روزهای ششم تا نهم سفر - بانکوک
روز ششم سفر - بانکوک
ساعت 8 صبح بیدار شدیم . وسایل را جمع کرده
و در گوشه اتاق گذاشتیم و خودمان به رستوران جهت صرف صبحانه رفتیم . آخرین صبحانه
را در هتل مارکلند پاتایا خوردیم و بعد با ستار ( لیدر ) تماس گرفتیم تا از زمان
حرکت به بانکوک مطلع شویم و ستار گفت حدود ساعت 12:30 ظهر ماشین به دنبالمان آمده
و به طرف بانکوک حرکت می کنیم .
بازدید مجدد از موزه نقاشی های سه بعدی :
هنوز ساعت 9 صبح بود و مدتی زمان داشتیم . من پیشنهاد دادم که مجددا به موزه نقاشی های سه بعدی برویم و از قسمتهای باقیمانده - که به دلیل تمام شدن شارژ دوربین ها موفق به تهیه عکس نشدیم – عکس بگیریم . خواهرم که زیاد با عکس و فیلم میانه خوبی ندارد ، مخالفت کرد و قرار شد در هتل بماند و من و شوهر خواهرم به اتفاق به موزه رفتیم . قیمت ورودی موزه 300 بات ( 30 هزار تومان ) بود و محل آن نیز به هتل نزدیک بود و توانستیم پیاده به آنجا برویم .
ابتدا از سالن ها گذشتیم و برای صرفه جویی
و استفاده بهتر از زمان ، از سالن های آخر شروع کرده و به اول رفتیم . در قسمتهای
مختلف عکس گرفتیم و لذت بردیم . فضا آنقدر بزرگ بود و نقاشی ها متنوع و زیبا که
هیچکدام را از دست نمی دادیم. آنجا به قدری زیبا و جالب بود که نمی توانم از بین عکس ها انتخاب کمی داشته باشم و تعداد زیاد عکسها به دلیل سخت بودن انتخاب است . در اینجا چند عکس می گذارم که البته بیشتر متعلق به
شوهر خواهرم می باشد .
در سالن های آخر موزه بودیم و همچنان محو تماشا و عکس گرفتن که متوجه گذشت زمان نبودیم . به یکباره خواهرم تماس گرفت و با کلی ناراحتی گفت راس ساعت 12 او را از اتاق بیرون کرده و اتاق را تحویل گرفته اند و بالاجبار کارهای Check out هتل را انجام داده و به همراه وسایل در لابی هتل منتظر ما نشسته است و از طرفی لیدر تماس گرفته و به او گفته است که به زودی ماشین به دنبالمان می آید و آماده باشیم .
با شنیدن این توضیحات ، سریعا از موزه خارج شدیم و به طرف هتل رفتیم . زمانی که رسیدیم ، ماشین منتظر بود و خواهرم چمدانها را در ماشین گذاشته و منتظر ما بودند .
از لیدر و کارکنان هتل خداحافظی کرده و
راهی کلان شهر بانکوک شدیم .
حرکت به طرف بانکوک :
بعد از حدود 2:30 ساعت زمان سرانجام در
ساعت 4 بعد از ظهر به هتل the patra
در بانکوک رسیدیم . هتل بزرگ و خوبی بود که چهار ستاره بود و امکانات خوب و مناسبی
داشت . به سوپر و امکانات لازم نزدیک بود ولی از مرکز شهر و بازارها حدود نیم ساعت
فاصله داشت و بایستی با تاکسی به بازراها می رفتیم که با توجه به ترافیک سنگین
بانکوک زمان زیادی طول می کشید .
در زمان ورود به هتل لیدر ( وحید ) با ما تماس گرفت و گفت تا دو ساعت دیگر نزد ما می آید و برای روزهایی که در بانکوک هستیم برنامه ریزی می کنیم .
با توجه به اینکه فرصت زیادی نداشتیم و نمی خواستیم بعدازظهر آن روز را از دست بدهیم ، از او آدرس بازارها را پرسیدیم و او گفت اتاقهایمان را تحویل گرفته و بعد از استراحت در ساعت 6:30 بعدازظهر در محل بازار پراتونام ( pratunam ) حضور داشته باشید و در آنجا شما را ملاقات می کنم .
کارهای پذیرش هتل را انجام داده و اتاقمان
را تحویل گرفتیم . اتاق بزرگ و خوبی بود و امکانات مناسبی داشت، ولی همانند
اتاقمان در هتل مارکلند پاتایا نمای زیبا رو به دریا نداشت ، بلکه نمای آن کوچه
پشت هتل با ساختمانهای نه چندان جالب بود .
به هرحال وسایل را جابجا کرده و ناهار مقداری تن ماهی و خوراک لوبیا که از ایران همراه آورده بودیم به همراه مقداری نان تست که از میز صبحانه برداشته بودیم ، خوردیم و در ساعت 6 بعد از ظهر به لابی رفتیم . از راهنمای هتل خواهش کردیم که برایمان تاکسی بگیرد و سوار تاکسی شده و به طرف بازارها به راه افتادیم .
خیابان های بانکوک واقعا جالب بودند و
اتوبانهای آن دو و سه طبقه بودند . شهر شلوغ و پرترافیکی بود ، ولی پر از زرق و
برق و یک شهر زنده بود . من که از بانکوک خیلی خوشم آمد چون شهری کاملا مدرن را
میدیدم که دارای ساختمانها و برج های بلندی بود و نورپردازی بسیار زیبایی در شب
داشت . ترافیک زیاد باعث شد که حدود 45 دقیقه در راه باشیم . شهر پر از وسایل
نقلیه عمومی مانند تاکسی و اتوبوس و قطار شهری بود و در عین حال ماشینهای شخصی که
بیشتر متعلق به کارخانه تویوتا بودند ، فراوان به چشم می خوردند .
نکته جالب توجه این بود که علیرغم شلوغی و
ترافیک زیاد ، مردم خیلی صبور بوده و با چهره ای آرام پشت فرمان ماشین نشسته و حتی
یکبار بوق نمی زدند و دقایق زیادی بدون ناراحتی پشت چراغ قرمز می ماندند و به
اخبار رادیو گوش می دادند . در تاکسی ما هم اخبار پخش میشد که ما چیزی از آن نمی
فهمیدیم .
تنها منظره ای که چشم را اذیت می کرد و نمای شهر را نازیبا جلوه میداد ، برق کشی و کابلهای برق شلوغ در خیابانها بود .اتوبانها و زیرگذرهایی که مردم از آنها عبور می کردند نیز جالب توجه بودند .
