با سلام خدمت خوانندگان محترم . هدف از نگارش این سفرنامه ، آشنا ساختن افرادی است که به سیر و سفر در دنیای زیبای پیرامون ، علاقمند بوده و به دنبال انتخاب مقصد سفر و همچنین آشنایی با فرهنگ ها ، ادیان و آداب و رسوم و فرهنگ سایر اقوام و ملل می باشند .
پس از تحقیقات و بررسی هایی که انجام دادیم ، تصمیم گرفتیم جهت تعطیلات نوروز 93 به کشور تایلند سفر کنیم . با توجه به اینکه در این سفر خواهر و شوهر خواهرم همسفر من بودند ، باید جایی را برای سفر انتخاب می کردیم که با علایق همه ما همخوانی داشته باشد . از آنجائیکه سلیقه و علایق من با شوهر خواهرم متفاوت بود و من بیشتر طرفدار بازدید از جاهای تاریخی و اماکن دیدنی بودم و شوهر خواهرم بیشتر تفریحات آبی و طبیعت را می پسندید ، بهترین گزینه برای انتخاب ، کشور تایلند بود که هم طبیعت و دریا و ساحل داشته و هم مکانهای تاریخی و معابد و ... .
دانستنی هایی در مورد تایلند :
همانگونه که قبل از شروع هر سفری باید در مورد آن کشور اطلاعاتی بدست آورد ، و با فرهنگ و جغرافیا ، زبان ، آب و هوا ، واحد پول و ... آن کشور آشنا شد ، در اینجا مختصری در مورد کشور تایلند صحبت می کنیم . تایلند به معنی تای یا تایگر = ببر و لند = سرزمین
است که به معنی سرزمین ببرها می باشد . اغلب تایلند را با نام سرزمین لبخند می
شناسند ، زیرا مردم آن تقریبا همیشه در هر موقعیتی لبخند بر لب دارند . در
تایلند معمولا با چسباندن دو کف دست به یکدیگر در مقابل سینه ، به دیگران سلام
می کنند که این حرکت وای Wai
نامیده می شود ( وای = سلام ) . کشور تایلند در جنوب شرقی آسیا واقع بوده و از لحاظ جغرافیایی نزدیک خط استوا قرار دارد . این کشور با کشورهایی از قبیل کامبوج ، لائوس ، برمه ، میانمار ، ویتنام ، مالزی و چین همسایه است . پایتخت آن بانکوک بوده و مهمترین شهرهای ساحلی و توریستی آن پاتایا و پوکت می باشد . مردم این کشور همانند بسیاری از فرهنگ های آسیایی ، احترام بسیاری برای اجداد خود قایل هستند و در واقع یکی از مهم ترین جنبه های فرهنگ آنهاست به طوری که برای احترام به بزرگترهای خود ، در مقابل آنها خم می شوند . افراد مسن تر نیز همیشه در تصمیمات یا مراسم خانوادگی نقش اول را دارند . تایلندی ها بسیار میهمان نواز هستند اما در عین حال فاصله طبقاتی برای آنها مهم است . آنها انسان هایی صبور و اهل مدارا بوده و از رفتارهای تند و توهین آمیز دوری می کنند . تابلوهای آنها نیز بیشتر در زمینه مذهب و سلطنت است و بنابراین گردشگران نباید حرکت یا بیان اهانت آمیزی به خاندان سلطنتی یا مذاهب داشته باشند . |
تایلندی ها همگی علاوه بر نام اصلی خود ، دارای نام غیررسمی و معمولا کوتاهی نیز هستند که با آن یکدیگر را صدا می زنند . در این کشور پیش از نام بزرگترها عنوان Pee و برای کوچکترها عنوان Nong را به کار می برند . گردشگران می توانند از عنوان Khun نیز برای خطاب بزرگترها استفاده کنند .
دست زدن به سر افراد یا اشاره با پا به چیزی ، در این کشور بسیار بد شمرده می شود ، زیرا تایلندی ها سر را مقدس ترین و پا را پست ترین بخش بدن می دانند .
مردم تایلند رابطه ای نزدیک با فیل ها دارند و این حیوانات از جایگاه بالایی نزد مردم برخوردارند . اهمیت فیل ها در نمادین بودن آنها برای پادشاهی ، مذهب و ملت است . زیرا در تاریخ و اسطوره و افسانه های مردم تایلند ، این حیوانات همواره نقشی برجسته داشته اند.
فرهنگ تایلندی ریشه در فرهنگ هند دارد ، و دوران طلایی آن به زمان پادشاهی آیوتایا بازمی گردد که آثار تاریخی بی نظیر و هم چنین رقص و نمایش تایلندی را بر جای گذاشته است .
مذهب اصلی تایلند ، بودائی ( Buddhism ) است و بیش از 90درصد آنها مکتب تراوادا ( Theravada ) هستند . بودا ( Buddha ) حدود پنج قرن پیش از میلاد ، در هندوستان می زیست و بودائیان پیروان آموزه های معنوی وی هستند .
سالها پس از مرگ بودا ، پیروان وی به چند دسته تقسیم شدند . دسته ای از آنها که فقط به آموزه های شخص بودا اعتقاد داشتند ، تراوادا نامیده می شوند - که بودائیان تایلند جزء این دسته هستند - و دسته دیگر مهایانا یا نواندیشان خوانده می شوند که خود به چند شاخه تقسیم می شوند و یکی از آن شاخه ها ، فرقه ذن است .
با این حال مشخص است که این گسترش جغرافیایی و چند دستگی در آموزه های بودا ، تفاوت چندانی در این آئین ایجاد نکرده و جوهر آن همانگونه باقی مانده است .
قبلا در سفرنامه هندوستان نیز گفتم که بودا ، نهمین تجلی خدای بزرگ ویشنو ( خدای نگهدارنده آسمانها و زمین در مذهب هندوئیسم است ) و هندوها نیز برای بودا احترام فراوان قائلند . با این حال اختلافهایی در این اصل که بودائیان معتقدند ، بودا مستقل از خدایان هندو بوده و هندوها معتقدند که بودا تجلی نهم خدای ویشنو است ، وجود دارد .
پس از بودائیان ، مسلمانان دومین گروه مذهبی بزرگ در تایلند هستند که عمدتا در چهار ایالت جنوبی کشور سکونت دارند . در مناطق خاصی از تایلند ، اکثریت جمعیت مسلمانها هستند که در اجتماعاتی مجزا از غیر مسلمانان زندگی می کنند و بزرگترین اقلیت مذهبی تایلند را تشکیل می دهند .
مسیحیان تایلند که اغلب کاتولیک می باشند ، کمتر از 1 درصد جمعیت تایلند را تشکیل می دهند و پس از آن بقیه ادیان ، مانند پیروان آیین هندوئیسم ، سیک ها و ... می باشند . در کل در تایلند ، 94.6 درصد مردم بودائی ، 4.6 درصد مسلمان ، 0.7 درصد مسیحی ، و 0.1 درصد باقی ادیان هستند .
آب و هوای تایلند استوایی است . زیرا این کشور در نزدیک خط استوا واقع شده و به همین دلیل گرم و مرطوب است . بارش باران در آن زیاد است . به دلیل مجاورت با دریا ، هوا معتدل شده و فقط در بعضی فصول ، گرما آزار دهنده است . در مناطقی مانند بانکوک و شهر ساحلی پاتایا که مقصد ما در این سفر می باشد ، آب و هوای مرطوب و خشک وجود دارد که به سه فصل تقسیم می شود :
1- فصل گرم و خشک که از نوامبر تا فوریه ، با رطوبت 50% و درجه حرارت 20 - 30 درجه سانتیگراد و رگبارهای کوتاه . بهترین زمان برای سفر و لذت بردن از آب و هوا ، این فصل می باشد .
2- فصل گرم و مرطوب از مارس تا می ، با رطوبت 75% و درجه حرارت 30 - 40 درجه سانتیگراد و بارندگی های گهگاه
3- فصل گرم و بارانی از ژوئن تا اکتبر ، با رطوبت 90% و درجه حرارت 25 - 35 درجه سانتیگراد و بارندگی های شدید و طولانی
زبان مردم تایلند ، تایی یا همان زبان تایلندی است که یکی از قدیمی ترین زبانها در شرق است و بیشتر مردم تایلند به این زبان صحبت می کنند .
واحد پول تایلند ، بات یا بت ( Baht ) است و هر بات حدود 95 تا 100 تومان است . هر بات به صد ستنگ ( Satang ) تقسیم می شود . اسکناسهای تایلند از ده تا هزار بات متغیر است و در روی تمام آنها ، تصویری از پادشاه کنونی تایلند به همراه نمادهای دیگری همچون مهر سلطنتی وجود دارد .
کد اختصاری تایلند که بر روی اجناس در بازارها دیده می شود ، THB است .
پایتخت کشور تایلند ، بانکوک ( Bangkok ) است که معنی آن شهر فرشته هاست . در سال 1782 به دستور شاه رامای اول ، به عنوان پایتخت بنا شد و اکنون با گذشت بیش از دو قرن ، به کلان شهری بزرگ تبدیل شده است . بانکوک نظیر سایر شهرهای بزرگ و مدرن دنیا به داشتن ساختمانهای عظیم ، هتلهای بسیار مجلل ، مراکز خرید و نیز فرودگاهی مدرن و بین المللی افتخار می کند .
بانکوک ضمن اینکه شهری مدرن و بزرگ است ، اما بافت سنتی و رسوم فرهنگی و سنتی خود را حفظ کرده است . این شهر ترکیبی از جلوه های غربی ، شرقی ، مدرن و باستانی است . بنابراین صرف نظر از مدرن شدن آن ، هنوز ارزش خود را از جهت نگاهی گذرا به هنرهای سنتی ، معماری ، مذهبی و سایر جنبه های فرهنگی مردم تایلند ، آن هم در بهترین شرایط حفظ کرده است .
یکی دیگر از شهرهای توریستی تایلند ، پاتایا ( Pattaya ) است که شهری ساحلی بوده و در ساحل شرقی خلیج تایلند واقع شده است . پاتایا در 165 کیلومتری جنوب شرقی بانکوک قرار دارد و مسیر آن با اتوبوس حدود 2.5 ساعت طول می کشد .
پاتایا یکی از مقاصد گردشگری تایلند است و هر ساله بیش از پنج میلیون توریست را جذب می کند . تفریحاتی همچون شنا ، جت اسکی ، موج سواری ، اسکی روی آب ، قایق سواری ، پرواز با کایت و غواصی در سواحل پاتایا امکانپذیر است . در پاتایا مراکز تفریحی و اماکن زیادی جهت جذب گردشگران وجود دارد که هر نوع سلیقه ای را راضی نگه می دارد .
در کل تایلند ، کشوری بسیار زیبا و دارای مردمی مهربان و صبور و مهمان نواز است و گرشگران زیادی از نقاط مختلف جهان دارد . ولی متاسفانه در کشور ما طوری در اذهان عمومی جا افتاده که چون بی بند و باری های جنسی در این کشور زیاد است ، در نتیجه این کشور مقصد مناسبی جهت سفر به همراه خانواده نبوده و به خصوص برای خانمها مناسب نیست . به همین دلیل اغلب گردشگرانی که از ایران به این کشور سفر می کنند ، آقایان جوان هستند که به صورت مجردی سفر می کنند و البته ما نیز در طول سفر - از داخل هواپیما گرفته تا هتل ها و تورهای دسته جمعی - شاهد این مسئله بودیم .
روز اول سفر - ورود به تایلند
سرانجام پس از انجام مراحل ثبت نام و اخذ ویزا و ... ، در تاریخ 28 اسفند ماه 92 راهی سفر شدیم . پرواز ما مستقیم نبود و با هواپیمایی گلف ایر ( Golf Air ) هواپیمایی بحرین ، ابتدا به بحرین و از آنجا به بانکوک می رفتیم . پرواز ما ساعت 3 بعد از ظهر به وقت ایران بود و ما از ساعت 1 ظهر به فرودگاه رفتیم . پرواز حدود نیم ساعت تاخیر داشت و بالاخره به مقصد ماناما (Manama)یا منامه پایتخت بحرین رسیدیم .
ورود به فرودگاه بحرین :
در فرودگاه بین المللی بزرگ بحرین فرود
آمدیم و وارد گیت شدیم .
طول پرواز حدود 2 ساعت بود و ناهار در هواپیما خوردیم . تا شب که ساعت 12 شب به وقت بحرین پرواز بعدیمان به بانکوک انجام میشد حدود 7 ساعت فاصله بود . در طول مدت این 7 ساعت ، در فرودگاه دوری زدیم و از فروشگاهها دیدن کردیم و البته با توجه به قیمتهای بسیار بالای اجناس آن هیچ خریدی انجام ندادیم . فقط چون در فرودگاه آبسردکن وجود نداشت و تشنه بودیم بالاجبار 2 بطری کوچک آب معدنی به قیمت 5 دلار ( حدود 15000 تومان ) خریدیم .
با توجه به اینکه واحد پول بحرین دینار است
و بعد از کشور کویت ( دینار ) از نظر ارزش پول ، بالاترین ارزش را در بین پول
کشورها دارد ( در آن تاریخ هر دینار بحرین ، حدود 8500 تومان ایران بود ) در نتیجه
هر جنسی که قیمت آنرا می پرسیدیم برای ما بسیار گران بود . مثلا یک کیف زنانه ورنی
به پول ما حدود 900000 تومان میشد .
سپس برای اینکه خسته نشویم و انرژی مان را
برای روزهای سفر نگه داریم ، در نزدیکی گیت پرواز بر روی صندلیهای فرودگاه نشستیم
و منتظر تا اینکه زمان پرواز بعدی ما فرا برسد .
