، لاکشمی و ویشنو ، برهما و سرسوتی ، شیوا و پارواتی ، دورگا ، گانش و ...

عرفان چند تا دیگر از خدایان را نشانم داد که اسامی آنها خاطرم نیست . مجسمه ها همه از طلا بوده و با جواهرات تزئین شده بودند .

http://s6.picofile.com/file/8195047168/Akshardham_3.gif

http://s6.picofile.com/file/8195039626/Akshardham_Murti.jpg

محو تماشای در و دیوار و مجسمه خدایان بودم که عرفان گفت سقف را نگاه کنید . بالای سرمان را نگاه کردیم ، بسیار جالب بود و در هر قسمتی به شکل دایره و در مرکز هر دایره نماد خدایان و همسرشان وجود داشت که هر قسمت با قسمت دیگر متفاوت بود . در کل دیوارها و سقف ، خدایان بر سنگها حک شده و رویشان از طلا روکش کشیده شده بود .

http://s6.picofile.com/file/8200079584/o_MANDIR_900.jpg

http://s3.picofile.com/file/8195039984/akshardham_temple_8.jpg

عرفان می گفت مقادیر بسیار زیادی طلا در اینجا استفاده شده که نمی شود روی آن قیمت گذاشت ، همانند حرم امام رضای شما در مشهد .

یادم آمد که حرم های ما نیز همینطور است و ظرافت و زیبایی و هنری که در ساخت آنها بکار رفته بی نظیر است و از نظر ارزش طلا هم نمی توان روی آن قیمت گذاشت .

http://s3.picofile.com/file/8195047818/Swaminarayan_Akshardham_Temple_61728.jpg

از معبد بیرون آمدیم و عکس ها را گرفتیم و خارج شدیم . با اینکه اصلا دلم نمی خواست از آنجا بیرون بروم ولی چاره ای نداشتیم . سوار ماشین شده و به سمت هتل به راه افتادیم . حدود 40 دقیقه در ماشین بودیم و ساعت 10 شب به هتل رسیدیم .

همچنان در فکر معبد بودم و در ذهنم خاطرات آن روز را مرور می کردم که هر یک به نوبه خود بسیار جالب و دیدنی بود ، ولی معبد آکشاردهام یک چیز دیگر بود و حتی از فکر کردن به آن لذت می بردم .

آن روز بهترین روز سفرم بود و با فرهنگ و تمدن و مذاهب هند آشنا شدم . هدفی که به خاطرش به هندوستان سفر کرده بودم تا اینجای سفر به آن دست یافته بودم و از این بابت خیلی خوشحال بودم . ذهنیتی که قبلا در مورد هند و مذهب هندوئیسم داشتم تغییر کرده بود ، الان دیگر هندی ها خیلی برایم با ارزش بودند . آنها را مردمی مهربان و صبور ، خوش رو و خوش برخورد و آرام یافته بودم و شاید حتی خیلی دین دار تر و مقید تر از خودم که ظاهرا مسلمان هستم ... . با مرور کردن این افکار به خواب رفتم .


روز سوم سفر - دهلی

ساعت 8 صبح با صدای زنگ ساعت بیدار شدیم و بعد از حاضر شدن به رستوران رفتیم . این روز هم اول به سراغ میوسلی و کیک ها رفتم و کمی هم خوراک لوبیا و تخم مرغ برداشتم و صبحانه کامل و مفصل خوردیم . قرار بود دوستمان ساعت 10 آمده و با او به بازار برویم . در لابی منتظر نشستیم و تماس گرفتیم و او گفت در راه است و تا نیم ساعت دیگر می رسد . ما هم از فرصت کردیم و به مغازه های واقع در هتل سر زدیم . چند مغازه که همه جور اجناس هنری و سوغات هند و کارهای دستی و همچنین شال ها و روسری های کشمیری داشتند ، در هتل وجود داشت که به اولین مغازه رفتیم . فروشنده که اهل کشمیر بود و خودش را معرفی کرد و از ما پرسید که اهل کجائیم و البته حدس زد که باید ایرانی باشیم .

در هند اگر وارد یک مغازه شویم دیگر خروج از آنجا کار سختی است و تا از آن خرید نکنیم نمی گذارند که بیرون برویم . آنقدر اجناس متفاوت آورده و تبلیغ می کنند و حتی قیمت را گاهی تا نصف و یا حتی کمتر می رسانند تا حتما از آنها خرید کنی .

ما هم از این فروشگاه یک مجسمه فیل که نماد هندوستان است و یک شال ابریشم کشمیری خریدیم . سرویسهای جواهر زیبایی داشت ولی با پول ما خیلی گران تمام می شد و علیرغم تخفیف زیاد نتوانستیم بخریم .

از فروشگاه که بیرون آمدیم دیدیم دوستمان در لابی به دنبال ما می گردد . به محض دیدن ما به سمتمان آمد و مدتی نشستیم و برنامه ریزی کرده و راه افتادیم .