بالاخره در ساعت 6:45 عصر راننده ما را در
جلوی مرکز خرید پراتونام پیاده کرد و از تاکسی پیاده شدیم . مدت کوتاهی جلوی مرکز
خرید ایستادیم تا لیدر ( وحید ) بتواند ما را پیدا کند . انتظارمان زیاد طول نکشید
و دیدیم مرد جوانی که چهره اش به ایرانی ها شبیه بود ، به سمت ما آمد و خودش را
معرفی کرد . وحید به ما خوش آمد گفت و مدتی صحبت کردیم .
سپس مراکز خرید را به ما معرفی کرد که اکثر آنها در همین خیابان بودند و گفت در اینجا و همین چند خیابان اطراف ، چند مرکز خرید خوب از جمله MBK ، سیام سنتر (Siam Center ) ، سیام پاراگون ( Siam Paragon ) و سیام دیسکاوری ( Siam Discovery ) ، سنترال ورد پلازا ( ( Central World Plaza، پلاتینوم ( Platinum Fashion Mall ) ، مراکز Big C و بازارهای خیابانی مثل شب بازار و جمعه بازار و ... وجود دارد که بعضی از آنها بازارهای فروش محصولات برند و مارک هستند و نسبتا گران ترند ولی در بعضی از آنها اجناس خوب و مناسبی پیدا خواهید کرد . ساعت کاری بازارها نیز در بانکوک متفاوت هست و اکثر آنها تا 8 شب باز هستند و بعضی تا 9 که بعد از آن تعطیل شده و مردم بقیه شب خودشان را در بارها و دیسکوها و سایر مراکز تفریحی می گذرانند .
بعد از آن در گوشه ای نشستیم و وحید برای برنامه روزهای بعد از ما سئوال کرد . اماکن تفریحی و معابد را معرفی کرد و تورها و قیمتهای آنان را اعلام کرد . با توجه به اینکه یک روز از برنامه بانکوک را کم کرده و در پاتایا بیشتر مانده بودیم ، در نتیجه فقط دو روز زمان داشتیم و باید دو برنامه خیلی خوب را انتخاب می کردیم . از آنجایی که همسفرانم علاقه به تفریح و طبیعت داشتند ، مجبور شدم از آنان پیروی کرده و سرانجام برای دو روز بعد ، سیام پارک ( Siam Park ) که شامل پارک و شهر بازی و پارک آبی بود و نیز سافاری ورد ( Safari World ) که باغ وحش آزاد بانکوک بود را انتخاب کردیم .
وحید برنامه ما را تنظیم کرد و هزینه تورها
را پرداخت کردیم و قرار شد فردا صبح در ساعت 8:30 صبح در لابی هتل منتظر ماشین
باشیم . سپس از ما جدا شده و ما نیز به داخل بازار رفتیم .
رفتن به مراکز خرید :
چیزی به 8 نمانده بود که وارد بازار شدیم و
دیدیم مغازه ها اجناس را جمع کرده و می خواهند تعطیل کنند . خیلی تند دوری زدیم و
در همان فرصت کم خریدهایی انجام دادیم .
به مغازه ای رفتیم که انواع نمادها و مجسمه های تایلندی داشت و فروشنده آن خانمی مهربان بود . مشغول تماشای ویترین بودیم که با خوشرویی و به رسم تایلندی و یا هندی به ما سلام کرد و ما را به داخل مغازه دعوت کرد . او گفت که عجله ای برای تعطیلی مغازه ندارد و با خیال راحت اجناسش را ببینیم و انتخاب کنیم . آن خانم خیلی مهربان و خوش برخورد بود . دوستش که فروشنده مغازه کناری بود پیش او آمد و او نیز با ما با مهربانی برخورد کرده و پرسید که اهل کدام کشور هستیم و گفتیم ایرانی هستیم . از شنیدن این حرف لبخند زده و با ما دست داد و خودش را معرفی کرد و گفت ایرانی ها خیلی خوب و زیبا هستند .
نمادها را به ما معرفی کرد و نماد اژدها و بودا را نشان داد و گفت اینها مخصوص تایلند هستند و بودا خدای تایلندیهاست . سپس مجسمه فیل سه سر و خدای گانش ( سر فیلگونه و بدن انسان دارد و از خدایان هندوهاست ) را نشان داده و گفت اینها خدای هندی ها هستند .
انواع نمادها از جمله بشقابهای طلایی و
نقره ای و ظروفی که نام و نماد تایلند بر آنها کار شده بود به ما نشان داد .
بالاخره چند مجسمه و نماد از اژدها و بودا و بشقاب های تزئینی و ... انتخاب کردیم
و برای آنها بدون اینکه چانه بزنیم ، خودش تخفیف داد . 2 نمکدان کوچک به شکل فیل
هم اشانتیون برایمان گذاشت . البته ما ایرانی ها عادت به چانه زنی داریم و حتی اگر
فروشنده خودش تخفیف بدهد ، باز هم باید چانه بزنیم و این کار را انجام دادیم .
خانم باز هم تخفیف داد و تقریبا با نصف قیمت اولیه خریدمان را انجام دادیم . عکس نمونه خریدها را در زیر می بینید .
سپس از آن دو خانم مهربان خداحافظی کرده و با آنها دست دادیم و وقتی از مغازه خارج شدیم ، تقریبا تمام مرکز خرید تعطیل شده بود و بالاجبار از مرکز خارج شدیم .
وارد خیابان کناری شدیم که وحید آدرس داده
بود . مراکز خرید سیام سنتر ، سیام پاراگون و سیام دیسکاوری و MBK با فاصله کمی از هم قرار داشتند . همینطور در پیاده
رو و خیابان اطراف هم شب بازار تازه در حال برپایی بود . از اینکه بی نتیجه به
بازار نیامده بودیم خوشحال شدیم .
مراکز خرید سیام سنتر و سیام پاراگون هنوز تعطیل نشده بودند و به
داخل آنها رفتیم . ساعت حدود 8:30 بود و نگهبان جلوی در ورودی به ما گفت مرکز تا
ساعت 9 تعطیل می شود و به همین دلیل خیلی سریع دوری زدیم و نتوانستیم خرید کنیم .