سرانجام پس از کلی انتظار ساعت 11 شب گیت باز شد و سوار هواپیما شدیم . هواپیمایی گلف ایر مجهز بوده و پذیرایی خوبی داشت . بعد از پذیرایی شام ، پتو و جوراب و چشم بند و هدفون به هر کسی داده و چون حدود 6 ساعت راه در پیش داشتیم مجبور بودیم شب را در هواپیما بخوابیم .
ساعت 7 صبح بود که به فرودگاه بزرگ بین المللی ( Suvarnabhumi International Airport ) در بانکوک رسیدیم . ساعت به وقت تایلند 3:30 جلوتر و حدود 10:30 صبح بود و تا زمانی که کارهای ورود و گرفتن بارها و ... انجام شد ، خیلی طول کشید . فرودگاه بانکوک خیلی بزرگ و زیبا بود . مجسمه اژدهای طلایی بزرگی که نماد تایلند بود ، در همان ابتدای ورود چشمها را خیره می کرد . برای رسیدن به قسمت کنترل پاسپورت ، مسیر زیادی را با رمپ هایی که در وسط سالنها وجود داشت طی کردیم و بالاخره به قسمت کنترل پاسپورت و گرفتن بارها رسیدیم . سرانجام ساعت 11:30 از فرودگاه خارج شدیم .
نماینده شرکتی که قرار بود به دنبال ما
بیاید ، در بیرون فرودگاه منتظر بود و همه مسافران را جمع کردند . در همان ابتدا
مسئول شرکت ، به هر کدام از مسافران یک سیم کارت توریستی داد که با آن بتوانیم به
راحتی با لیدرها در تماس باشیم . ما نیز سیم کارتها را در گوشی گذاشتیم و موبایلها
را روشن کردیم .
برای جابجایی ما و همسفران ایرانی چند اتومبیل ون در بیرون فرودگاه منتظر بودند و مسئول شرکت نام هتل ها را اعلام می کرد و مسافران را تقسیم می کرد . عده ای از مسافران در ابتدا بانکوک بوده و بعد از 3 روز به پاتایا می رفتند و ما به همراه 3 پسر جوان که مقصدمان در ابتدا پاتایا بود ، به یک ون دیگر سوار شدیم و تا پاتایا حدود 2 ساعت راه در پیش داشتیم .
اولین چیزی که در لحظه اول جلب توجه می کرد
، رانندگی و وضعیت خیابان ها بود که برخلاف ایران بود و برای رد شدن از خیابان
باید عادت خود را ترک می کردیم و ابتدا سمت راست خود را نگاه می کردیم که در
همانجا مسئول شرکت به همه همسفران گفت که مواظب رد شدن از خیابان و مسیر حرکت
ماشینها باشید و متاسفانه به همین دلیل حوادث ترافیکی در اینجا زیاد اتفاق می افتد
.
راننده برایمان آهنگ محلی خودشان را گذاشت و به همین خاطر یک فلش پر از آهنگهای ایرانی به او دادیم . تمام راه را به موزیک ایرانی گوش دادیم و شوهر خواهرم از آن پسرها که قبلا بارها به پاتایا رفته بودند و تجربیات زیادی داشتند ، سئوالاتی پرسید و در مورد مکانهای دیدنی اطلاعاتی بدست آوردیم .
حرکت به طرف پاتایا :
از دیگر مناظر جالبی که در طول راه دیدیم ، اتوبونهای چند طبقه در بانکوک بود و خیابانها 2 یا 3 طبقه بودند . همچنین تاکسی ها به رنگهای مختلف نارنجی ، سبز ، آبی و صورتی بودند که خیلی زیبا و جالب بودند .
مورد دیگری که توجهمان را جلب کرد ، سیستم برق
کشی شهر بود که سیمهای برق خیلی شلوغ و درهم و برهم بودند و از هر جایی سیم برقی
برای منازل و سایر اماکن گرفته شده بود و خیلی جاها آنقدر تو هم گره خورده و منظره
بدی بوجود آورده که در آنجا با خود گفتیم که ایران از نظر تکنولوژی برق خیلی جلوتر
بوده و برق کشی خیابانها بسیار شیک و منظم می باشد و اصلا چنین منظره زشت و بدی
ندارد . این مناظر برق کشی و سیمکشی های شلوغ در پاتایا بیشتر و بدتر بود .
حدودا نیم ساعتی مانده بود به پاتایا برسیم که راننده از مسیر اصلی جاده به سمت یک باغ بزرگ پیچید . سپس به زبان انگلیسی توضیح داد که اینجا مزرعه بزرگ پرورش زنبور عسل و تهیه عسل است . مدت یک ساعت از اینجا بازدید می کنیم و سپس به راهمان ادامه می دهیم .
بازدید از مزرعه پرورش زنبور عسل ( Honey Farm) :
نام این مزرعه تولید عسل ( Big bee ) بود و مزرعه سرسبز و زیبایی بود . در ابتدای مسیر ورودی نمادی از
زنبور عسل به صورت کارتنی گذاشته شده بود که من را به یاد هاچ زنبور عسل انداخت و
خنده ام گرفته بود .
سپس گشتی در مزرعه زدیم و کندوهای زنبورها
را دیدیم و البته نمیتوانستیم زیاد به آنها نزدیک شویم چون خطرناک بود . بعد از
بازدید از کندوها و مزرعه ، به داخل ساختمان رفتیم . در ابتدا مردی میانسال نزد ما
و همسفرانمان آمد و به فارسی با ما احوالپرسی کرد و خودش را معرفی کرد و متوجه
شدیم که ایرانی است . به درخواست او وارد اتاقی شدیم که دور تا دور آن صندلی بود و
بر روی دیوارها پوسترهای زیادی از عسل و خواص آن دیده میشد .
همه روی صندلی ها نشستیم و با شربت عسل از ما پذیرایی کردند . سپس آقای راهنما برایمان از عسل و طرز تهیه آن صحبت کرد . نمونه عسل تولید شده در آن مزرعه و یک نمونه عسل نامرغوب بر روی میز گذاشت و طرز شناسایی عسل خوب و کاملا طبیعی را از عسل نامرغوب توضیح داد و بعد به هر کدام یک قاشق کوچک داد که هر دو آنها را تست کنیم .
سپس از اتاق خارج شدیم و وارد سالن بزرگی
شدیم که در ویترین شیشه ای بزرگی کندوی بزرگی گذاشته شده بود و در اطراف جاهایی
برای خرید عسل وجود داشت . در سالن ماکت هایی از زنبور عسل هم به صورت واقعی و هم
کارتونی دیده میشد .
عسل ها مقداری گران بودند و همسفران به ما
گفتند اینجا گران است و از اینجا نخرید و ما نیز خرید را به روزهای بعدی موکول
کردیم و از سالن بیرون آمدیم .
در محوطه بیرون در کنار زنبورها عکس گرفتیم و در حدود 3:30 ظهر بود که از مزرعه بیرون آمده و سوار ون شده و به طرف پاتایا حرکت کردیم .
در ساعت 4 به پاتایا رسیدیم . از خیابانهای ابتدای پاتایا که عبور می کردیم ، کمی جا خوردیم . چون انتظار بهتری داشتیم ، ولی خیابانها کثیف و غیر بهداشتی بودند ، مانند حاشیه شهرهای بزرگ در ایران و یا روستاهایی که بهداشت آنها خیلی ضعیف است . به طوریکه در جاهایی میدیدیم که زباله ریخته شده و سگها دور آن جمع شده بودند و یا خانه های کاهگلی حاشیه شهر که توجه ا را جلب کرد . رفته رفته که وارد شهر شدیم اوضاع بهتر شد و ساختمانهای شیک و هتلها دیده شدند . ولی در کل قابل مقایسه با بانکوک نبود ، مثل اینکه بخواهیم یک روستا را با تهران مقایسه کنیم .
ابتدا به هتل دیگری رسیدیم و همسفران ما از ون پیاده شده و سپس به هتل مارکلند که قرار بود در آنجا اقامت داشته باشیم ، رفتیم .
ورود به هتل مارکلند :
هتل مارکلند ( markland ) هتل بزرگ 4 ستاره بود که بسیار زیبا
بوده و در کنار ساحل و منطقه خوبی واقع بود ، بطوریکه به راحتی به تمام شهر دسترسی
داشتیم و فاصله آن تا مراکز تجاری و فروشگاههای بزرگ خیلی کم بود . از اتاقها و
طبقات هتل ، دریا و ساحل دیده میشد و نمای بسیار زیبایی داشت . فاصله تا خیابان
واکینگ استریت حدود نیم ساعت پیاده بود و به مراکز ماساژ نیز نزدیک بود .
در لحظه ای که وارد هتل شدیم ، مرد جوانی در لابی منتظر ما بود که با دیدن ما جلو آمد و خودش را معرفی کرد . نام او ستار بود و لیدر و راهنمای ما در شهر پاتایا بود . ستار به ما خوش آمد گفت و اتاقمان را تحویل گرفت . در آن هتل وای فای رایگان نیز در اتاقها وجود داشت و می توانستیم به راحتی از طریق شبکه های اجتماعی مثل لاین و وایبر با خانواده هایمان در ارتباط باشیم .
ستار مرد خوب و مهربانی بود و طرز لباس پوشیدن عجیب و جالبی داشت . او شماره اش را به ما داد و هتل و رستوران هتل را به ما نشان داد و سپس در مورد پکیج تورها و مکانهایی که می توانستیم در مدت اقامت در پاتایا از آنها استفاده کنیم صحبت کرد . در مورد هر کدام از پکیج ها به طور کامل توضیح داد و حتی عکس هایی از آنها به ما نشان داد .
بعد از کلی مشورت و راهنمایی ، متوجه شدیم 3 روز اقامت در پاتایا بسیار کم بوده و تقریبا یک روز آنرا نیز از دست داده ایم و نزدیک شب است . در نتیجه تصمیم گرفتیم یک شب دیگر هتل را تمدید کنیم و از مدت زمان اقامت در بانکوک یک شب کم کنیم . با کمک ستار یک شب دیگر هتل را تمدید کردیم و اگر اشتباه نکنم مبلغ 1000 بات به هتل دادیم و ستار با لیدر ما در بانکوک نیز تماس گرفت و با او نیز هماهنگ کرد .
خلاصه با راهنمایی های ستار قرار شد در مدت 3 روز دیگری که در پاتایا هستیم به بازدید از جزیره مرجانی و کایت سواری در دریا ، بازدید از باغ وحش ببرها و شو حیوانات در آن ، شوی آلکازار ، باغ استوایی نانگ نوچ ، موزه نقاشی های سه بعدی ، خانه مقدس حقیقت ، گشت شهری که شامل بازدید از معابد و موزه و کارگاه جواهر سازی پاتایا و ... بود ، برویم .
جاهای دیگری هم بود که اگر می خواستیم همه آنها را بازدید کنیم نیاز به یک هفته اقامت در پاتایا داشتیم و بعضی از آنها را به دلایل دیگر نرفتیم . مثلا مینی سیام ( Mini Siam ) که در آن ماکت های کوچکی از آثار تاریخی تایلند و جهان وجود دارد . تخت جمشید و مجسمه آزادی و برج پیزا و برج ایفل و ... در آن قرار دارد . و یا جامپینگ که پرش از ارتفاع و با استفاده از طناب در دل جنگل مانند تارزان که ستار برایمان توضیح داد و عکسهایش را دیدیم ، ولی همسفرانم قبول نکردند که آنرا انتخاب کنیم . از دیگر اماکن دیدنی و تفریحی پاتایا ، موزه هنری بطری های شیشه ای ( Bottle Art Museum ) بود که بیش از ۳۰۰ مجسمه کوچک درون بطری ، در آن به نمایش گذاشته شده اند . جای دیگری که می توانستیم از آن بازدید کنیم ، آکواریوم و دنیای زیر آب (Underwater World ) بود که چون قبلا آکواریوم بزرگ استانبول ترکیه را دیده بودیم و وقت کافی نداشتیم از آن صرف نظر کردیم . و جاهایی از قبیل معابد کوچک و بزرگ ، دهکده فیلها و ... که به دلیل کم بودن زمان اقامت موفق به انتخاب آنها نشدیم .
به هر حال کار انتخاب تورها تمام شد و قرار
شد ستار برای آنها برنامه ریزی کند و برای هرکدام به ما اطلاع دهد . همچنین
خیابانها و مراکز خرید را به ما معرفی کرد و بعد از اقامت ما در هتل از ما جدا شد
.
پس از برنامه ریزی ها و مشخص شدن زمانبندی
بازدیدها به اتاق رفتیم تا استراحت کنیم . اتاق ما در طبقه 9 هتل بود . اتاقی
بسیار زیبا و با تراس زیبا به همراه نمای دریا و خیابان ساحلی که مردم در رفت و
آمد بودند . در تراس صندلی های زیبا و میز شیشه ای گذاشته شده بود که می توانستیم برای استراحت
و تماشای مناظر و خوردن عصرانه از آن استفاده کنیم .
و این هم چشم انداز تراس در شب
استخر هتل
وسایل و چمدانها را جابجا کردیم و از تن ماهی و خوراک لوبیا که به همراهمان آورده بودیم برای ناهار استفاده کرده و ناهار خوردیم . سپس کمی استراحت کرده و سپس سه نفری به گشت و گذار در خیابانها پرداختیم . از مسیری که ستار گفته بود به طرف واکینگ استریت رفتیم .