ابتدا دوستمان پرسید که چه چیزهایی برای خرید لازم دارید و ما گفتیم پوشاک و هر چیزی که بتوان برای سوغاتی برد و قیمت آن مناسب باشد و دوستمان ما را به یک بازار شلوغ برد . اسم بازار دقیقا خاطرم نیست ولی به نظرم پالیکا بود . اول بازار دستفروشان زیادی بودند و در خیابان بساط کرده بودند . مانند جمعه بازار و یا شب بازارهای خودمان بود . وارد قسمت سرپوشیده و پاساژ شدیم . بازار بزرگی بود و انواع و اقسام مغازه ها در آن به چشم می خورد . خواهرم بیشتر به دنبال تی شرت و کفش و ... بود و من به دنبال زیورآلات و صندل و لباس کودک و ... . دوستمان به ما گفت که هر چه می خواهید و انتخاب کردید بگوئید تا من صحبت کنم و اگر خودتان با آنها صحبت کنید دیگر ول کن نیستند و نمی توانید به راحتی خرید کنید . ما هم قبول کردیم ولی بعضی وقتا فروشنده مستقیم با ما صحبت می کرد و نمیشد ما هیچی نگوئیم . و واقعا همینطور بود چون همانطور که گفتم فروشندگان نمی گذاشتند تا از مغازه خارج شویم .

http://s3.picofile.com/file/8195176968/340x220_delhi_sbazaar_42453.jpg

http://s3.picofile.com/file/8195177684/5857.jpg

http://s6.picofile.com/file/8195179568/bags_in_janpath.gif

http://s3.picofile.com/file/8197126834/Shoes.jpg

http://s3.picofile.com/file/8197126742/Meena_Bazar.jpg

بعد از حداقل 2 ساعت گشتن در بازار توانستیم چند مورد خرید انجام دهیم و قیمتها مناسب بودند ( البته با چانه زدن ) و البته در این مورد کمک دوست خوبمان خیلی موثر بود .

ساعت 2 بود و از بازار خارج شدیم و به مکدونالد رفتیم . البته دوستمان هم با اینکه تمایل زیادی به برگر نداشت و می گفت در اینجا ذبح اسلامی صورت نمی گیرد ، ولی به خاطر ما که نمی توانستیم غذاهای تند هندی بخوریم ، همراه ما آمده و سفارش چیکن برگر و مهاراجه برگر دادیم که مهاراجه برگر سه طبقه و سایز بزرگتری داشت و خوشمزه بود .

بعد از خوردن ناهار که دوستمان ما را مهمان کرد ، به خاطر تماس های زیادی که از محل کار با او گرفتند ، مجبور شدیم به هتل برگشتیم و او مجبور بود به محل کارش برگردد .  

ما هم بعد کمی استراحت به بازار دیلی هات رفتیم و از آنجا هم خرید کردیم . خرید در آنجا جالب بود ، چون اشیاء مورد علاقه من در آنجا بود .

از بازار دیلی هات ( dilli haat ) جعبه 3 طبقه جواهرات ، روتختی تکه دوزی با نماد هندوستان ، مجسمه گانش و ... خریدم و خواهرم نیز خریدهای مشابهی کرده و به هتل برگشتیم .

http://s6.picofile.com/file/8195956218/Delhi_shopping_Diwali.jpg

http://s6.picofile.com/file/8195178776/8207222021_6c8958c906_z.jpg

http://s3.picofile.com/file/8195180792/Wholesale_Shop_in_Chandni_Chowk.jpg

http://s6.picofile.com/file/8195956318/history1.jpg

http://s6.picofile.com/file/8195178200/20150501_142757.jpg

http://s6.picofile.com/file/8197463192/20150501_142857.jpg    http://s3.picofile.com/file/8198208626/soap_stone_elephant_500x500.jpg

قرار بود دوستمان بعد از ظهر مجددا به ما ملحق شده و به دیدن نمایش بالیوود برویم . البته اصل بالیوود و سینمای هند در بمبئی ( Mumbai ) است ولی در شهر دهلی (delhi  ) نیز افرادی تعلیم دیده و نمایش رقص هندی و ... در سالن باشکوهی اجرا می شود که البته فاصله زیادی از خود شهر دارد . با توجه به تعاریفی که شنیده بودم خیلی مشتاق دیدن آنجا بودم . با کمک عرفان تماس گرفتیم تا از زمان شروع برنامه و ... سئوال کنیم که گفتند متاسفانه در آن روز و روز آینده برنامه ندارند و با توجه به اینکه فردا صبح عازم آگرا بودیم ، دیدن نمایش بالیوود را از دست دادیم و من از این بابت خیلی ناراحت بودم . تا شب در هتل ماندیم و در محوطه داخل و بیرون هتل چند عکس گرفتیم و وسایل و چمدانها را بسته و برای فردا آماده شدیم و سپس خوابیدیم .


  • ح... نصیری