اجناس داخل مرکز خرید اکثرا برند بوده و قیمت آنها بالا بود . البته نسبت به فروشگاههای برندهای داخل ایران ، قیمتها خیلی مناسب بودند و اجناس بسیار خوبی پیدا میشد . با عجله مغازه ها را نگاه می کردیم . در یکی از مغازه ها که در آن اجناس سنتی و کارهای دستی فروخته میشد ، چشممان به کیفها و مجسمه های زیبایی افتاد . به داخل مغازه رفتیم و قیمتها را پرسیدیم . 2 مجسمه زن تایلندی که گردن های درازی داشتند توجهمان را جلب کرد .
قبلا در اینترنت خوانده بودم که در تایلند روستایی وجود دارد که از مناطق توریستی این کشور بوده و زنان آن روستا به زنان گردن دراز معروفند . به طوریکه وقتی دختری متولد می شود ، از همان سالهای اول تا اواسط عمرش ، حلقه هایی به دور گردن او می اندازند و این حلقه ها همیشه با او خواهد ماند و باعث می شود که گردن رشد بیشتری داشته باشد . این مجسمه ها نماد همان زنهای سنتی تایلند بودند که جالب بودند .
من و خواهرم هرکدام یکی از آن مجسمه ها را به عنوان نماد زن تایلندی خریدیم و هر کدام از آنها حدود 150 هزار تومان به پول ایران قیمت داشت .
عکس مجسمه ای که خریدم را می بینید .
سپس از مغازه خارج شدیم و دوری در مرکز
خرید زدیم و در ساعت 9:15 از مرکز خارج شدیم . در کنار یکی از مراکز خرید مکدونالد
وجود داشت که داخل آن رفتیم و شام خوردیم . پس از آن تصمیم گرفتیم به شب بازار
برویم .
رفتن به شب بازار :
شب بازار در همان خیابان بود و سر تا سر
پیاده رو مملو از دست فروشها و غرفه ها بود که همه جور اجناس از پوشاک و مجسمه و
چتر و اسباب بازی و عروسک و ... به چشم می خورد . خیابان شلوغ و پر از ازدحام بود
و هوا بسیار گرم بود . شروع به قدم زدن در شب بازار کردیم . لباسها و به خصوص تی
شرت هایی با قیمتهای مناسب پیدا میشد که کیفیت نسبتا خوبی داشتند و به نسبت ایران
خیلی ارزان تر بود . در طول شب بازار حرکت کردیم و چند پوشاک و ... خریدیم .
ساعت 11:45 شب بود که به آخر خیابان و بازار رسیدیم و به سمت دیگر خیابان رفته و تاکسی گرفتیم و آدرس هتل را به تاکسی دادیم و حدود ساعت 12:30 به هتل رسیدیم .
آنقدر خسته و پادرد بودیم که می گفتیم کاش
می توانستیم برای ماساژ پا برویم . به راهنمای هتل و قیمتها نگاه کردیم و قیمت
ماساژ در هتل خیلی بالا بود . و برای یک ماساژ بدن باید حدود 200 هزار تومان هزینه
می کردیم . برای همین پشیمان شدیم و دوش گرفته و خوابیدیم .
روز هفتم سفر - بانکوک
صبح زود با صدای ساعت از خواب بیدار شدیم .
آماده شده و به رستوران هتل رفتیم . باز هم مثل پاتایا سعی کردیم از غذاهایی که
مطمئن تر بود و شبیه غذاهای خودمان بود استفاده کنیم . مثل میوسلی و سوسیس مرغ و
تخم مرغ آب پز و آبمیوه و ...
بازدید از شهر بازی و پارک آبی سیام پارک :
بعد از خوردن صبحانه از رستوران خارج شده و به لابی رفتیم . زیاد منتظر نماندیم و ماشین که ون بود به دنبالمان آمد . در مسیر راه ون به دو هتل دیگر رفت و تعدادی دیگر از هموطنان ایرانی سوار شده و سپس راهی سیام پارک شدیم . حدود ساعت 10 به ورودی سیام پارک رسیدیم .
این مجموعه در سال 1975 و با مساحت 120 هکتار افتتاح گردید و در حال حاضر بزرگترین مجموعه به این شکل در جنوب شرقی آسیا است .
سیام پارک شامل چند مجموعه است : شهر بازی ، پارک آبی ، موزه دایناسورها ، طبیعت زیبا که شامل مرداب نیلوفر است و ...
مجموعه پارک آبی ، دارای بزرگترین استخر موج در دنیا است و در کتاب ثبت رکورد گینس ثبت گردیده است ، لازم به ذکر است که این استخر موج دارای 13600 متر مربع مساحت میباشد .
به ورودی سیام پارک رسیدیم و وحید توضیحاتی در مورد آنجا داد و نقشه های پارک را در اختیار همسفران قرار داد . قرار بود طوری برای تفریح در قسمتهای مختلف پارک برنامه ریزی کنیم که موقع ناهار در ساعت 2 در قسمت رستوران مجموعه حاضر باشیم .
در ابتدا وارد محوطه شهر بازی شدیم . من و
خواهرم که عاشق شهربازی هستیم ، گفتیم اول از همینجا شروع کنیم . چون بعد از خوردن
ناهار نمی توانیم به راحتی از دستگاههای مجموعه استفاده کنیم و ممکن است حالمان بد
شود .
ابتدا به قسمت ترن هوایی رفتیم . در کل در مجموعه شهر بازی سیام پارک سه ترن هوایی وجود داشت که هر کدام با دیگری متفاوت بودند . تفاوت اصلی آن پارک با شهر بازی و پارکهای مشهد در اینجا بود که با همان بلیط ورودی هر چقدر می خواستیم از دستگاهها استفاده می کردیم و جلو هیچ دستگاهی هم صف طولانی وجود نداشت . هرکجا می رفتیم به راحتی سوار می شدیم و حتی می توانستیم دوباره و دوباره از آن دستگاه استفاده کنیم و پیاده نشویم .
من در بین تمام دستگاهها از ترن هوایی
بیشتر خوشم می آمد و برای همین دو بار به اولین ترن هوایی که نامش بومرنگ ( boomerang ) بود ، سوار شدیم که البته خیلی
هیجان نداشت و از نظر من بچگانه بود .
سپس به قسمتهای دیگر رفتیم . در قسمتی دستگاه بلندی وجود داشت به نام گیانت ( GIANT ) که مشابه پاراتاور کوهستان پارک شادی در مشهد بود ، ولی خیلی بلند تر و با ارتفاع بیشتر که سوار آن شدیم .