در طول مسیر همه رستورانها و بازارها و مراکز ماساژ را رصد کردیم و بعد از حدود 30 دقیقه پیاده روی به واکینگ استریت رسیدیم که به خاطر تابلوی بزرگی که داشت از دور قابل تشخیص بود . در بین راه کافه های زیادی به چشم می خورد که در آن همه جور توریست دیده می شدند و بیشترین آنها روس ها بودند که بر خلاف ایرانیان که اکثرا مردان جوان در خیابانها دیده می شدند ، سالمندان روسی نیز به وفور دیده می شدند و هر کدام را به همراه یک دختر تایلندی میدیدیم .
به خیابان واکینگ استریت رسیدیم و هنوز همه
جا بسته بود . نمی دانستیم از ساعت 10 به بعد باز می شود و هنوز ساعت 8 بود . مدتی
خودمان را مشغول کردیم و در خیابانها و مغازه ها دور زدیم و در بعضی مکانها عکس
گرفتیم . از جلوی میوه فروشی ها که رد می شدیم ، می ایستادیم و از آنها عکس می
گرفتیم . میوه های جالب و عجیبی در آنجا وجود داشت که خاص مناطق استوایی بودند و
در ایران و کشورهای دیگر آنها را ندیده بودیم . اسم آنها را نمی دانستیم و زبان
تایلندی نیز یاد نداشتیم که از روی تابلوها خوانده و یا سئوال کنیم . تصمیم گرفتیم
از لیدرها سئوال کنیم و با آنها آشنا شویم . تنها موزهای کوچکی وجود داشت که
برایمان جالب بودند و مقداری از آنها خریدیم تا در مسیر راه بخوریم و واقعا خوشمزه
بودند . خیلی خوشمزه تر از موزهایی که در ایران خورده بودیم و طعم واقعی موز را در
آنجا حس کردیم .
بعد از نشان کردن میوه فروشی ها و ...
مجددا به راه افتادیم . موضوع جالبی که در مورد میوه ها در تایلند دیدیم ، این بود که میوه ها را به صورت کبابی و یا تفت داده در روغن ، پخته و به مشتری ها عرضه می کردند . در بین راه چند جا دیدیم که میوه ها به سیخ های چوبی کوچکی کشیده و بصورت پخته می فروشند . و یا میوه ها را به صورت تکه تکه و بسته بندی می فروشند که البته در اکثر موارد در یخچال نگهداری نمی شوند .
معابد بودایی کوچک در همه شهر به چشم می خورد و جالب بود .
با دو تا از این مجسمه های بودا عکس گرفتیم . هر معبد کوچک ، شامل یک پایه سنگی و
یا بتنی بود و مجسمه بودا به رنگ طلایی و تزئین شده در روی آن قرار داشت ، و جلوی
بودا غذاها و نوشیدنی هایی توسط مردم گذاشته شده بود که برای ما خیلی جالب و
تقریبا خنده دار بود . از کنار یک مینی بار کوچک که البته یک مینی بوس کوچک بود و
آنرا به شکل بار تزئین کرده و پر از انواع نوشیدنی بود گذشتیم که جالب بود و با آن
عکس گرفتیم .
بازدید از خیابان واکینگ استریت ( Walking Street ):
بالاخره ساعت 10 شد و وارد خیابان واکینگ
استریت شدیم . خیابان جالبی بود . ماشینها اجازه تردد در این خیابان نداشتند و پر
از افراد بومی و کاسبین و توریستها بود . پر از زرق و برق و شلوغ ، پر از کافه و
بار و مغازه های جورواجور و پر از ازدحام و شلوغ . به طوریکه از هر جایی صدایی می
آمد .
در یکی از مغازه ها ، عروسک جالبی دیدیم که
آنرا خریدیم . همینطور کلاه گیسهای فانتزی و رنگی جالبی وجود داشت که دیدنی بود .
در سراسر خیابان انواع بارها و دیسکوها
وجود داشت که دخترانی با ملیتهای مختلفی در جلو آن ایستاده و مشتری ها را به داخل
راهنمایی می کردند . چیز جالبی که در اینجا متوجه شدیم این بود که به خانواده ها و
کسانی که در کنار همسر و خانواده اش در آنجا حضور داشت کاری نداشتند و خانواده ها
به راحتی در آنجا مشغول قدم زدن و خوشگذرانی بودند . در این خیابان نیز بیشترین
افرادی که به تعداد زیاد دیده می شدند ، ایرانی ها و روس ها ، عرب ها و تعداد کمی
نیز از سایر کشورهای اروپایی و هند و پاکستان بودند .
حدود 2 ساعت در خیابان قدم زدیم و از
تماشای برنامه های شاد آنجا لذت بردیم و طول خیابان را تا انتها طی کردیم . انتهای
خیابان به بندر و دریاچه رسیدیم که در بالای آن با برق نام پاتایا نوشته شده و در
تاریکی شب منظره بسیار زیبایی را پدید آورده بود .
سپس چون مسیر تغییر کرده بود و از آن مسیر راه برگشت را بلد نبودیم و همچنین از بس راه رفته بودیم پاهایمان درد گرفته بود ، دنبال تاکسی می گشتیم که به هتل برسیم . ولی در پاتایا تاکسی وجود ندارد و در عوض وانت بارهایی وجود دارند که روی آن بسته و کناره ها باز است و داخل آن چند صندلی وجود دارد و قیمت آن نیز مناسب است . با اشاره راننده سوار یکی از این تاکسی های جالب شدیم و تا هتل رسیدیم . حدود ساعت 12:30 شب بود که به هتل رسیدیم .
از ستار شنیده بودیم که در پاتایا می توانیم موتور سیکلت کرایه کنیم و دیده بودیم دختران و پسرانی که با موتور سیکلت رفت و آمد می کنند ، ولی چون سه نفر بودیم نمی توانستیم از این وسیله استفاده کنیم .
آنقدر خسته بودیم که فورا خوابمان برد و قرار بود فردا ساعت 9 صبح در لابی حاضر باشیم تا به جزیره مرجانی و تفریحات آبی برویم .
روز دوم سفر - پاتایا
صبح بیدار شده و به رستوران رفتیم . رستوران هتل در طبقه بیستم واقع بود و شامل دو قسمت بیرونی و داخلی بود . چون آفتاب بود ، در داخل رستوران نشسته و صبحانه خوردیم . صبحانه بیشتر شامل سبزیجات پخته و آب پز بود و اصلا خوشمزه نبود . گوشت خوک در غذاهای تایلندی زیاد استفاده می شود و به همین خاطر فقط از سوسیس ها و غذاهایی که از گوشت مرغ درست شده بود استفاده می کردیم . تخم مرغ آب پز و میوسلی هم بود که من ترجیح دادم از آنها برای صبحانه استفاده کنم . آب میوه ها و میوه های استوایی شامل موز و نارگیل و عنبه هم بود که از بعضی از آنها استفاده کردیم ، اما بعضی از میوه ها را نمی شناختیم .
بعضی غذاهای گرم بود که حتی ظاهرش نیز بد و بوی بدی داشت و من ترجیح میدادم که اصلا سراغ غذاهای گرم نروم . به هر حال صبحانه خوردیم و مدتی در محوطه بیرونی رستوران نشستیم و از طبقه بیستم مناظر بسیار زیبای اطراف را تماشا کردیم . استخر در طبقه 14 هتل و استخرهای هتل های مجاور ، هتل مجاور که به شکل کشتی بود ، دریا و ساحل و جزیره مرجانی که از بالا دیده میشد و ... بسیار چشم نواز بودند .
ساعت 9 بود که به لابی رفتیم و ماشین ون به دنبالمان آمد . ون حرکت کرد و در شهر چرخید و چند نفر دیگر از سایر هتلها نیز سوار شدند و به طرف اسکله حرکت کرد .
به اسکله رسیدیم و دیدیم که ستار در آنجا
منتظر ماست . قایق یا لنج آماده بود و همه سوار شدیم . در وسط خلیج تایلند ، کشتی
بدون حرکت ایستاده بود و مردم زیادی بر روی عرشه آن منتظر کایت سواری بودند . از
دور میدیدیم که چطور کایت ها را به لباس هر کسی وصل کرده و به پرواز در می آمدند .
خیلی جالب و هیجان انگیز بود . من از خوشحالی سر از پا نمی شناختم و هر لحظه منتظر
رسیدن به آن کشتی بودم .
در قایق مجددا با صبحانه از ما پذیرایی شد و با اینکه سیر بودیم ، ولی چون صبحانه ایرانی شامل کره و مربا و پنیر و گوجه فرنگی بود ، باز هم صبحانه خوردیم و صبحانه در وسط دریا واقعا عالی و به یاد ماندنی بود .
افراد سوار قایق همه ایرانی بودند و در این
میان فقط ما و 2 خانم و آقای دیگر با خانواده آمده و بقیه جوان و مجرد بودند .
جمعا حدود 15 نفر بودیم . بعد از صرف صبحانه و مدتی تفریح در دریا و شنیدن موزیک
ایرانی شاد ، به طرف کشتی رفتیم و از قایق پیاده و وارد کشتی شدیم .
پرواز با کایت در وسط دریا :
در همان ابتدا ستار برایمان توضیح داد که
می خواهید چگونه کایت سواری کنید ؟ به این صورت که هر کایت به یک جت اسکی وصل بوده
و جت اسکی کایت را می کشد و افرادی که دوست دارند شیرجه در آب هم بزنند ، روی
دستشان نواری رنگی و علامت مخصوص می گذارند که در
ابتدای شروع پرواز ، جت اسکی سرعت را کم کرده و فرد به طور کامل درون آب فرو رفته
و سپس سرعت جت اسکی بیشتر شده و فرد را به بالا می کشد و در آسمان به پرواز در می
آورد . در مورد بقیه که فقط پرواز دارند ، علامت روی دستشان متفاوت است و فقط
پرواز است و شیرجه در آب ندارند .
ما که مخالف خیس شدن در آن لحظه بودیم ، گفتیم که شیرجه نمی خواهیم و فقط پرواز کافیست . علامت روی دست ما اینچنین بود .
ستار برایمان بلیط گرفت و در صف ایستادیم . زمین عرشه کشتی داغ بود و پاهایمان می سوخت . سرانجام نوبت به ما رسید و به هر کدام از ما لباس مخصوص که شامل یک شورت با کمربندهای محکم بود پوشاندند که حلقه های اتصالی بر روی آن وجود داشت که کایت به آنها وصل میشد و مجددا در نوبت پرواز ایستادیم .
وصل شدن کایت سخت بود و حدود 10 نفر مرد ،
بر روی عرشه ایستاده بودند و هر کسی که در حال
فرود و نزدیک به عرشه بود ، او را به پایین می کشیدند تا یک وقتی در دریا
فرود نیاید و بتوانند کایت را مهار کنند . و حتی چندین بار شاهد افتادن فرد بودیم
که همه خودشان را روی او انداختند تا بتوانند مانع از پرواز مجدد و خطر سقوط در آب
شوند . دیدن آن صحنه ها ترسناک بود ، ولی من نمی خواستم لذت و هیجان پرواز را از
دست بدهم و این ریسک را پذیرفتم .
من با فاصله چند نفر عقبتر از خواهر و شوهر
خواهرم در صف ایستادم که بتوانیم به نوبت از خودمان فیلم و عکس بگیریم . ابتدا
آنها پرواز کردند و بعد نوبت من شد . خوشبختانه وزن زیاد در اینجا خوب است و همه
ما سه نفر ، راحت تر از افراد لاغر توانستیم فرود بیاییم و آن مسئولان فقط پای ما
را گرفته و به پایین کشیده و نگه داشتند . به دلیل اینکه گرفتن فیلم و عکس همزمان امکان پذیر نبود و فقط از پرواز مجتبی و خواهرم فیلمبرداری کردم ، به ناچار عکس های زیر را از روی فیلم برش زده و از کیفیت مناسبی برخوردار نیستند .
تجربه بسیار جالب و هیجان انگیزی بود . در فراز آسمان با حداقل 40 متر ارتفاع پرواز می کردم و از بالا همه جا را می دیدم . از شور و شوقی که در آن لحظه داشتم ، هر چه بگویم کم است و نمی توانم آنرا توصیف کنم . بعد از فرود آمدن ، دوست داشتم بار دیگر آنرا تجربه کنم ولی فرصت نبود و باید به جزیره مرجانی می رفتیم .
بعد از اینکه سایر همسفران نیز لذت پرواز را تجربه کردند ، مجددا سوار قایق شدیم و به طرف جزیره مرجانی حرکت کردیم . در طول مسیر قایق سواری ، ماهیگیری با قلاب را نیز تجربه کردیم که جالب بود و فقط دو نفر از همسفران موفق به گرفتن 2 ماهی کوچک شدند و تلاش بقیه بی نتیجه بود . حدود ساعت 12 ظهر بود و هوا بسیار گرم . آفتاب تند و مستقیم بود و با وجودی که از کرم ضد آفتاب قوی استفاده کرده بودیم ، ولی همه در آن آفتاب تند استوایی سوختیم .
بازدید از جزیره مرجانی ( Koh Larn ) :
جزیره مرجانی ( Koh Larn ) در7 کیلومتری جنوب غربی پاتایا قرار دارد و مسیر آن از پاتایا با قایق موتوری 15 دقیقه و با لنج 45 دقیقه طول می کشد. این جزیره یکی از زیباترین جزایر مرجانی با داشتن سواحل شنی سفید ، آب تمیز و مرجان های فراوان است که گردشگران می توانند سوار بر قایق کف شیشه ای مرجان های زیبای آن را مشاهده نمایند .
در اینجا امکان شنا، غواصی، حمام آفتاب، ورزش های آبی مثل اسکی روی آب و موج سواری برای همه وجود دارد و رستوران آن نیز با غذاهای لذیذ دریایی از گردشگران پذیرایی می کند.
در همان ابتدا از داخل قایق چند عکس از جزیره و مناظر آن گرفتیم .
قایق یا لنج در فاصله حداقل 500 متری ساحل توقف کرد و در آنجا اسکله هم نبود و فقط اشیایی شبیه به گالن های پلاستیکی سفت و محکم که به هم وصل شده بودند ، مسیری را به سمت ساحل درست کرده بودند که می بایست از روی آنها رد می شدیم . تجربه جالب و هیجان انگیزی بود . وقتی همه با هم روی آنها می رفتیم و همزمان با موجهای دریا ، تکان می خوردند و همه ترس از افتادن در دریا را تجربه کردیم . البته عمق دریا در آن قسمت زیاد نبود و خیلی از افراد را در حال شنا میدیدیم ، ولی موجودات سیاهی در دریا بودند که شبیه به خارپشت و چسبیده به هم بودند که در نزدیک ساحل به تعداد زیاد دیده می شدند و لیدر گفت حواستان باشد در هنگام شنا ، پا بر روی آنها نگذارید که تیغ آنها در پایتان فرو رفته و بسیار دردناک است .
با کلی استرس و گرفتن دست هم ، از آن پلهای
معلق عبور کرده و به ساحل رسیدیم . ساحل مرجانی بسیار زیبا و تمیز بود . آب دریا
به قدری زلال و تمیز بود که کف دریا و شن های سفید آن و آن موجودات سیاه پشمالو به
راحتی در آب دیده می شدند .
من و خواهرم که در همانجا با دیدن آن موجودات تصمیم گرفتیم شنا نکنیم و از دیدن مناظر دریا و ساحل لذت ببریم ، ولی شوهر خواهرم ( مجتبی ) دوست داشت شنا و غواصی را در آن ساحل تجربه کند .
گشت کوچکی در جزیره زدیم و سپس به ساحل برگشتیم و من و خواهرم بر روی صندلی های راحتی کنار ساحل به استراحت پرداختیم تا در زیر چتر آنها از آفتاب در امان باشیم .
هیچکدام از خانمهای ایرانی همسفر ما در که در لنج بودند ، لباس عوض نکرده و برای شنا نرفتند و فقط آقایان برای شنا و غواصی و یک بازی تفریحی دیگر به داخل آب رفتند .
بازی جالبی بود و سه تا پنج نفر بر روی تیوپ ها و یا قایق های بادی به شکل
موز و یا مار کوچک می نشستند و توسط جت اسکی مقداری در دریا جلو می رفتند . سپس
قایق بر عکس میشد و همه در آب فرو می رفتند . برای کسانی که به راحتی شنا می کردند
تجربه جالبی بود و اما من و خواهرم خدا را شکر کردیم که همراه مجتبی نرفتیم .
مجتبی به غواصی رفته بود و من و خواهرم
بر روی تختهایی که کنار ساحل زیر سایه بانها گذاشته شده بودند ، مشغول استراحت و عکس گرفتن بودیم که یک دفعه دیدیم یکی از آقایان همسفر داد و ناله
می کند و ستار و یک نفر دیگر از همسفران او را گرفته و به سمت صندلی ها می آورند .
متوجه شدیم که پایش را بر روی همان موجودات کف دریا گذاشته و آسیب دیده است .
آنقدر فریاد می زد و ناله می کرد که در آخر او را به مرکز خدمات پزشکی جزیره بردند
و با آمپول مسکن آرام کردند .
در کوهی که در جزیره وجود داشت ، نیروگاه بادی قرار داشت که توربینهای بادی زیادی در آنجا دیده میشد که با نیروی نسیم دریا می چرخیدند و برق تولید می کردند .
حدود ساعت 3 بعد از ظهر بود که در رستوران ساحلی جزیره ناهار خوردیم و سپس مجددا از روی همان مسیر معلق ، عبور کرده و سوار بر لنج
شدیم و به طرف پاتایا حرکت کردیم . بعد از برگشت به پاتایا ، مجددا سوار ون شده و هر کدام در جلو هتل هایمان پیاده شدیم تا مدتی استراحت کرده و برای جشن تحویل سال ایرانیان که در آن شب برنامه مخصوص و ویژه گذاشته شده بود ، شرکت کنیم .
شرکت در جشن تحویل سال ایرانیان :
پس از استراحت در هتل ، آماده شده و در ساعت 9 شب در لابی هتل منتظر شدیم . لحظه تحویل سال به ساعت ایران 8:27:7 شب 29 اسفند بود که به وقت تایلند 11:57 شب 20 مارس 2014 میلادی میشد . و ما در ساعت 9:10 سوار ون شده و به طرف اسکله حرکت کردیم . در آنجا لنج بزرگ 2 طبقه منتظر ما بود و ما جزء اولین نفراتی بودیم که وارد لنج شدیم و بر پشت یکی از میزها نشستیم .
مسئولین تورها که اکثرا تایلندی بودند به همراه ستار و خانواده اش ، لنج را تزئین کرده بودند و وسایل آتش بازی و ... آماده کرده بودند که جشنی به یادماندنی در شب تحویل سال داشته باشیم .
در فاصله حدود 1 ساعت همه جمع شدند و حدود 100 نفر ایرانی که حدود 30 % با خانواده و بقیه مجردی بودند در لنج به ما پیوستند و در ساعت حدود 11 مراسم شروع شد . ابتدا شام خوردیم و برای هر نفر انواع غذاهای ایرانی و دریایی آوردند که شامل سوپ و مقداری برنج به صورت کته ، تکه هایی گوشت مرغ و تکه هایی ماهی و ... بود که خیلی بهتر از غذاهای هتل و ... بود و توانستیم مقداری از آن را بخوریم .
نزدیک لحظه تحویل سال فشفشه ها روشن شده و همزمان موزیک را قطع کردند و شمارش معکوس شروع شد . همه ایرانی ها یک صدا از 20 به طور معکوس شمارش کردند و سپس بمبهای خوشه ای که صدایی بلند و پشت سر هم داشتند روشن شد و در جلوی لنج نور به همراه صدا نمایانگر لحظه تحویل سال بود . سپس موزیک شروع شد و همه با هم روبوسی کرده و عید را به هم تبریک گفتند .
لحظه جالبی بود و همه خوشحال از اینکه سنت
عید را در یک کشور بیگانه به اجرا در آورده بودیم . همه شاد بودند و به خصوص
جوانان که تعدادشان هم زیاد بود همه با هم در وسط لنج مشغول رقص و آواز بودند .
واقعا لحظات جالب و به یاد ماندنی بود و به همه خوش گذشت .
کیفیت پایین عکس ها به دلیل برش دادن عکس ها از روی فیلم و همچنین نور کم درون قایق می باشد .
تا ساعت 2 شب همه از گذشت زمان بی اطلاع بودیم و خوش گذراندیم . تا اینکه لنج به اسکله برگشت و لحظه خداحافظی و برگشتن به هتل فرا رسید . تا زمانی که همه پیاده شدند حدود ساعت 3 شب شد . مجددا از قسمت انتهایی خیابان واکینگ استریت که به خلیج و نام شهر پاتایا ختم میشد عبور کردیم و عکس گرفتیم و سپس سوار ون شدیم و به هتل برگشتیم .
از شدت خستگی خیلی زود به خواب رفتیم و صبح
ساعت 8 بیدار شدیم که به برنامه های روز بعد برسیم .
روز سوم سفر - پاتایا
صبح زود از خواب بیدار شدیم و دوش گرفته و
برای رفتن به رستوران آماده شدیم . باز هم مثل روز قبل از همان غذاهای قابل خوردن
برداشتیم که شامل شیر ، میوسلی ، تخم مرغ ، املت و آبمیوه بود . صبحانه مفصلی
خوردیم و به لابی رفتیم . ستار تماس گرفت که ون به دنبال شما می آید و چون
خیابانها به خاطر فستیوال موسیقی بسته شدند ، ون نمی تواند جلو هتل بیاید و شما
خودتان را به اول خیابان کنار هتل برسانید . راه افتادیم و فاصله تا سر خیابان 5
دقیقه پیاده بود ، ولی خوشحال بودیم که در زمانی که ما در اینجا هستیم فستیوال
موسیقی را هم می بینیم .
بازدید از باغ وحش ببرها :
سوار ون شدیم و چند نفر دیگر از هموطنان
ایرانی نیز بودند که در هتلهای دیگر اقامت داشتند . در طول مسیر دنبال افراد دیگر
هم رفتیم و بالاخره در ساعت 10 به باغ وحش ببرها رسیدیم . ستار همه را جمع کرده و به هر گروه یک نقشه
از باغ وحش داد و گفت از کدام مسیر شروع به دیدن کرده و در کدام محل ها و در چه
ساعتی حاضر باشیم که به شوی حیوانات برسیم .
باغ وحش بزرگ و زیبایی بود و همه قسمتهای
آن در نقشه شماره گذاری شده بود که توریستها راهشان را گم نکنند و بتوانند از
نمایش های حیوانات بازدید کنند .
باغ وحش ببرها ( Si Racha Tiger Zoo ) در شمال شهر پاتایا قرار دارد و بیش از 200 ببر بنگال و 100000 کروکودیل را در خود جای داده است. علاوه بر این، حیوانات دیگری مانند شترمرغ ، شتر تک کوهان ، کانگورو و پرندگان عجیبی در این باغ وحش وجود دارند . در اینجا می توانید ببینید که چگونه ببرها ، خوک ها و سگ ها در آرامش با یکدیگر زندگی می کنند . از جمله دیگر حیواناتی که در این باغ وحش می توان دید ، فیل ، میمون و اورانگوتان هستند .
در ساعات خاص که در نقشه کاملا مشخص شده است ، شوی فیل ها ، شوی ببرها و شوی کروکودیل ها نیز اجرا می شود . شوی حیوانات مانند پرش ببرها از حلقه آتش ، راه رفتن روی بند ، کشتی کروکودیل ها ، رقص و بازی بسکتبال فیل ها از جمله نمایش هایی است که در این باغ وحش اجرا می شوند .
در اول ورودی باغ وحش که مجسمه ببر گذاشته شده بود و روی آن نوشته شده بود ( Si Racha Tiger Zoo ) و در پایین آنwelcome که خوش آمد گفته بودند ، عکس گرفتیم و بر اساس نقشه ای که به ما داده شده بود به ادامه مسیر پرداختیم .
در ابتدای ورودمان به باغ وحش از سالنی
عبور کردیم که فروشگاهی بزرگ در آن بود و اجناس فانتزی و زیبایی در آن با قیمتهای
نسبتا بالاتر پیدا میشد . مانند انواع چتر ، کلاه آفتابی زنانه و مردانه ، کلاههای
بچه گانه با نمای حیوانات و انواع اسباب بازی ها و عروسک های حیوانات که جالب
بودند . ولی به خاطر اینکه از برنامه عقب نیفتیم ، زیاد در فروشگاه نماندیم و وقتی
بیرون آمدیم ، هنوز چند قدمی دور نشده بودیم که به یکبار باران شدیدی شروع به
باریدن کرد و پشیمان شدیم که کاش چتر خریده بودیم . هر طوری بود برای جا نماندن از
گروه و رسیدن به نمایش های حیوانات ، در زیر باران به راهمان ادامه دادیم و
خوشبختانه باران زیاد طول نکشید ، ولی کاملا خیس شده بودیم .
اولین قسمتی که رسیدیم ، چند فیل بزرگ
بودند که مردم به آنها موز می دادند و با آنها عکس می گرفتند و جالب بود . سپس به
قسمت ببرها رسیدیم . در ابتدا چند مجسمه از ببرها گذاشته شده بود که نشانگر رسیدن
به محوطه ببرها بود . در آنجا عکس گرفتیم و به طرف قفس بزرگ ببرها رفتیم . ببرهای
داخل قفس خیلی بزرگ بودند و حدود 15 و یا بیشتر ببر بزرگ و کوچک در یک قفس با هم
زندگی می کردند . قفس آنها بسیار بزرگ و چند لایه و محکم بود و به سختی می
توانستیم از لابه لای نرده ها و حفره های قفس آنها را ببینیم . صدای غرش وحشتناکی
داشتند و گاهی با هم کشتی می گرفتند .
در قسمت دیگری بچه ببرهای خیلی کوچک جداگانه نگهداری می شدند و آنها را دیدیم و در قسمت دیگری میمون و اورانگوتان بودند که میشد به بچه های آنان شیر بدهیم و معمولا بچه هایی که با پدر و مادرهایشان آمده بودند ، این کار را انجام می دادند .
سپس به نمایش اول یعنی قسمت شوی ببرها رسیدیم . محلی سینمایی که بر سردر آن نوشته شده بود ( Tiger Show ) و همانند سیرک دور تا دور آن پله و صندلی برای نشستن تماشاچیان ، و در وسط قفسی بزرگ برای نمایش ببرها درست شده بود .
در ردیف های اول نشستیم و منتظر شروع نمایش
شدیم . مربی به همراه 8 ببر به ترتیب وارد سالن شدند و با اشاره مربی هر کدام از
ببرها بر روی جایگاه مخصوص خود رفته و نشستند و رو به تماشاچیان بلند شده و به
اصطلاح سلام کردند . تماشاچیان نیز با دست زدن به آنها عکس العمل نشان می دادند .
سپس با اشاره و دستور مربی ، هر کدام
نمایشی اجرا می کردند . از جمله نمایش های آنان ، رد شدن و پرش از حلقه آتش ، راه
رفتن روی طناب و نردبان ، راه رفتن روی 2 پا و کشتی گرفتن و ابراز محبت به مربی و
... بود که بسیار جالب و دیدنی بود . عکس های زیر گوشه ای از این نمایش جالب و
دیدنی می باشد .