GIANT واقعا هیجان انگیز بود . به طوریکه صندلی ها تا منتهی الیه دستگاه
بالا میرفتند و لحظه ای در آنجا مانده و از آن ارتفاع می توانستیم شهر بانکوک را
به خوبی تماشا کنیم ، ولی همچنان که مشغول تماشا می شدیم ، یک دفعه با سرعتی بسیار
بالا به طرف پایین سقوط می کردیم . سرعت به حدی بالا بود که از صندلی ها جدا می
شدیم و نفسمان بند می آمد . حس و حالی که در آن لحظه داشتم قابل بیان نیست ، ولی
واقعا جالب و هیجان انگیز بود .
با اینکه ارتفاع دستگاه خیلی زیاد بود ، ولی آنقدر ترسناک به نظر نمیرسید . با توجه به اینکه من بارها پاراتاور مشهد را سوار شده بودم و هیچ ترس و هیجانی نداشت ، و از طرف آدم ترسویی نیستم فکر نمی کردم که چنین هیجانی را در این دستگاه تجربه کنم . ولی زمان پیاده شدن از دستگاه ، قلبم با سرعت نور به طپش افتاده بود .
فقط همان یکبار به آن سوار شدیم و برای دفعه دوم نتوانستیم . چون تحمل آن همه هیجان را نداشتیم و کمی ترسیده بودیم .
مدتی در همانجا ایستاده و دیگران را تماشا کردیم و عکس گرفتیم . قیافه های وحشت زده کسانی که برای اولین بار سوار آن دستگاه می شدند ، دیدنی و جالب بود .
پس از آن به قسمت دیگر رفتیم و دستگاه
جالبی دیدیم که اسمش را نمی دانستیم ولی از دور که نگاه می کردیم و جیغ و فریاد و
خنده مردم را می شنیدیم ، احساس کردیم که باید وسیله جالبی باشد . دستگاه همزمان که
می چرخید با تکانهایی به بالا و پایین افراد را بر روی صندلی های اطراف می کوبید و
جالب بود . تصمیم گرفتیم که آنرا امتحان کنیم و بفهمیم در کنار ظاهر آرام دستگاه ،
چرا مردم اینقدر می خندیدند و فریاد می زدند ؟
سوار دستگاه شدیم . جایی برای گرفتن دست
نبود و ظاهرا به نظر می رسید که نیازی به گرفتن دستها نباشد . زمانی که دستگاه
شروع به حرکت کرد ، در کنار چرخیدن مشابه دستگاه سفینه ( کوهستان پارک شادی مشهد )
، با حرکت های سریع تکانهای غیر معمولی میخورد که از روی صندلی جابجا می شدیم و به
سمت چپ و راست پرتاب می شدیم . سریعا دستهایمان را به میله های عقب گرفتیم . هم
پرهیجان و جالب بود و هم خنده دار . ما نیز فقط می خندیدیم و فریاد می زدیم .
تجربه بسیار جالبی بود و همه خوشمان آمده بود .
تصمیم گرفتیم که بعد از امتحان کردن چند
دستگاه دیگر مجددا برگشته و سوار آن دستگاه شویم .
به سراغ قسمتهای دیگر رفتیم . در قسمتی چشمم به یک چرخ و فلک افتاد و قرار شد به سوی آن برویم . در جهتی که آنرا دیده بودیم حرکت کردیم ، ولی آنرا ندیدیم و فکر کردیم مسیر را اشتباه آمده ایم . به نقشه نگاه کردیم و دیدیم چرخ و فلک باید در همین اطراف باشد ، اما آنرا پیدا نمی کردیم . تا اینکه چشممان به دستگاهی افتاد که به موازات زمین می چرخید و پس از مدتی بلند شده و جهت آن تغییر می کرد و به چرخ فلک تبدیل میشد . در آنجا متوجه شدیم که چرا نتوانسته بودیم آنرا پیدا کنیم . مدتی ایستاده و آنرا تماشا کرده و عکس گرفتیم و سپس سوار آن شدیم .
با سوار شدن به چرخ و فلک ، متاسفانه شوهر خواهرم حالت تهوع گرفته و نتوانست به همراه ما از دیگر دستگاهها استفاده نماید .
سپس به منطقه دیگری رفتیم و ترن هوایی بزرگ
و هیجان انگیزی دیدیم . این ترن دقیقا همان ترنی بود که من می خواستم . شوهر
خواهرم در خارج از محوطه دستگاه ایستاد تا از ما عکس و فیلم بگیرد و من و خواهرم
برای سوار شدن به نزدیک دستگاه رفتیم. صندلی ها یک نفره و پاها و آویزان بود. در
کنار همدیگر نشستیم و دستگاه شروع به حرکت کرد. واقعا جالب و هیجان انگیز بود و
به هر طرف می چرخیدیم و حرکت می کردیم.
زمانی که به جایگاه رسیدیم ، ما پیاده نشدیم و یکبار دیگر حرکت کردیم و دوباره هیجان آنرا تجربه کردیم . بعد از آن پیاده شدیم و سراغ مجتبی رفتیم تا برای بار سوم به همراه او سوار شویم ، ولی او گفت حالش خوب نیست و به همین دلیل منصرف شدیم . دستگاههای دیگر را دیدیم و آنقدر جذاب و هیجان انگیز نبودند و از آنها استفاده نکردیم . ساعت 1 ظهر بود و فرصت چندانی تا زمان ناهار نداشتیم . هنوز قسمتهای زیادی از پارک مانده بود که ندیده بودیم .
به همین دلیل وارد محوطه پارک شدیم و به
طرف جایگاه دایناسورها رفتیم . در مسیر رسیدن به دایناسورها ، مرداب زیبایی وجود
داشت که پر از گلهای لوتوس یا نیلوفر آبی بود . در گوشه ای از مرداب ، مجسمه بزرگی
از بودا گذاشته شده بود و در کنار آن مجسمه شخصیت ترسناکی وجود داشت که در کنار او
عکس گرفتیم .
این مجسمه نشان دهنده تونل وحشت بود . وارد تونل وحشت شدیم . تونلی تاریک بود که در قسمتهای مختلف آن جنازه ها و موجودات ترسناکی بلند شده و نزدیک می شدند و یا نسیمی آمده و صدای وحشتناکی به گوش می رسید . همه جیغ می زدند و می ترسیدند ، اما ما زیاد نترسیدیم و سرانجام از سمت دیگر تونل خارج شدیم .
بعد از آن به بالای پل رفتیم که بر بالای
مرداب واقع شده بود . از روی پل می توانستیم کل مرداب را تماشا کنیم و مناظر زیبا
و رویایی داشت .
از بالای پل که داخل مرداب را نگاه می کردیم ، گربه ماهی های بزرگی را در آب میدیدیم که به تعداد زیاد در مرداب زندگی می کردند .
پس از گرفتن عکس و لذت بردن از زیبایی های
آنجا ، در ادامه راه به ساختمان بزرگی رسیدیم که موزه دایناسورها در آنجا واقع بود
و به داخل ساختمان رفتیم . در قسمتهای مختلف آنجا مجسمه های متحرک از انواع دایناسورها
، پرندگان آن زمان و انسانهای نخستین وجود داشتند که با ابعاد بزرگ و نزدیک به
ابعاد واقعی در آن زمان ساخته شده بودند و متحرک بودند . همچنین صداهای مختلف غرش
و ... روی آنها گذاشته شده بود که محیط را طبیعی جلوه میداد .
در کل جالب و دیدنی بود ، ولی برای من و
خواهرم که قبلا پارک ژوراسیک دایناسورها در استانبول ترکیه را دیده بودیم ، جذابیت
زیادی نداشت و به اندازه آنجا حرفه ای و واقعی به نظر نمی رسید . پس از گرفتن چند
عکس از آنجا خارج شدیم و از مسیری دیگر به محوطه رسیدیم .
مجددا چند وسیله تفریحی و یک ترن هوایی کوچکتر دیدیم و سوار آن شدیم . به اندازه ترن های قبلی جالب و پر هیجان نبود ، ولی در کل جالب بود .
ساعت نزدیک 2 بود و باید به رستوران می رفتیم . پارک شلوغ بود و ممکن بود در رستوران جا برای نشستن پیدا نکنیم . وقتی رستوران را پیدا کردیم ، دیدیم که همه آمده و حسابی شلوغ است و جایی برای نشستن وجود ندارد . مجبور بودیم در صف ایستاده و به صورت سلف سرویس از غذاهایی که می خواستیم برداریم و شاید تا آن زمان میزی خالی پیدا کرده و بتوانیم غذا بخوریم .
خواهرم توانست کنار دو نفر از هم وطنانمان جایی پیدا کند و برایمان جا بگیرد و ما هم مشغول برداشتن غذا شدیم . باز هم غذاهای عجیب و غریب و بد مزه زیاد بود و غذایی دلچسب پیدا نمی کردم . مقدار کمی غذای دریایی که روی آن نوشته بود ماهی ، برداشتم و مقداری هم خوراک مرغ با هویج و سبزیجات و کمی برنج کته ، کمی سالاد سبزیجات و یک لیوان نوشابه و طرف میز رفتم . بعد از اینکه کمی از ماهی خوردم ، متوجه شدم که طعم ماهی ندارد و گویا میگو و یا موجود دریایی دیگری بود و دیگر از آن نخوردم .
در حد دو یا سه قاشق برنج خوردم و بقیه معده را با نوشابه پر کردم . خواهرم هم نتوانست زیاد بخورد ، ولی مجتبی که معمولا خودش را مدیون شکمش نمی کند ، از انواع مختلف غذاها و به خصوص مرغ و .. خورد .
حدود ساعت 2:40 بود که از رستوران خارج
شدیم و به طرف پارک آبی رفتیم . ابتدا به باجه امانات صندوق رفتیم و وسایلمان را
در صندوق هایی که در اختیارمان گذاشته شده بود ، گذاشته و در رختکن هایی که در
آنجا وجود داشت لباس عوض کردیم و راهی مجموعه آبی شدیم .
یکی از مزایایی که پارک آبی آنجا دارد ، اختیاری بودن پوشش است و اجباری برای پوشیدن مایو و بیکینی نیست . یعنی خانمها می توانند از مایو اسلامی استفاده کنند و تنها برای استفاده از سرسره ها داشتن مایو ( اسلامی و ... ) اجباری است . من و خواهرم زیر سارافونی و ساپورت پوشیده و روی آن مایوی پوشیده بر تن کردیم و راهی پارک شدیم .
نکته جالبی که در آنجا متوجه شدیم این بود
که اکثر هموطنان ما که در بانکوک همراه خانواده و حتی با بچه هایشان آمده بودند ،
تحقیق زیادی در مورد پارک آبی نکرده و مایو و لباس مناسب به همراه نیاورده بودند .
به همین دلیل در قسمت پارک آبی فقط چند نفر ایرانی می دیدیم و بقیه هموطنان به این
قسمت نیامدند .
دور تا دور پارک آبی رودخانه آرام بود که در آن مردم نشسته بر روی تیوپها در حرکت بودند . سپس به استخری رسیدیم و به داخل آن رفتیم و خانم عکاسی که دوربین حرفه ای داشت از ما در زیر آب چند عکس گرفت و قرار شد بعد از خروج از پارک آبی ، عکسها را انتخاب و برایمان چاپ کنند .
سپس از سرسره پایین آمدیم که مشابه سرسره
های ایران بود که در عکس مشخص است . در آن روز گرم در منطقه استوایی ، آبتنی خیلی
خوب بود . برای همین به استخر موج رفتیم .
استخر موج ، همانگونه که در بالا گفته شد ، بزرگترین استخر موج در آسیا می باشد و عده زیادی اعم از مرد و زن و کودک در قسمتهای آن مشغول شنا و تفریح بودند . موجهای آن قدرت زیادی داشت و به نسبت پارکهای آبی مشهد ( سرزمین موجهای آبی و پارک آبی ایرانیان ) هیجان بیشتری داشت . ولی به علت داشتن محوطه روباز و استفاده همزمان همه مردم و بزرگی ، از نظر بهداشتی اصلا به پای پارکهای آبی ایران نمی رسید .
به طوریکه که در کف استخر آشغال دیده میشد
و لیز بود . و بر روی آب نیز شاخ و برگ درختان و ... دیده میشد .
به هر حال تفریح جالبی بود و به همه ما خوش گذشت . به طوریکه متوجه گذر زمان نمی شدیم . پس از مدتی از استخر بیرون آمده و به ساعت دیواری محوطه نگاه کردیم و متوجه شدیم ساعت 5 بعد از ظهر است و قرار است تا قبل 5:30 همه در خروجی پارک حاضر باشیم .
به طرف رختکن رفتیم و لباسهایمان را عوض
کرده و به قسمت امانات رفتیم . عکس ها را انتخاب کردیم و سریعا چاپ کرده و به ما
تحویل دادند و سپس به طرف خروجی پارک رفتیم . ساعت 5:30 به خروجی رسیدیم و سایر
هموطنان نیز جمع شدند و سوار ماشین شدیم .