پس از تمام شدن نمایش ببرها ، از سالن خارج
شده و به طرف محل نمایش کروکودیل ها رفتیم (Crocodile show ) . سالن نمایش کروکودیل
ها نیز جالب بود و پله ها و صندلی های مخصوص تماشاچیان طوری بود که حتی طبقات
پایین هم به راحتی می توانستند نمایش را ببینند . چون محوطه کروکودیل ها با دیواری
شیشه ای جدا شده بود و در اطراف آن حوضچه هایی کوچک قرار داشت که کروکودیل ها درون
آنها بودند و در زمان شروع برنامه دو مربی که یکی خانم و یکی آقا بود ، وارد محوطه
شدند . آقا لباس قرمز و خانم با لباس آبی ، هر کدام به یک طرف حوضچه ها رفته و دم
یک کروکودیل را می گرفتند و آنها را به وسط محوطه نمایش می کشیدند .
در ابتدا آقای مربی مقداری آب به وسط محوطه و روی کروکودیل ها می پاشید و با چوبی که دستش بود پوست آنها را تحریک می کرد تا آنها را بیدار کند و با او همکاری کنند . واقعا کار سخت و ترسناکی بود . من که می ترسیدم یک دفعه آنها عصبانی شوند و مربی را یک لقمه کنند . ولی مربیان که تجربه زیادی داشتند ، وقتی می دیدند که کروکودیل عصبی شده و یا حوصله ندارد ، او را رها کرده و سراغ حیوان بعدی می رفتند . از بین 8 یا 9 کروکودیلی که توسط مربیان به صحنه دعوت شدند ، فقط 4 تا از آنان همکاری کرده و به صحنه آمدند و مربیان مجبور شدند با همانها برنامه را اجرا کنند .
برنامه شروع شد و مربیان که از نظر من خیلی
شجاع بودند به راحتی سوار بر پشت کروکودیل ها شده و یا با آنها شوخی می کردند .
مربی آقا از راه دور به حالت دو و با سرعت آمده و بر زمین دراز کشید و با سر خوردن
روی زمین با سر به طرف کروکودیل آمد و سرش را در دهان باز کروکودیل کرد که مردم از
ترس جیغ می زدند و من نفسم در سینه حبس شده بود . فکر می کردم اگر یک لحظه حیوان
خسته شده و دهانش را ببندد ، سر مربی را قطع می کند . واقعا نمایش جالب و در عین
حال پر استرسی بود .
نمایش تمام شد و من هنوز استرس داشتم و نمی توانستم فکرم را از نمایش دور کنم . با صحبت شوهر خواهرم مجتبی به خودم آمدم و به طرف نمایش فیلها رفتیم .
فیلها را دوست داشتم ، چون حیواناتی مهربان
و با محبت هستند و مانند ببرها و کروکودیلها استرس به تماشاچیان وارد نمی کردند .
به طرف محل نمایش فیلها رفتیم ( Elephant Show
) . چند فیل به ترتیب از بزرگ به کوچک و در آخر یک بچه فیل کوچک که همه به ترتیب
دم همدیگر را با خرطومشان گرفته بودند وارد محوطه شدند و دوری زده و رو به
تماشاچیان ایستادند و با خرطومشان و خم کردن پای جلویی به تماشاچیان ادای احترام
کردند . سپس هر کدام نمایش های جالبی را بازی کردند . بچه فیل بسکتبال بازی می کرد
و توپ را با خرطومش به طرف سبد پرتاب می کرد که جالب بود و تماشاچیان با دست زدن
او را تشویق می کردند .
از دیگر نمایش ها ، دوچرخه سواری فیل ها
بود و سپس فیلها بر روی یک پایه گرد بزرگ نشسته و سپس بر روی 2 پا ایستاده و می
چرخیدند و می رقصیدند . و یا چرخاندن حلقه با خرطوم و ... که همه نمایش ها جالب و
دیدنی بودند . از دیگر نمایش ها ، نشستن مربی بر روی خرطومهای گره زده دو فیل بود
که خیلی هیجان انگیز و دیدنی بود .
در پایان مربی از 3 نفر از تماشاچیان دعوت
کرد که بر روی صحنه بروند و دو نفر آقا و یک خانم که یک آقا و خانم از کشور روسیه
بوده و یک آقا از انگلستان بود به روی صحنه رفتند و خودشان را معرفی کردند .
سپس از هر کدام خواستند کاری را انجام دهند
و اول نوبت خانم روس بود که برای او زیراندازی پهن کرده و به شکم بر روی آن خوابید
و یک فیل بزرگ به طرفش آمده و پایش را بلند کرد و به آرامی روی پشت خانم گذاشته و
او را با پا ماساژ داد . میتوانستیم ترس را در چهره خانم ببینیم ، ولی فیل آنقدر
مهربان و با احتیاط رفتار می کرد و مراقب بود که فشار زیادی وارد نکند تا خانم را
بترساند . نمایش جالبی بود و همه لذت بردیم و سپس خانم بلند شد و در کنار فیل عکس
گرفت و ابراز خوشحالی کرد .
بعد از آن نوبت مرد انگلیسی شد و او نیز
همانند خانم ولی به پشت و برعکس خانم خوابید . فیل طرف او آمد و با خرطومش شکم و
بدن او را قلقلک داد و مرد فقط می خندید . این نمایش نیز جالب بود .
در پایان نوبت مرد روس شد و او را به صفحه
ای بستند و بین دستها و پاهای او بادکنکی گذاشتند و بچه فیلی را به او نشان دادند
که بازی دارت انجام می داد و از دور هدف را نشانه گیری می کرد و با دارت نوک تیز
به هدف نشانه می گرفت . متاسفانه فقط یکی از دارت ها به هدف خورد و بقیه خطا رفتند
. مرد که خیلی ترسیده بود و ترس در چهره اش مشهود بود و حتی می خواست انصراف دهد
که مربی او را قانع کرده و نگه داشت . سپس چشمهای او را بستند و همه نگران بودیم
که چه بلایی سر او بیاید . ناگهان فیل کوچک به آرامی صحنه را ترک کرد و یک فیل
بزرگ آمد و دارت بزرگی که نوک تیز نداشت به او دادند . سپس فیل با خرطومش بادکنکها
را نشانه گرفت و با هر ضربه یکی از آنها را ترکاند . همه با خیال راحت فریاد
کشیدند و فیل را تشویق کردند و سپس چشمهای مرد را باز کردند .
در آن لحظه تصور می کردم اگر من به جای آن مرد بودم تا بحال سکته کرده بودم . در اینجا هم استرس زیادی به ما وارد شد ولی جالب و پر هیجان بود .
در کل نمایش بسیار زیبایی بود . همه لذت
بردیم . پس از خداحافظی فیلها و تمام شدن نمایش به پایین رفتیم و با آنها عکس
گرفتیم و به آنها موز دادیم . تجربه جالبی بود زمانی که موزها را از دست ما با
خرطومشان می گرفتند و به سمت دهانشان می بردند .
پس از آن از محوطه نمایش فیلها خارج شدیم . در جای جای باغ وحش زیبا عکس و فیلم به یادگار گرفتیم . چند مغازه کوچک در محوطه باغ وحش بودند که یکی از آنها مجسمه های آهنی مانند موجودات فضایی و آدم آهنی و ... که در فیلمهای ترسناک و تخیلی دیده بودیم ، می فروخت و سایر مغازه ها مجسمه هایی از حیوانات که خیلی زیبا بودند . از یکی از مجسمه ها که زرافه بود و بسیار فانتزی و زیبا بود ، خیلی خوشم آمد و می خواستم خریداری کنم که به خاطر ابعاد بزرگ و احتمال شکستن گردن و جا نشدن در چمدان ، از خرید آن منصرف شدم .
وقتمان تقریبا تمام بود و باید به مسیر
خروج می رفتیم ، چرا که ممکن بود بقیه افراد را منتظر نگه داریم و باید قوانین
گروه را رعایت می کردیم . با عجله در مسیر بازگشت قدم گذاشته و خودمان را به بقیه
همسفران هم وطنمان رساندیم ، ولی هنوز خیلی ها نرسیده بودند و مجبور شدیم حداقل
نیم ساعت به خاطر بقیه منتظر بمانیم .
در خروجی باغ وحش مجسمه ها و معابد جالبی وجود داشت که در عکس می بینید .
سرانجام در ساعت 1:30 ظهر برای صرف ناهار
به رستوران رفتیم و مشابه روزهای قبل نتوانستیم غذایی خوب و دلخواه بخوریم . من که
بیشتر از مایعات و بخصوص آب استفاده می کردم و نمی توانستم به راحتی غذاهای آنجا
را بخورم .
رفتن به مراکز خرید :
سرانجام در ساعت 2:30 به طرف هتل حرکت کردیم و قرار بود بعد از ظهر به بازدیدهای دیگر برویم . با توجه به نداشتن فرصت کافی جهت رفتن به بازار ، ما در خیابان نزدیک هتل پیاده شده و قبل از رفتن به هتل تصمیم گرفتیم به بازار برویم . به بازار بیگ سی ( Big C )رفتیم . بازارها تا ساعت 10 یا 11 شب باز هستند و ما در این بازار که اجناس زیبا و قیمتهای مناسبی داشت مقداری خرید کردیم .
آنقدر پیاده روی کرده بودیم که پاهایمان درد گرفته بود و پس از مشورت با هم ، تصمیم گرفتیم به یکی از مراکز ماساژ ، جهت ماساژ پا برویم . ناگفته نماند که در تایلند به خصوص شهرهایی کوچک مثل پاتایا که گردشگران زیادی را پذیراست ، در هر چند قدم یک مرکز ماساژ وجود دارد که با استفاده از روغن مخصوص و انواع روشها ، کار ماساژ درمانی را انجام می دهند . مثلا قیمت ماساژ پا حدود 300 بات ( 30 هزار تومان ایران ) و ماساژ کل بدن در حدود 600 بات ( 60 هزار تومان ) می باشد .
ماساژ پا خیلی جالب بود و همه ما همزمان بر روی صندلی های مخصوص راحتی نشسته و سه نفر همزمان کار ماساژ را انجام دادند . بعد از ماساژ چنان راحت و سبک شده بودیم که می توانستیم کیلومترها راه برویم . به هر حال باید به هتل برگشته و برای برنامه های شب آماده می شدیم .
در هتل کمی استراحت کرده و دوش گرفتیم و در ساعت 6:30 عصر بود که مجددا به لابی رفته و منتظر ماشین شدیم .
بازدید از موزه نقاشی های سه بعدی :
موزه نقاشی های سه بعدی پاتایا ( Art in Paradise Museum ) ، موزه ای بزرگ با داشتن
چندین سالن است که بر روی تمام دیوارها و گوشه های این سالن ها نقاشی هایی حرفه ای
و طبیعی و زیبا کشیده شده و این نقاشی ها به طرزی هنرمندانه و با ابعاد واقعی بر
روی دیوارها خودنمایی می کنند . زمانی که وارد سالنها می شویم ، دوست داریم با تک
تک این نقاشی ها عکس بگیریم . بعضی از آنها طوری هستند که در ابتدا مفهوم خاصی
ندارند و بعد از گرفتن عکس و دیدن عکس متوجه مفهوم آن می شویم .
ساعت 7 همه گروه وارد موزه شدیم . موزه خیلی شلوغ بود و برای گرفتن هر عکسی باید مدتی صبر می کردیم و نوبت می گرفتیم . متاسفانه بدون اینکه حواسمان باشد ، ظهر که به هتل رفته بودیم گوشی و دوربین ها را به شارژ نزده بودیم و در اواسط موزه بودیم که شارژ دوربین ها و گوشی تمام شد و نتوانستیم به طور کامل از همه نقاشی ها عکس تهیه کنیم . با توجه به اینکه آدرس موزه در خیابان کنار هتل بود در همانجا تصمیم گرفتیم در اولین فرصت مجددا به موزه بیاییم و از سایر قسمتها نیز عکس تهیه کنیم .
بقیه قسمتها را تماشا کرده و برای عکاسی نشان کردیم و سپس به همراه بقیه از موزه خارج شدیم . ساعت 9 شب بود و حدود 1 ساعت تا شروع نمایش بعدی که شو آلکازار بود زمان داشتیم .
شو آلکازار ( Alcazar Show ) :
به همراه گروه و ستار ( لیدر ) به طرف محل
برگزاری شو آلکازار رفتیم . محل جالبی بود و در ابتدای ورودی مجسمه های زیبایی از زنان
در حال رقص گذاشته شده بود .
وارد سالن شدیم و خوشبختانه بلیط ما VIP بوده و بر روی اولین ردیف صندلی های سالن نشستیم . راس ساعت 10
چراغها خاموش شده و نمایش شروع شد . اولین نمایش ، رقص تایلندی بود که در آن کلمه
آلکازار زیاد به کار می رفت و میشد حدس زد که مفهوم آهنگ آن معرفی آلکازار و نمایش
بود .
می توانم به جرات بگویم که شو آلکازار ، زیباترین نمایشی بود که دیدم . از قبل تعریف آن را از هموطنانی که در هتل و یا در گروهها همراه ما بودند شنیده بودیم و بی صبرانه منتظر تماشای آن بودیم . مدل لباسهای به کار رفته برای رقاصان ، صحنه ها و تغییر صحنه ها به صورت پرده های سه بعدی و نورپردازی آن واقعا زیبا و هنرمندانه بود . با توجه به اینکه دوربین دیجیتال و گوشی های موبایلمان شارژ نداشتند ، عکس هایی که از نمایش می گذارم از روی فیلم گرفته شده و به همین خاطر از کیفیت مناسبی برخوردار نیست .
در طول نمایش تعدادی زیادی از هنرمندان زن
و مرد بر روی صحنه آمده و رقص های زیبایی از انواع زبانها و ملیت ها اجرا کردند و
در هر رقص ، فرهنگ و لباس و نوع رقص آن کشور رعایت شده و به نحو احسن اجرا می شد .
هر آهنگی که پخش میشد ، افرادی از آن کشور که در سالن حضور داشتند با شدت و فریاد
تشویق می کردند . مثلا در رقص هندی ، هندیان که تعدادشان نیز کم نبود با شدت به
تشویق پرداختند و یا رقص کره ای و آهنگ معروف «Gangnam Style » که به جز کره ای ها ،
برای همه دنیا معروف است و کل سالن را به وجد آورده و همه حاضرین شروع به تشویق
کردند . از دیگر رقص ها ، رقص چینی ، ژاپنی ، عربی و ... بود .
در اواسط برنامه بود که یک دفعه صحنه تغییر کرده و آهنگ ایرانی پخش شد . آهنگی از خواننده کشورمان لیلا فروهر به نام « قسم به جون تو » که هنرمندان با لباسهای سنتی ایرانی بر صحنه حاضر شدند و پوشیده ترین لباسی بود که در این نمایش بر تن هنرمندان شاهد بودیم .
نمی توانم شور و حال آن لحظه را توصیف کنم . تا کسی خود در آن محل حضور نداشته باشد و به چشم خود آن لحظه ها را نبیند ، نمی تواند آنرا درک کند که شنیدن آهنگی از کشورش آن هم با نشان دادن فرهنگ و سنت و لباس وطنش چقدر زیبا و دل انگیز است .
بعد از آن نمایشی همراه با رقص که مفهوم آن
دزدی از یک موزه بود اجرا شد که زیبا بود و در پایان نمایش – که اصلا دوست نداشتیم تمام شود – همه هنرمندان با لباسهای عجیب و پرهایی که
به لباسهایشان وصل بود ، بر روی صحنه آمده و ادای احترام کردند و اعلام شد که
هنرمندان در خیابان و جلوی محل اجرای نمایش حضور داشته و تماشاچیان می توانند با
آنها عکس بگیرند . ما همچنان مشکل نداشتن شارژ دوربین داشتیم و نتوانستیم عکس
بگیریم . ولی فیلم کامل از نمایش با دوربین هندی کم گرفتیم که در آنجا بردن هندی
کم ممنوع بود ، ولی با اصرار و خواهش زیاد و نشان دادن دوربینهای بدون شارژ
مسئولین را مجبور به پذیرش کرده و موفق به گرفتن فیلم کل نمایش شدیم .
در بیرون از سالن و در گوشه خیابان ، شور و
حالی برپا بود . همه حاضرین در نمایش ، برای گرفتن عکس با هنرمندان صف کشیده بودند
و آنها هم در ژستها و لباسهای رنگارنگ از هر فرد 100 بات ( 10 هزار تومان ) گرفته
و یک عکس می گرفتند .
بعد از اجرای نمایش که واقعا همه از آن لذت برده بودیم به هتل برگشتیم و دیدیم فستیوال موسیقی شروع شده و خیابان ساحلی که دقیقا در روبروی هتل ما بود پر از ازدحام و صداهای موسیقی است .
سریعا به هتل رفتیم که شام بخوریم و برای
دیدن فستیوال به خیابان برویم . مشغول خوردن شام بودیم که صدای آتش بازی شنیدیم و
به تراس رفتیم . مراسم افتتاحیه فستیوال بود که بسیار زیبا بود ، آتش بازی به تعداد زیاد ، به طوریکه آسمان پر از
نورهای رنگی شده بود . نمی دانم چطور شام را خورده و لباس عوض کردیم و از هتل خارج
شدیم .
رفتن به فستیوال موسیقی :
سه نفری با عجله به خیابان رفتیم . در هر
گوشه ای دستفروشان بساطی و غرفه ای درست کرده بودند و اجناسشان را می فروختند . در
پیاده رو و ساحل در هر گوشه ای انواع ماشین های گران قیمت که در داخل و پشت آنها
سیستمهای صوتی و تصویری بسته شده بود که واقعا دیدنی بود . در جلو هر اتومبیل ،
خانمی تایلندی ایستاده و یا مشغول رقصیدن بر روی ماشین بود که به طور رایگان با
مردم و توریستها عکس می گرفتند .
ما نیز با چند نفر از مدل ها و خانمهای
آنجا عکس گرفتیم و همینطور که به تماشای مردم و برنامه ها و جشن ها مشغول بودیم ،
با خود می گفتیم که مردم در همه دنیا ، انواع جشن ها و فستیوالها را برگزار کرده و
از فرصتی برای شادی و خوشگذرانی استفاده می کنند ، ولی ما جوانان ایرانی هیچ نوع
تفریح و خوشی نداریم و در آنجا بود که به جوانهای ایرانی که به وفور در تایلند
دیده می شدند ، حق دادم .
در طول مسیر بازارهای خیابانی و شب بازار هم برپا بود و در کنار تماشای برنامه های متنوع فستیوال ، مردم خرید نیز می کردند .
همینطور که مسیر خیابان را ادامه میدادیم و
از شادی مردم و آهنگ ها و دیدن آن همه زرق و برق و صدا لذت می بردیم ، به محل
کنسرت خیابانی رسیدیم . در کل مسیر ، در دو جا کنسرت برگزار شده بود که مدتی در هر کدام توقف کرده و به تماشا پرداختیم .
در قسمتی از خیابان سکوی بزرگی گذاشته شده و صفحه نمایش
بسیار بزرگی همانند سالن های بزرگ کنسرت گذاشته شده و چند نفر از خوانندگان
تایلندی مشغول اجرای موسیقی بودند . کنسرتی رایگان که همه مردم می توانستند از آن
استفاده کنند و همه به حالت ایستاده بوده و همراه با موسیقی ، می رقصیدند و لذت می
بردند . صحنه هایی وصف نشدنی و فوق العاده زیبا بودند که خوشحال بودیم ابتدا اقامت
در پاتایا داشتیم و توانستیم در این فستیوال شرکت کنیم .
از محل اجرای کنسرت خارج شده و به ادامه
مسیر پرداختیم . در بین راه باز هم اتومبیل ها و کنسرت دیگری دیدیم و به تماشا
ایستادیم . شبی رویایی و فراموش نشدنی بود و همه چیز عالی بود . فقط یک مسئله ما
را آزار میداد و آن بوی نامطبوعی بود که در هوای گرم و شرجی ساحل ، در فضا پخش بود
و مربوط به انواع غذاها و تنقلاتی بود که مردم خریداری کرده و در حین راه رفتن ،
از آنها می خوردند . در طول راه غرفه های زیادی وجود داشت که حاوی تنقلات چندش
آوری شامل انواع حشرات مانند سوسک ، ملخ ، عقرب ، کرم ، جیرجیرک و ... بود که در
همان غرفه تفت داده شده و در آبی کثیف و سیاه رنگ جوشانده می شدند و در پاکت های
کاغذی ریخته و به مردم می فروختند - شبیه به آجیل که ما در ایران خریداری کرده و
از هر نوع آن مقداری می خریم و در طول راه از آن استفاده می کنیم – و از جمله غذاهای بدبو و چندش آور دیگر
انواع موجودات دریایی مثل خرچنگ و اختاپوس و ... بود که آنها را به سیخ کشیده و
تفت می دادند و همانطور با سیخ چوبی آن به مردم می فروختند .
یکی دیگر از مواردی که باعث به وجود آمدن
این بوی بد در فضا شده بود ، خوکچه های هندی بود که بر روی سیخ و توری پهن شده و
کباب شده بودند و به صورت تکه تکه از آن جدا کرده و می فروختند .
آنقدر این بو در فضا زیاد بود که در زمان رد شدن از جلوی غرفه ها باید جلوی بینی را
می گرفتیم ، با این حال من حالت تهوع گرفته بودم و تحمل آن فضا را نداشتم . هوای
گرم و شرجی آنجا با این بوها باعث اشباع شدن هوا و اذیت شدن مردمی میشد که به این
بوها عادت نداشتند . هر چه زمان ماندن ما در آن فضا بیشتر میشد ، تحمل من نیز تمام
میشد و از خواهر و شوهر خواهرم خواستم که به هتل برگردیم . آنها هم اذیت بودند و
پذیرفتند و مسیر را برگشتیم و وقتی به هتل رسیدیم ساعت 2 شب بود . حتی در آسانسور
نیز بوی آن غذاهای وحشتناک به مشام میرسید و خیلی اذیت شدیم . به هر حال به اتاق
وارد شدیم و توانستیم به راحتی تنفس کنیم . از شدت خستگی خیلی زود خوابمان برد .
روز چهارم سفر - پاتایا
ساعت 8 صبح بیدار شده و آماده شدیم و در ساعت 8:30 از اتاق خارج شدیم و به رستوران رفتیم . در رستوران باز هم همان غذاهای تکراری را خوردم و ساعت 9 به لابی آمده و سپس به سر خیابان رفتیم تا به ماشین سوار شویم . ماشین با کمی تاخیر آمد و در مسیر راه به دنبال سایر هموطنان در هتلهای دیگر رفتیم و و بعد به طرف باغ استوایی نانگ نوچ حرکت کردیم .
بازدید از باغ استوایی نانگ نوچ :
باغ نانگ نوچ ( Nongnooch Tropical Garden ) در 18 کیلومتری جنوب پاتایا قراردارد . این باغ زیبا ، مملو از انواع گل های ارکیده ، نخل های زیبا ، گیاهان تزیین شده و گل های گوناگون از نقاط مختلف جهان است .
آخرین نفری که در ماشین به جمع ما ملحق شد
، دختری تایلندی بود که به گفته ستار لیدر و راهنمای ما در باغ بود . نام استعاری
او سارا بود و کمی زبان فارسی یاد گرفته بود ، ولی با لهجه جالبی صحبت می کرد . حدود
ساعت 10 بود که به باغ زیبای نانگ نوچ رسیدیم . سارا ما و دیگر هموطنانمان را
راهنمایی می کرد و در هر قسمت توضیحاتی میداد و با ما چند
عکس گرفت .
در مورد میوه های جالب و زیبایی که در خیابانها ، هایپرمارکتها و حتی بر روی درختان میدیدیم ، از سارا سئوال کردیم و او گفت که بعضی از آنها خیلی خوشمزه هستند و برخی از آنها را به راحتی نمی توان خورد . مثلا از نارگیل خیلی تعریف کرد و گفت برای تقویت معده خوب است ، ولی میوه ای به نام durian که اصطلاح فارسی آنرا نمیدانست و طعم خاصی دارد و معده را اذیت می کند . و گفت حتی خودش آنرا دوست ندارد .
از دیگر میوه هایی که از نظر سارا جالب بود ولی می گفت که بعید می دانم شما از آنها خوشتان بیاید ، میوه دراگون یا اژدها بود که شکل جالبی داشت و قبلا آنرا در میوه فروشی ها دیده بودیم و فقط اسمشان را نمی دانستیم . میوه رامبوتان ( rambutan ) که شبیه اسباب بازی یو یو و میوه گرد پشمالویی بود و میوه ستاره ( star fruit ) که به وفور بر روی درختان دیده میشدند و ظاهر زیبایی داشتند . با تعاریف سارا ، علاقمند شده بودیم که طعم آن میوه ها را بچشیم .
در اینجا چند عکس و نام بعضی از میوه های تایلندی را می گذارم که قبلا در مورد آنها توضیحات مختصری داده شد . اولین عکس ها مربوط به درخت و میوه استار ( ستاره ) است .
دومین عکس مربوط به درختچه و میوه دراگون ( اژدها ) است که شکل آن شبیه آتش و داخل آن سفید دانه دار است .
عکس بعدی مربوط به میوه رامبوتان است .
عکس های بعد ، نمونه ای از میوه دوریان durian است .
عکس بعد مربوط به میوه jack fruit است .
و بالاخره عکس نارگیل تازه که در بازارها عرضه می شود :
بعد از صحبت با سارا و گرفتن اطلاعات در خصوص میوه ها و بعضی آداب و رسومات و اصطلاحات تایلندی ، مشغول بازدید و تماشای باغ زیبای نانگ نوچ شدیم .
نانگ نوچ ، باغی پر از گلهای زیبا ، درختان جالب و عجیب و زیبا بود . این باغ شامل چند قسمت بود که برای توریستها و بازدیدکنندگان بسیار جالب و دیدنی بود . باغ استوایی پر از درختان و گلهای زیبا ، باغ وحش و استفاده از ماکت های حیوانات و پرندگان مختلف ، موزه و خانه های سنتی به سبک تایلندی ، سالن اجرای نمایش سنتی تایلندی ، محوطه ای باز که در آن نمایش فیل ها برگزار می شد ، قسمتی که مخصوص گرفتن عکس درست شده بود و همه از کوزه ها و گلدانهای سفالی درست شده بودند ، موزه ماشینهای قدیمی و مسابقه ای و حتی محوطه ای برای فیل سواری و ...
متر به متر این باغ دیدنی و جالب بود .
ابتدا که وارد باغ شدیم ، از دیدن آن همه گلهای زیبا و درختچه های تزئینی زیبا بر
سر شوق آمدیم و بساط عکس و فیلم را برپا کردیم .
کمی جلوتر رفتیم و از پلی عبور کردیم که در
دور تا دور آن درختان استوایی بلند و سر به فلک کشیده با برگهای بزرگ و باریک و سوزنی ، ما
را احاطه کرده بودند . مناظر بسیار زیبا بودند و توصیف کردن آن بسیار سخت است . هر
مقدار از زیبایی این باغ تعریف کنم باز هم جا برای تعریف دارد .