رفتن به بازار :
ساعت 6:30 بود که به نزدیکی مراکز خرید رسیدیم و چند نفر از هموطنان در آنجا پیاده شدند تا از فرصت استفاده کنند . ما نیز فرصت را غنیمت شمرده و با توجه به اینکه از طرفی فقط یک روز دیگر به پایان سفر زمان داشتیم ، و از طرفی بازارها حدود 8 تا 9 تعطیل می شدند ، در همانجا پیاده شدیم و به هتل نرفتیم .
تصمیم گرفتیم این بار به بازارهای سنترال
ورد پلازا ( ( Central World Plazaو پلاتینوم ( Platinum Fashion Mall ) و مرکز خرید Big C برویم که تقریبا به هم نزدیک بودند .
ابتدا به سنترال ورد رفتیم . اجناس زیبا و
با قیمتهای نسبتا بالا داشت ولی با کیفیت و خوب . از آنجا چند تی شرت و یک عروسک
برای سوغاتی ، کیف پول تکه دوزی شده ، لباس بچه و ... خریدیم . اجناس جالبی داشت
ولی بعضی از آنها را نمی توانستیم به راحتی حمل کرده و با هواپیما به ایران
بیاوریم . سپس به بازار Big C رفتیم و در آنجا نیز خریدهایی انجام دادیم .
در یکی از این مراکز خرید ، هایپر مارکت بزرگی وجود داشت که از آنجا مواد خوراکی برای سوغاتی خریداری کردیم که نوعی شیرینی مخصوص بسته بندی شده بود .
حدود ساعت 9:30 بود که بازارها تعطیل شدند و چون زیاد خرید کرده بودیم و بارمان سنگین بود ، و همچنین به دلیل خستگی زیاد ، تاکسی گرفته و به هتل برگشتیم .
شوهر خواهرم که دیگر نتوانست تحمل کند و
برای ماساژ به سالن ماساژ هتل رفت و هزینه زیادی جهت ماساژ پرداخت کرد ، ولی من و
خواهرم ترجیح دادیم استراحت کنیم و برای روز بعد انرژی داشته باشیم . سرانجام بعد
از خوردن شام ، ساعت کوک کرده و خوابیدیم .
روز هشتم سفر - بانکوک
صبح با صدای زنگ ساعت بیدار شده و به نوبت دوش گرفته و آماده شده و به رستوران رفتیم . بعد از صرف صبحانه در ساعت 8:30 به لابی رفته و منتظر ماشین شدیم .
با حدود 10 دقیقه تاخیر ماشین رسید و سوار شده و به طرف سافاری ورد حرکت کردیم . از شانس خوب ما در ردیف اول ون نشستیم و قرار بود با همان ون به داخل محوطه باغ وحش آزاد بانکوک برویم و از آنجا تسلط خوبی برای گرفتن فیلم و عکس داشتیم .
هموطنان ما که در ون با ما در این تور
همراه بودند ، اکثرا از تهران و شیراز بوده و همگی همراه خانواده بودند و فقط یک
دختر مجرد تهرانی که به تنهایی به سفر آمده بود ، با ما همراه بود .
بازدید از باغ وحش آزاد بانکوک ( سافاری ورد ) :
وارد محوطه باغ وحش ( Safari World ) شدیم و با همان ون به داخل جنگل رفتیم .
آن روز هوا خیلی گرم بود و هواشناسی موبایل من دمای 45 درجه را نشان میداد .
ابتدا وارد قسمت حیوانات اهلی شدیم .
همینطور که با ماشین در بین جنگل حرکت می کردیم ، در اطراف و در کنار برکه ها
حیوانات و پرندگان را می دیدیم که اکثرا از شدت گرما به زیر سایه بانها پناه برده
بودند . از کنار آهو و غزال و گوزنهای وحشی عبور کردیم و از آنها عکس گرفتیم .
سپس
زرافه ها را دیدیم که بر زیر سایه بان ها رفته بودند تا از آفتاب در امان باشند .
مبادا رنگ پوستشان برود .
بعد از طی مسیر کوتاهی چند گوره خر دیدیم و
در کنار آنها کرگدن ها حضور داشتند . یک دفعه چشممان به کرگدن بزرگی افتاد که در
وسط جاده به طرف ماشین ما حرکت می کرد . ماشین چند دقیقه توقف کرد که مبادا کرگدن
با شاخش به ماشین حمله کند .
از فرصت استفاده کردیم و از او عکس و فیلم
گرفتیم .
سپس به قسمت بوفالو ها رفتیم که هیکل های
بزرگی داشتند .
در کنار برکه ها پرندگان زیادی از جمله لک لک ، پلیکان و حواصیل و
... دیده می شدند . همه حیوانات و پرندگان در کنار یکدیگر با خوبی زندگی می کردند
.
هوا آنقدر گرم و شرجی بود که ماشینهایی مخصوص در محوطه مشغول آبپاشی بودند که شاید کمی بتوانند از گرمای شدید و تلف شدن حیوانات جلوگیری کنند .
بعد
از دور زدن در محوطه حیوانات اهلی ، از
دروازه قفس مانند بزرگی که از زنجیر درست شده بود عبور کردیم . راننده به
ما گفت
پنجره های ماشین را ببندیم ، چون خطرناک است و به محوطه حیوانات وحشی می
رویم .به همین دلیل عکس ها از پشت شیشه گرفته شده و ممکن است کیفیت زیاد
خوبی نداشته باشند .
در هر قسمتی تابلوهایی دیده میشد که متوجه می شدیم وارد محوطه ببرها و یا شیرها و ... می شویم .
در ابتدا قسمت شیرها بود . من که مشغول
فیلمبرداری از سمت چپ بودم در ابتدا متوجه آنها نشدم و مجتبی در سمت راست نشسته
بود و گفت شیرها این طرف هستند و با دوربین دیجیتال از آنها عکس می گرفت . ماشین
مدت کوتاهی در آنجا ایستاد و شیرها که همه در گوشه ای زیر سایه جمع شده بودند و
حال و حوصله نداشتند ، را تماشا کردیم . راننده می گفت به خاطر گرمای زیاد حیوانات
امروز کم حوصله هستند .
از آن قسمت عبور کردیم و به محوطه ببرها رسیدیم . در کنار برکه کوچکی ، در زیر سایه یک درخت ، چند ببر در زیر و بالای سکویی نشسته و یا دراز کشیده بودند .
در فاصله حدود دو تا سه متری از ببرها ،
توقف کردیم و از آنها عکس و فیلم گرفتیم و سپس به ادامه مسیر پرداختیم .
در قسمت بعدی چند خرس سیاه در بالای سقف یک سایه بان کوچک – که نمی توانستیم بفهمیم که چطوری به آن بالا رفته است – و در زیر آن خوابیده بودند و یکی از آنها در کنار تخته سنگی نشسته ، انگار که مشغول انجام کاری و یا تماشای فیلم است . شاید هم دستهایش را به سنگ چسبانده بود که کمی سرد شود .
خرس دیگری هم در گوشه سایه ای به راحتی
دراز کشیده بود . از آنها هم عکس و فیلم گرفتیم و مدتی به نظاره نشستیم .
در چند قدمی خرس ها ، طاووس نر زیبایی با
خیال راحت و بدون ترس ، مشغول قدم زدن بود و برایمان جالب بود که طاووس از خرس ها
نمی ترسید و خیلی راحت با آنها زندگی می کرد .
پس از آن به راهمان ادامه دادیم و سپس
مجددا به محوطه حیوانات اهلی برگشتیم . کارگران باغ وحش مشغول غذا دادن به حیوانات
بودند و با جیپ های مخصوص در کنار آنها ایستاده بودند .
از کنار آنها عبور کردیم و از محوطه
حیوانات خارج شدیم . به ورودی قسمت تفریحی و نمایش های سافاری ورد رسیدیم و از
ماشین پیاده شدیم .
در قسمت ورودی عکس گرفتیم و سپس نقشه را
گرفته و به دنبال راهنما ، راهی محوطه بزرگ سافاری ورد شدیم . در قسمتی از محوطه
اسب کوچکی از نژاد اسبهای کوتوله وجود داشت که کنار آن رفتیم و او را ناز کردیم و
با او عکس گرفتیم .
در قسمتی دیگر چند بچه ببر داخل قفس کوچکی
قرار داشتند که خانواده ها می توانستند به آنها با بطری شیر داده و با آنها عکس
بگیرند . هر عکس حدود 50000 تومان یعنی حدود 500 بات بود . کمی آنها را تماشا کرده
و از آنها فیلم گرفتیم . آنقدر شیطون و بازیگوش بودند که به محض باز کردن درب قفس
، ببر دیگر نیز از قفس خارج میشد و باید با کلی زور و اجبار او را به قفس باز می
گرداندند . خیلی دوست داشتم که آنها را بغل کنم و با آنها بازی کنم ولی متاسفانه
امکان و وقتش نبود و از طرفی باید هزینه زیادی پرداخت می کردیم .
در قسمتی دیگر دو اورانگوتان که شلوار و
لباس همانند انسانها پوشیده بودند به همراه صاحبانشان حضور داشتند که با مردم عکس
می گرفتند و از مردم خوراکی هایی مثل آجیل و موز می گرفتند .
در قسمت دیگری طوطی های رنگی زیبایی بودند
که می توانستیم با آنها نیز عکس بگیریم .
پس از آن به دنبال راهنما وارد رستوران
بزرگی شدیم که شبیه سوله بود . در آنجا همه در پشت میزهایی که از قبل همانند
رستوران همه چیز بر روی آنها چیده شده بود ، نشستیم و برایمان نوشابه و لیوان و
... گذاشتند . وسایلمان را گذاشته و برای برداشتن غذا به قسمت سلف سرویس رفتیم و
باز هم بیشتر سالاد سبزیجات و موز و میوه برداشتیم و مقدار کمی غذا که می دانستیم
باز هم نمی توانیم غذای دلچسبی بخوریم و سر میز برگشتیم . هر طوری بود با سبزی و
میوه شکم را سیر کردیم و از رستوران خارج شدیم .
در مسیر رسیدن به نمایش حیوانات ، مجسمه های جالبی وجود داشت که با آنها عکس گرفتیم .
سپس به دنبال راهنما به قسمت نمایش حیوانات رفتیم . ابتدا نمایش یا شوی اورانگوتان بود . محوطه بزرگی بود و باید تعداد زیادی پله را بالا می رفتیم تا بتوانیم جایی برای نشستن پیدا کنیم . هوا به شدت گرم بود و تعداد خیلی زیادی جمعیت در یک مکان دور هم جمع بودند . در کنار ستونهای محل نمایش پنکه های کوچکی گذاشته بودند که به هیچ وجه جوابگوی آن گرمای شدید نبود .
بعد از دقایقی نمایش شروع شد و اورانگوتان
با شلوارک جالبی که پوشیده بود به روی سن آمد . مربی با او صحبت می کرد و او با
درآوردن صدا و حرکت سر جواب میداد . سپس خانم اورانگوتان آمد و آنها با هم دوست
شدند و حرکات جالبی درآوردند که خیلی خنده دار بود . اورانگوتان دیگر آمده و با هم
مسابقه بوکس اجرا کردند و خانم اورانگوتان نیز آنها را تشویق می کرد و ... . در کل
حرکات جالب و بامزه ای اجرا می کردند و نمایش خنده داری بود .
اجرای نمایش حدود نیم ساعت به طول انجامید و سپس از محل خارج شدیم و به دنبال هموطنان و راهنما به طرف سالن نمایش شیرهای آبی رفتیم .
سالن نمایش شیرهای آبی دارای استخر بزرگی
بود و سکوهایی که در سمت مقابل استخر برای حضور شیرهای آبی وجود داشت . جمعیت
زیادی حاضر بودند و محل نمایش مملو از جمعیت بود . شیرهای آبی به همراه مربیانشان
بر روی سن آمدند و هر کدام با اشاره و دستور مربیان کارهای جالبی انجام می دادند .
از جمله چرخاندن حلقه با سر ، چرخاندن و بازی با توپ با نوک بینی و شیرجه زدن در
آب ، ایستادن بر روی دم و دست زدن و ... که در فیلم و عکس ها مشهود است .
نمایش جالبی بود و حدود نیم ساعت طول کشید
. پس از خروج از محل نمایش ، به محوطه نمایش کابوی رفتیم . صحنه شبیه فیلمهای
وسترن ساخته بودند و افراد کابوئی که از صحبتهایشان چیزی نمی فهمیدیم و فقط صدای
تیراندازیشان گوش را اذیت می کرد . در کل نمایش خسته کننده ای بود و زیاد خوشمان
نیامد ، بعضی قسمتها خنده دار بود . به هر حال چند عکس گرفتیم .