به قسمتی رسیدیم که در زیر پلی که بر روی
آن بودیم ، فیلها در حال عبور بوده و مردم بر روی آنها نشسته و سواری می گرفتند .
سارا پرسید اگر بخواهید فیل سواری کنید باید در صف بایستید و صف طولانی است .
پس از آن به قسمتی رسیدیم که ماکت ها و
مجسمه هایی از انواع حیوانات مثل لاک پشت های بزرگ و فلامینگو در دل فضای سبز
زیبای باغ دیده میشد و کنار آنها رفته و عکس گرفتیم .
در قسمت دیگر مجسمه های جغد ، میمون ،
پنگوئن ، راکن ، زرافه و ... بود که با آنها هم عکس گرفتیم .
به سالنی رسیدیم که سارا گفت موزه است و از
چند پله بالا رفته و وارد سالن شدیم . خیلی زیبا و هیجان انگیز بود . به خصوص برای
آقایان که عاشق ماشین هستند و می دیدیم که چطور آقایان محو تماشای ماشینها و عکس
گرفتن از آنها هستند . ماشین های قدیمی و جدید . ماشینهای مخصوص مسابقات رالی و
... که هر کدام زیبایی خاصی داشتند . از پله ها پایین رفتیم و وارد محوطه روباز
شدیم که در آنجا جیپها و ماشینهای بزرگی با لاستیکهای خیلی بزرگ گذاشته شده بود که
بسیار جالب بود .
بعد از بازدید از ماشینها و گرفتن عکس از
آنها ، به قسمتی رسیدیم که معبد بزرگی در بالا بوده و چندین معبد کوچک به سبک
ساختمانهای تایلندی ، در محوطه باغ آن قرار داشتند . ساختمانهای تایلندی بسیار
زیبا هستند و با آنها چند عکس گرفتیم .
پس از آن به قسمت دریاچه مصنوعی رفتیم که
افرادی در آنجا مشغول ماهیگیری بودند و مدتی به تماشای آنها نشستیم و مجددا راهی
شدیم .
به قسمت نمایش حیوانات رسیدیم . در آن قسمت
محوطه بزرگی بود که مخصوص نمایش فیلها بود ، در بین تماشاچیان نشستیم و منتظر شروع
نمایش شدیم . مشابه نمایش فیلها که روز قبل در باغ وحش ببرها دیده بودیم ، فیل ها به
ترتیب و پشت سر هم وارد شدند و ادای احترام کردند . در بین آنها 3 بچه فیل کوچک
بود که کوچکترین آنها خیلی بامزه بود و همه کارها را برعکس انجام میداد و شیطون
بود . از همه جالبتر همان فیل کوچک بود که همه را می خنداند . فیلها در این نمایش
ها فوتبال ، بسکتبال و دارت بازی کردند . دوچرخه سواری کردند و رقصیدند . در قسمتی
برای اجرای برنامه ها ، از بین تماشاچیان حاضر انتخاب می کردند . در قسمتی فیلها
نقاشی روی بوم کشیدند که به قیمت بسیار بالایی در همانجا به فروش رسید . در کل
نمایش بسیار جالب و دیدنی بود .
در پایان نمایش ، خیلی از تماشاچیان با پرداخت
هزینه ای سوار بر خرطوم فیلها شده و عکس گرفتند . من دوست داشتم با آنها عکس بگیرم
ولی مجتبی مانع شد و گفت : « تو چاق هستی و خرطوم فیل بیچاره به دور کمرت نمی رسد
و نمی تواند تو را بلند کند ... » به هر حال من را منصرف کردند و با ناراحتی مجبور
شدم به دنبال آنها به قسمت بعدی بروم .
قسمت بعد نمایش سنتی و رقص تایلندی بود . سالن و محوطه بزرگی در دو طبقه بود که ما به طبقه دوم رفته و از
بالا به تماشای نمایش نشستیم . در نمایش چند رقص سنتی تایلندی انجام شد که جالب
بود – هر چند که به شو آلکازار نمی رسید – و سپس چند نمایش اجرا شد که زبان و مفهوم
آنها را متوجه نمی شدیم و فقط فهمیدیم که مفهوم جنگ بین امپراطورها بود که با فیل
و سلاح های جنگی به جنگ می رفتند و دو فیل جنگی بزرگ وارد سالن شدند و فیلبانان با
شمشیر می جنگیدند . در کل نمایش جالبی بود .
بعد از آن نمایش دیگری اجرا شد که مسابقه بوکس و ... بود که خیلی جالب نبود ولی از آن عکس و فیلم گرفتیم .
هوا در آن روز خیلی گرم بود و حدود 35 درجه بر روی موبایلم درج شده بود . در طول مسیر بیشتر آب می خوردیم و از شدت گرما و شرجی بودن هوا ، لباسها به تنمان چسبیده بودند .
بعد از خارج شدن از سالن نمایش به منطقه
دیگر رفتیم که چند ببر به همراه صاحبانشان بر روی سکوها خوابیده بودند و با زنجیر
کوتاهی به سکو بسته شده بودند . افراد زیادی نیز در اطراف دیده می شد که با آنها
عکس می گرفتند . ما نیز به طرف آنها رفتیم و مدتی ایستادیم و بقیه را تماشا کردیم
و سپس تصمیم گرفتیم که خودمان نیز عکس یادگاری بگیریم . برای هر نفر حدود 200 بات
( 20 هزار تومان ) هزینه کرده و با دوربین خودمان با ببر عکس گرفتیم . تجربه جالب
و ترسناکی بود و با اینکه ببر با زنجیر کوتاهی بسته شده بود ، ولی باز هم لحظه ای
که خسته شده و حرکت می کرد و یا جابجا میشد ، خیلی وحشتناک بود .
پس از عکس گرفتن با ببرها به قسمتی رفتیم
که مخصوص گرفتن عکس بود و اشکال مختلفی را با گلدان ها و کوزه های سفالی ساخته
بودند که جالب و زیبا بود و در کنار آنها چندین عکس گرفتیم . در این قسمت افراد دیگری نیز با ببرها و یا طوطی هایشان منتظر مشتریان عکس گرفتن نشسته بودند .
ساعت حدود 1:30 ظهر بود و هوا بسیار گرم
بود . به خروجی باغ رسیده بودیم که صبر کردیم تا بقیه گروه هم جمع شوند و حرکت
کنیم . در آنجا نیز از درختان عجیب و جالب آنجا عکس گرفتیم . در کل باغ بزرگ نانگ
نوچ ، واقعا زیبا و جالب بود و از دیدن آن همه زیبایی و تجربیات جدید و جالب ، لذت
بردیم . روز خوبی بود و واقعا به ما خوش گذشته بود .
بالاخره هموطنان ما از راه رسیدند و سوار ون شدیم و به طرف هتل به راه افتادیم . در خیابان منتهی به هتل از ماشین پیاده شده و به بازار رفتیم . در خیابان ابتدا چشممان به مکدونالد افتاد و برای خوردن ناهار به آنجا رفتیم . بعد از چند روز یک غذای دلچسب خوردیم و بعد به بازار رفتیم . این بار به مراکز خرید اوت لت Outlet و کارفور Carrefourرفتیم که بازار کارفور از نظر اجناس و قیمتها مشابه بازار بیگ سی Big C بود و توانستیم اشیاء و لباس برای سوغاتی از آنجا تهیه کنیم .
البته در کل قیمتها مناسب بودند ، ولی ما شنیده بودیم که برای خرید کردن در تایلند ، بانکوک بهتر است و بیشتر خریدهایمان را برای بانکوک گذاشته بودیم . با این حال نمیشود از دیدن بازارها گذشت و از هر فرصتی برای این کار استفاده می کردیم .
بعد از آن به هتل برگشتیم تا کمی استراحت کنیم و برای بعد از ظهر آماده شویم . قرار بود عصر آن روز به معبد بزرگ چوبی برویم .
بازدید از معبد چوبی ( خانه مقدس حقیقت ) :
ستار تماس گرفت و گفت با راهنما هماهنگ کرده و قرار است ما را به معبد چوبی ببرد و ساعت 5:30 آماده باشیم . و ما در ساعت گفته شده در لابی به انتظار راهنما نشستیم . این بار راهنما با ماشین سواری به دنبال ما آمده بود و مسافرین فقط ما سه نفر بودیم .
سوار ماشین شدیم و راهنما برایمان توضیحاتی داد . راهنما تایلندی بود و فارسی صحبت می کرد . اسم مستعار ایرانی نداشت و به همین دلیل اسمش در ذهنم نمانده است .
بعد از مدتی به محوطه سرسبز و زیبایی رسیدیم . نزدیک غروب بود و هوا بسیار مطبوع و بارانی . از گرمای هوا که ظهر شاهد آن بودیم کاسته شده بود و هوا بسیار تمیز و خوب بود . البته مشکل اینجا بود که معبد در ساحل دریا بود و زمینها به خاطر باران خیس و گلی شده بودند .
از محوطه و لابلای درختان عبور کردیم و از
پله هایی زیبا پایین آمدیم .
به نیمه های راه پله ها رسیدیم که چشممان به معبد
افتاد . واقعا زیبا و با عظمت بود . آنقدر زیبا که از دیدن آن مات و مبهوت می
ماندیم . از همین دور مشخص بود که در هر قسمت آن مجسمه های چوبی و نمادهای تایلند
گذاشته شده و سقف آن پر از انواع نمادها بود . از اژدها گرفته تا شیر و انواع
خدایان و ... . واقعا جالب و دیدنی بود . دلیل گذاشتن تعداد زیاد عکس از این محل زیبا و دیدنی ، مشکل بودن انتخاب عکسهایی است که بتواند بیانگر گوشه ای از زیبایی آن باشد .
از پله ها پایین رفته و به سمت معبد حرکت کردیم . هر چه نزدیکتر می شدیم بر زیبایی و ابهت آن افزوده می شد . من که لحظه ای دوربین را آزاد نمی کردم و مرتب در حال گرفتن عکس بودم . راهنما ایستاد و گفت بیایید در مورد معبد کمی توضیح دهم و سپس به داخل آن بروید .
ما کنار راهنما ایستادیم و او در مورد ساخت معبد و مرمت آن توضیح داد و گفت به دلیل انجام پاره ای تعمیرات ، باید برایتان کلاه ایمنی بگیرم تا مشکلی پیش نیاید .
خانه مقدس حقیقت ( Sanctuary of Truth ) ، بنای چوبی عظیم و با ابهت معبد مانندی است که در شمال پاتایا در کنار دریا واقع است و بلندترین نقطه آن 105 مترارتفاع دارد . این بنا طوری ساخته شده است که در برابر باد و نور آفتاب ساحل دریا مقاوم باشد .
این بنا بر اساس قوه ابتکار و خلاقیت
تایلند قدیم ساخته شده و با مجسمه های کنده کاری شده چوبی تزئین شده است . هدف
از به کارگیری این مجسمه ها ، استفاده از هنر و فرهنگی بوده است که منعکس کننده
دیدگاه قدیم ، دانش کهن و حکمت و فلسفه شرقی است . این موارد سبب
می شود که بازدیدکنندگان زندگی کهن ، مسئولیت انسان ، افکار اولیه ، چرخش
زندگی ، ارتباط زندگی با جهان و هدف مشترک از زندگی را درک نمایند .
.
سپس راهنما برایمان کلاه ایمنی گرفت و بر
سر گذاشتیم وارد معبد زیبا شدیم . تمام
معبد از چوب ساخته شده بود و مصالح دیگری در آن بکار برده نشده بود . حتی راه پله
ها چوبی بودند و در اطراف راه پله ها پر از مجسمه های چوبی زیبا بود . داخل که
رفتیم کمی تاریک بود و نور آن از ورودی ها و گوشه های معبد که همانند پنجره بوده و
با بیرون ارتباط داشتند تامین میشد .
آنچه یک دیدن کند پیراک آن .... سالها نتوان نمودن با بیان .....
به هر قسمت که می رفتیم ، بیشتر از قبل مات
و مبهوت و غرق در تماشا می شدیم . تمام معبد را بازدید کردیم و هر جایی که می
توانستیم عکس گرفتیم . سپس به بیرون از معبد رفته و از نماها و ابعاد مختلف از آن
عکس گرفتیم و در دل به هنرمندان بزرگی که برای ساخت این معبد زحمت کشیده بودند
آفرین گفتیم .
سپس راهنما به ما نزدیک شد و گفت اگر دوست دارید شما را به کارگاهی ببرم که کارگران مشغول خلق این آثار زیبا هستند . و ما با خوشحالی پذیرفتیم و به دنبال راهنما به راه افتادیم . کارگاه در همان محوطه بود و به داخل رفتیم . تعداد زیادی خانم و آقا که 90% آنها خانم بودند ، در یک سالن بزرگ بر زمین نشسته و مشغول تراشیدن چوبها و تولید مجسمه های چوبی بودند که آنها را به تعداد زیاد در داخل و خارج معبد دیدیم .
به آنها خسته نباشید گفتیم و ادای احترام
کردیم و از آنجا خارج شدیم .
در محوطه اطراف معبد بودیم که چند فیل
دیدیم که به همراه فیلبان خود از آنجا عبور کردند . در اطراف معبد دریاچه بود و امکان قایق سواری در آن وجود داشت که خودمان نخواستیم .
پس از کلی تماشا و گرفتن عکس از معبد زیبا
دل کندیم و مجددا از پله ها بالا رفته و سوار ماشین شده و به طرف هتل به راه افتادیم ، ولی من هنوز به آنجا فکر می کردم .
زمانی که به هتل رسیدیم ساعت حدود 8 شب بود و کمی در هتل استراحت کرده و برای رفتن به فستیوال موسیقی و خیابان گردی شبانه آماده شدیم .
ساعت 10 شب بعد از صرف شام که تن ماهی و
نان خشک یزدی بود که از ایران با خود آورده بودیم ، برای رفتن به فستیوال آماده
شدیم و از هتل خارج شدیم . مدتی در همان خیابان ساحلی راه رفتیم و مجددا از
استنشاق هوای شرجی مخلوط شده با بوی بد غذاها و تنقلات تایلندی که واقعا مشمئز
کننده بود ، اذیت شدیم و من گفتم که به هتل بر می گردم و خواهرم هم با من به هتل
برگشت . ساعت 11:30 بود که به هتل برگشتیم و خوابیدیم . دو ساعت بعد شوهر خواهرم
هم به هتل برگشت و کلی فیلم و عکس از ماشینها و سیستم های صوتی گرفته بود .
روز پنجم سفر - پاتایا
صبح روز بعد ساعت 8 بیدار شدیم و بعد از دوش گرفتن و آماده شدن به رستوران رفتیم و بعد از صرف صبحانه به لابی رفته و منتظر ماشین شدیم تا به گشت شهری که بر روی تور بود برویم .
ستار تماس گرفت و گفت به خیابان نزدیک هتل برویم و در آنجا سوار ون شدیم . به همراه ما در تور گشت شهری ، یک زن و شوهر جوان تهرانی بودند و با احتساب راهنما ، جمعا 7 نفر بودیم .
در ابتدا به خارج از شهر پاتایا و بازدید از کوه بودا و معبد بودا در آنجا رفتیم . کوه بودا از دور مشخص بود . کوهی بزرگ که عکس بودا با طلا بر روی آن حک شده بود و جالب و دیدنی بود .
بازدید از کوه و معبد بودایی :
به محوطه معبد رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم . در بین راه یعنی در فاصله کوه تا ورودی معبد ، عکس گرفتیم و به طرف معبد در پای کوه به راه افتادیم .
کوه بودا ( Khao Chi Chan ) کوهی است که تصویر بودا با لیزر بر روی آن حک شده است . این تصویر 109 متر بلندی و 70 متر پهنا دارد .
در نزدیکی و پایه کوه معبد کوچکی وجود داشت
که بودائیان در آنجا در جلو مجسمه بودا -که دقیقا همانند تصویر حک شده بر روی کوه
بود – عود سوزانده و شمع روشن می کردند و برای
بودا خوراکی و شیرینی و نوشیدنی می گذاشتند . ما از دور ادای احترام کرده و از
آنجا بیرون رفتیم .
در کنار معبد ، قبر بزرگ و با ارتفاع زیادی وجود داشت که متعلق به یکی از رهبران تایلند بود که ما او را نمی شناختیم و راهنمای فارسی زبان همراه ما نبود که از او در این مورد سئوال کنیم . راهنما در واقع کنار راننده نشسته و فقط در ماشین توضیحات کلی میداد .
فقط در کنار مقبره عکس گرفتیم و به نزدیک
کوه بودا رفتیم . مردم محلی بودائی احترام زیادی برای آن محل قائل بودند و حتی به
حالت احترام به جلوی کوه می رفتند و دستانشان رو در بالا و جلوی سینه می گرفتند و
به حالت احترام کمی خم می شدند .
از این عقاید بودائیان شگفت زده بودیم و
حتی زمانی که می خواستیم عکس بگیریم ، حواسمان بود که به بودا بی احترامی نکنیم .
پس از حدود نیم ساعت بازدید ، به خارج از
محوطه و نزدیک ماشین رفتیم .
در آنجا کافه هایی بود که میز و صندلی در جلوی آن
گذاشته شده بود و می توانستیم در آنجا نوشیدنی و یا میوه و ... بخوریم . هنوز وقت
داشتیم و همسفران ما برنگشته بودند . شوهر خواهرم گفت بیایید در اینجا یکی از این
میوه ها را امتحان کنیم . با توجه به توضیحاتی که از سارا شنیده بودیم ، و او می
گفت از همه خوشمزه تر و مفید تر نارگیل تازه است ، تصمیم گرفتیم یک نارگیل خریده و
اگر طعم آنرا پسندیدیم ، به تعداد هر نفر خریداری کنیم .
نارگیل تازه در تایلند جالب است ، به طوریکه پوست آنرا تا حدی گرفته و وسط آنرا سوراخ کرده و در آن نی می گذارند و مایع درون آنرا می خورند . ما هم همین کار را کردیم و یک نارگیل آماده شده خریدیم . ابتدا مجتبی آنرا امتحان کرد و ما هم با کنجکاوی به قیافه او نگاه می کردیم . دیدیم چهره اش درهم شد و گفت این دیگر چیست ؟ من با دیدن او از امتحان طعم نارگیل منصرف شدم ، ولی با اصرار آنها مقدار کمی از آنرا چشیدم و تا ساعتها نتوانستم طعم آنرا در دهانم عوض کنم . در آنجا گفتیم ، نارگیل را که قبلا دوست داشتیم و با مزه اش آشنا بودیم و سارا این همه تعریف کرد ، اینقدر بدمزه است ، چه برسد به دراگون و میوه بد بویی ( durian ) که سارا می گفت مطمئنا از آن خوشتان نخواهد آمد .
به همین دلیل از خریدن بقیه میوه ها که ظاهرشان زیبا بود منصرف شدیم .
به طرف ماشین رفته و سوار شدیم . مقصد بعدی ما هم یک معبد بزرگ و زیبا بود . در بین راه از چند معبد دیگر گذشتیم که راهنما فقط از داخل ماشین آنها را به ما نشان داده و معرفی کرد .
وجه تشابه همه معابد بودا در پاتایا این
بود که همه آنها در مناطق زیبای جنگلی و ساحل دریا و یا دریاچه ساخته شده بودند و
در کنار اینکه از نظر مذهبی مقدس بودند ، فضای جالبی را برای بازدید توریستها به
وجود آورده بودند .
بازدید از معبد بودا :
بعد از مدتی گشتن در جاده ها و دیدن جنگلها
و مناطق زیبا و طبیعی ، به یک معبد بزرگ و زیبا در دل جنگل رسیدیم . با گفته
راهنما از ماشین پیاده شده و در جلو معبد عکس گرفتیم . تا قسمت بالایی معبد رفتیم
و بعد از آن برای رسیدن به خود معبد ، باید تعداد زیادی پله را طی می کردیم . من
علاقه داشتم که به داخل معبد رفته و آنرا از نزدیک ببینم ، ولی متاسفانه خواهر و
شوهر خواهرم تنبلی کرده و گفتند تعداد پله ها زیاد است و پاهایشان خسته است و نمی
توانند من را همراهی کنند . به ناچار من هم منصرف شدم و از همان پایین از معبد و
مناظر اطراف آن عکس گرفتم .
در
قسمتی اززمین جلوی معبد ماه شمار تایلندی که بر آن اساس طالع بینی ها شکل
گرفته و به آن هوروسکوپ می گویند ، وجود داشت که از آن عکس گرفتیم . در این
هوروسکوپ حتی سنگ ماه تولد نیز مشخص شده بود . با توجه به علاقه زیادم به
طالع بینی و مطالعاتی که در این زمینه داشتم ، برایم خیلی جالب بود .
بر روی سنگهای اطراف جنگل چشممان به یک
آفتاب پرست کوچک افتاد که یک گوشه ایستاده بود و فقط حرکت چشمهایش را می توانستیم
ببینیم ، در نتیجه دوربین به دست به دنبال او رفته و از او عکس گرفتیم .
حدود نیم ساعت در آنجا بودیم و سپس سوار ماشین شده و به راه افتادیم .
بازدید از کارگاه بزرگ جواهرسازی و موزه جواهرات تایلند :
پس از بازدید از معابد ، به طرف کارگاه
جواهر سازی رفتیم . در ابتدا وارد سالن بزرگی شدیم که همانند سینما چند سالن بزرگ
داشت و با راهنمایی لیدر و راهنمای آنجا وارد سالن شدیم . فیلمی به نمایش درآمد که
در آن مراحل استخراج طلا و سایر سنگ های قیمتی را از معدن تا کارگاه یا کارخانه
نشان میداد و توضیحاتی به زبان انگلیسی داده می شد .
سپس از سالن خارج شدیم و پشت سر راهنمای
آنجا ، وارد سالن هایی شدیم . آن محل در حقیقت موزه بود و در آن سالن ها ، نمونه
ها و آثاری که از جواهرات تهیه شده بودند از قبیل تابلوهای نقاشی ، تابلوفرش ها ،
مجسمه های ساخته شده از طلا و جواهرات در ابعاد مختلف ، و نمونه سنگ های قیمتی که
همچنان بر روی سنگ اصلی قرار داشت ، جهت نمایش گذاشته شده بودند که بسیار زیبا
بودند .
در کنار سنگهای اصلی ، نام هر کدام از آنها
به همراه توضیحاتی از آثار و خواص آنها نوشته شده بود و حتی سنگ های ماه تولد نیز
بر اساس ماههای میلادی مشخص شده بود که با طالع بینی هایی که قبلا مطالعه کرده
بودم و در آن برای هر ماه ، سنگ خوش یمن نوشته شده بود ، همخوانی داشت .
راهنما توضیح میداد که متولدین هر ماه
بایستی سنگ آن ماه را با خود داشته باشند و از لحاظ علمی ثابت شده که تاثیرات
بسیار مثبتی بر روی بدن آنها دارد و خیلی خوب است . من دوست داشتم نمونه آن را
تهیه کنم و از آنجا که متولد بهمن ماه هستم ، سنگ ماه تولدم یاقوت کبود است و از
راهنما سئوال کردم که آیا در اینجا محلی برای تهیه سرویس جواهر از سنگ ماه تولد
وجود دارد ؟ و راهنما پاسخ داد : بله . در سالن آخر که وارد شویم فروشگاه و گالری
بزرگ طلا و نقره و جواهرات است که در آنجا می توانید خرید کنید .
همینطور که در سالن ها قدم می گذاشتیم ، در
یکی از قسمتها که محل آن را با زنجیر جدا کرده بودند ، مجسمه اژدهای بزرگی از طلا
قرار داشت که با انواع جواهرات تزئین شده بود و هر قسمت آن از یکی از سنگها ساخته
شده بود . فقط یادم مانده که چشمهایش از الماس بود و کاملا می درخشید و سایر
قسمتها از جواهرات دیگر بود . مجسمه آنقدر زیبا بود که همه چشمها به آن خیره شده
بود . بر روی آن قیمت هم گذاشته بودند و اگر اشتباه نکنم چیزی در حدود 150 میلیون
تومان به پول کشور ما ارزش داشت . متاسفانه در موزه عکس برداری ممنوع بود و نتوانستم عکسی از مجسمه های زیبای آنجا پیدا کنم .
در قسمت بعدی مجسمه طاووس بود که چه بسا زیباتر از مجسمه قبلی بود . تاج آن از یاقوت کبود و تک تک پرهایش از جواهرات ساخته شده بود و بقیه از طلا ، در آنجا اجازه عکس برداری نداشتیم و افسوس خوردیم چون بیان زیبایی آنها بسیار دشوار است .
در قسمتهای دیگر مجسمه هایی در ابعاد مختلف و کمی ارزان تر از اژدها ، فیل ، طاووس و ... وجود داشت که واقعا زیبا بودند .
سپس وازد فروشگاه بزرگی شدیم . دور تا دور
ما پر بود از سرویس های طلا و جواهر ، ریز و درشت و زیبا . یک طرف سالن سرویسهای
طلا که در آن جواهرات به کار رفته بودند و در طرف دیگر سرویسهای نقره که کمی
ارزانتر بودند .
اول دو نمونه از سرویسهای طلا که نگین آن از یاقوت کبود بود ، انتخاب کرده و قیمتش را پرسیدم که خیلی گران بود و حدود 15 تا 16 میلیون تومان میشد و بعد به سراغ سرویسهای نقره رفتیم . باز هم به خاطر یاقوت کبود که جواهری گران قیمت است ، گران بود و بعضی سرویسهای با قیمت مناسبتر هم وجود داشت که یاقوت بکار رفته در آنها بسیار کوچک بودند و آنها را نپسندیدم . در آخر بعد از کلی حساب و کتاب ، دست خالی و بدون خرید از فروشگاه بیرون رفتیم .
بعد از آن وارد سالنی شدیم که در واقع کافی شاپ بود و با نسکافه و چای و قهوه و شیرینی از ما پذیرایی کردند .
از آن محل که بیرون آمدیم ، ساعت 2 بعد از ظهر بود و برای صرف ناهار به رستوران رفته و ناهار خوردیم . البته باز هم ناهاری مشابه روزهای قبل که شامل کته دم نکشیده و تکه هایی مرغ و ماهی و ... بود . من باز هم نتوانستم زیاد از غذا بخورم و فقط به حدی که تا شب گرسنه نمانم ، مقدار کمی غذا خوردم .
پس از بازدید و گشت شهری به هتل رفتیم و کمی استراحت کردیم . بعد از ظهر به بازار و مراکز خرید رویال گاردن Royal Gardenو سنترال فستیوال Central Festivalرفتیم و پس از گشتن در خیابان ، جهت صرف شام به KFC رفتیم و مرغ سوخاری خوردیم که واقعا خوشمزه بود و بعد از آن به دیدن فستیوال موسیقی و سپس در ساعت 10 شب به واکینگ استریت رفتیم تا عروسکی که در روزهای قبل دیده بودیم را خریداری کنیم .
ساعت 1 شب خسته و با درد پای فراوان به هتل برگشتیم . وسایل را تا حدی جمع کرده و برای روز بعد که قرار بود به بانکوک برویم ، آماده شدیم .