سپس نوبت به آخرین نمایش رسید که شوی دلفین
ها بود . قبلا نمایش دلفین ها را در جزیره کیش دیده بودیم که واقعا جالب بود .
وارد محوطه نمایش شدیم که محوطه بزرگی بود . تا زمان شروع نمایش ، آهنگ هایی پخش
میشد و با هر آهنگی از هر ملیتی که شنیده میشد ، عده ای از اهالی آن کشور ، در بین
جمعیت بلند شده و می رقصیدند . بخصوص هندیها که رقص برایشان با ارزش و جزئی از
فرهنگ آنان است و بسیار زیبا می رقصیدند . سایر حاضرین نیز همه مشغول فیلمبرداری از
رقص هندی ها بودند . تنها افرادی که فقط تماشاچی بودند ، ایرانی ها بودند .
سرانجام پس از تماشای رقص ها و لذت بردن از آنها ، نمایش دلفین ها شروع شد .
چهار دلفین به همراه مربیان بر صحنه آمدند و با پرش و احترام بر روی سکو پریدند و به تماشاچیان ادای سلام و احترام کردند . تماشاچیان نیز با سوت و جیغ و دست زدن به آنها عکس العمل نشان دادند .
سپس نمایش شروع شد که بسیار جالب بود .
آنها پرش هایی بلند و زیبا انجام میدادند . توپ بازی کرده و حلقه ها را بر سر خود
می چرخاندند . در آب می رقصیدند و سوت می زدند . از حلقه ها می پریدند و ...
نمایشها زیبا بودند و از تماشای آنها لذت بردیم . سپس نزدیک خروجی باغ وحش به فروشگاه بزرگی رسیدیم که در آن انواع عروسکها و کلاههای بچه گانه که بر روی آنها عروسک حیوانات قرار داشت ، به فروش گذاشته شده بود که از آنجا کلی خرید کردیم .
در آنجا راهنما گفت که می توانید بلیط جداگانه تهیه کرده و با قایق دور تا دور محوطه را گشته و از نزدیک کوروکودیلها را تماشا کنید . ما که قبل از آن از قسمت بالای برکه از کوروکودیلها عکس گرفته بودیم و می ترسیدیم زیاد به آنها نزدیک شویم ، منتظر نظر بقیه همسفران شدیم . خوشبختانه هیچیک از همسفران متقاضی نشدند و همه خسته بوده و متقاضی برگشت بودند .
بعد از نیم ساعت که همه جمع شدند ، در ساعت 5 بعد از ظهر سوار ماشین شده و به طرف شهر حرکت کردیم و به این ترتیب آخرین تور تفریحی ما در این سفر به انتها رسید . آن روز خیلی خوش گذشته بود و تجربه جالب و به یاد ماندنی داشتیم .
به داخل شهر رسیدیم و این بار در خیابان دیگری که در آن مغازه های خیابانی و دست فروش ها وجود داشتند ، پیاده شدیم و باید از فرصت استفاده می کردیم و آخرین خریدهای سوغاتی را انجام می دادیم که فردا راهی مسیر برگشت به ایران بودیم .
دختر همسفرمان که تنها به تایلند آمده بود با ما همراه شد و همگی با هم به بازارها رفتیم و مقداری خرید کردیم . اسباب بازی و لباس بیشترین خریدهای ما بودند که به عنوان سوغاتی خریده بودیم . سپس به خیابانی رسیدیم که مرکز خرید بزرگی در آن بود و نام آنرا به خاطر ندارم . در آنجا نیز دوری زدیم و مقداری خرید کردیم و در ساعت 10 شب ، تاکسی گرفته و به هتل برگشتیم .
شب در هتل همه وسایل را جمع کرده و چمدانها
را بستیم و برای حرکت آماده شدیم .
روز نهم سفر - بازگشت به ایران
صبح زود با صدای زنگ ساعت بیدار شدیم .
پرواز ما در ساعت 11:30 ظهر بود و بایستی از 3 ساعت قبل در فرودگاه حضور می داشتیم
. ماشین در ساعت 8:30 به دنبالمان می آمد و باید تا قبل از آن کارهای تحویل اتاق و
... را انجام می دادیم . ابتدا آماده شده و همه وسایل را جمع کرده و در گوشه اتاق
گذاشتیم و برای صرف صبحانه به رستوران هتل رفتیم . بعد از صرف صبحانه و برداشتن
مقداری نان و خوراکی برای مدتی که در فرودگاه بحرین تا پرواز بعدی فرصت داشتیم ،
به لابی رفتیم . با توجه به اینکه وسایلمان بیشتر شده بود ، مجبور شدم به فروشگاه
واقع در لابی هتل رفته و ساک دستی خریداری کنم که بعضی وسایل و خوراکی های لازم را
برای بردن به قسمت داخل هواپیما ، در آن قرار دهم . سپس به اتاق برگشتیم و وسایل
را برداشته و مجددا به لابی برگشته و کارهای check out اتاق را انجام دادیم . سپس
سوار ماشین ترانسفر هتل شده و به طرف فرودگاه حرکت کردیم . حدود ساعت 9:15 به
فرودگاه رسیدیم .
ورود به فرودگاه بانکوک :
وسایل را تحویل بار دادیم و فقط لپتاب و ساک دستی را با خود به قسمت بالا بردیم . تا ساعت 11 در فرودگاه به گشت و گذار پرداختیم و از قسمتهای مختلف آن بازدید کرده و سری به فروشگاههای فرودگاه بزرگ بانکوک زدیم . سپس در سالن پرواز نشستیم و پس از باز شدن گیت پرواز ، به داخل هواپیمای گلف ایر رفته و به طرف بحرین پرواز کردیم .
ورود به فرودگاه بحرین :
بعد از حدود 5:30 تا 6 ساعت در حدود ساعت 6 عصر به فرودگاه بحرین رسیدیم و با توجه به اختلاف ساعت و زمان در بحرین ، باید حدود 5 ساعت ، یعنی تا 8 شب در فرودگاه منتظر می ماندیم .
ورود به فرودگاه هاشمی نژاد مشهد :
بعد از ساعتها انتظار ، سرانجام سوار هواپیما شده و در ساعت 10:30 شب به فرودگاه هاشمی نژاد مشهد رسیدیم .
به این ترتیب سفر 9 روزه ما به تایلند با
تمام خاطرات شاد و به یاد ماندنی به پایان رسید .
- ۹۴/۰۷/۱۴