با سلام خدمت خوانندگان محترم .
با توجه به علاقه بسیار زیادم به کشور هندوستان و فرهنگ مردم آن ، تصمیم به سفر گرفتم و با توجه به گرفتن ویزا که از امسال نیاز به انگشت نگاری و ... داشت ، باید از دو ماه قبل اقدام می کردیم . با توجه به مشکل اخذ مرخصی از کار ، باید زمانی را برای سفر انتخاب می کردیم که چند روز تعطیلی داشته و اینکه تور مستقیم از مشهد داشته باشد . لذا بهترین و مناسبترین زمان برای این سفر ایام نوروز بود . تور به صورت گروهی و با هزینه نسبتا بالاتری در مقایسه با سایر زمانها ( به خاطر پیک مسافرتها و نرخ های جدید در ایام نوروز ) برگزار می شد . اکثر همسفران ما افراد سالخورده بوده و اکثرا به همراه خانواده بودند و فکر می کنم تنها افراد جوان که به صورت مجردی سفر می رفتند من و خواهرم بودیم . چند روز مانده بود به سفر که لیدرهای تور جلسه گروهی ترتیب داده و در آنجا مدارک را تحویل گرفتیم و با همسفران آشنا شدیم و برنامه سفر گفته شد . دو راهنمای فارسی زبان قرار بود از مشهد همراه ما آمده و در طول سفر با ما باشند . همه چیز مهیای سفر بود و البته من کمی ناشکر بودم و زیر لب غر می زدم که این افراد اکثرا سالخورده بوده و در طول گشت ها و بخصوص بازارها با مشکل انتظار برای جمع شدن گروه مواجه خواهیم شد . و اینکه شاید علایق آنها با ما متفاوت بوده و به دلیل تصمیم های همگانی در روزهای آزاد و حق اکثریت ، از رفتن به بعضی اماکن مورد علاقه ام جا بمانم. 2 روز مانده به سفر پدرم شدیدا بدحال شد ( مبتلا به سرطان بوده و تحت درمان بود ) و من و خواهرم مانده بودیم چکار کنیم ؟ نه می توانستم پدرم را با آن شرایط تنها گذاشته و نه می توانستم انصراف دهم . چون هزینه تور و پرواز چارتر و ... همه می سوخت و برای این سفر خیلی روزشماری کرده بودم . متاسفانه روز قبل سفر پدرم به رحمت خدا رفت و من با آژانس محل ثبت نام تماس گرفته و انصراف خود را اعلام کردم .
بعد از تمام شدن مراسم عزا و برگشتن به روال
عادی زندگی و تمام شدن تعطیلات عید نوروز ، با روحیه ای فوق العاده بد به محل کار
بازگشتم . در این روزها سری به آژانس زدیم تا ببینیم امکان دارد هزینه هتل ها و یا
خدمات تور را به ما برگردانند ؟ و گفتند که خوشبختانه مسئول تور از روز اول انصراف
ما پیگیر کارمان بوده و قرار است در صورت رضایت ما مجددا با تخفیف ویژه از همان
پرواز استفاده کنیم و 50% هزینه هتلها نیز برگشته و با توجه به اعتبار 3
ماهه ویزای صادر شده امکان سفر مجدد با پرداخت هزینه جزئی وجود خواهد داشت . به هر حال با خواست
خداوند و دعای خیر پدرم ، امکان سفر مهیا شده و در تاریخ 28 فروردین 94 سفر ما
آغاز گردید .
ساعت 3 بعداز ظهر جمعه از
فرودگاه مشهد با پرواز ایر عربیا به سمت شارجه ( امارات متحده عربی ) حرکت کردیم .
مدت زمان پرواز 2 ساعت بود . ساعت 5 به وقت ایران و 4:30 به وقت امارات به شارجه
رسیدیم و در سالن ترانزیت فرودگاه شارجه به انتظار مقصد بعدی نشستیم . انتظار
طولانی و خسته کننده ای بود . با این حال زمان پرواز بعدی فرا رسید و در ساعت
11:30 شب به وقت امارات به سمت دلهی ( دهلی ) پرواز کردیم .اکثر مسافرین دلهی از
کشور هندوستان و تعداد کمی هم عرب بودند و تنها مسافرین ایرانی پرواز من و خواهرم
بودیم .
روز اول سفر - دهلی
مسافت زمانی تا دلهی 3 ساعت بود . و تمام طول سفر سعی می کردیم بخوابیم که فردا را به خاطر خستگی از دست ندهیم . ساعت 2:30 بامداد به وقت امارات به فرودگاه ایندرا گاندی در دلهی ( بزرگترین فرودگاه هند و آسیای جنوب شرقی ) رسیدیم . وقت محلی در هندوستان ساعت 4 صبح بود و با ایران یک ساعت اختلاف داشت .
بعد از انجام تشریفات فرودگاهی و کنترل پاسپورت و گرفتن چمدانها
، به خروجی فرودگاه رفتیم و دنبال شرکت مینار تراول می گشتیم که قرار بود دنبالمان
بیایند
. خیلی زود اونها ما رو پیدا کرده و
به سمتمون آمدند . ( فکر می کنم قیافه ما ایرانی ها کاملا مشخص بود .( همراه نماینده شرکت توریستی مینار تراول ( Minar Travel ) سوار ماشینی شدیم که قرار بود در
طول 10 روز سفر همراه ما باشد . با راننده آشنا شدیم و البته هیچ کدام از آنها
فارسی زبان نبودند و فقط انگلیسی صحبت می کردند و ما خوب متوجه صحبتها نمی شدیم .
هند یا هندوستان، کشوری در جنوب آسیا است؛ با پاکستان، چین، بوتان، نپال، تبت، برمه و بنگلادش همسایه است و با دریای عمان، خلیج بنگال و اقیانوس هند مرز آبی دارد. تاریخ و فرهنگ هندوستان بسیار کهن و پربار است و به سه هزار سال پیش از میلاد مسیح میرسد. هندوستان سرزمین نژادها، زبانها، آیینها، و فرهنگهای فراوان و گوناگون است و طی هشتصد سال تسلط ایرانیان، این کشور از فرهنگ ایران و زبان فارسی تاثیر بسیاری پذیرفته است. زبان فارسی در دوران غزنویان وارد هند شد و در دوران گورکانیان، زبان رسمی هند بود. شاعران هندی بزرگی نظیر بیدل دهلوی، و امیر خسرو دهلوی به این زبان شعر میسرودند. زبان فارسی تاثیر فراوانی بر زبانهای هندوستان بهویژه زبان اردو گذاشته و پیش از آن که هندوستان مستعمرهی انگلستان شود، دومین زبان رسمی و زبان فرهنگی و علمی این کشور به شمار میرفت.
از مسیر فرودگاه تا هتل
خیابانها بسیار شبیه خیابانهای بانکوک بود و حتی شکل اتوبانها ، سرسبزی و منظر
اطراف و نوع ماشینها که فرمان آن سمت راست بود و خیابانها برعکس ایران بودند همه و
همه شبیه بانکوک بود . از فرودگاه تا هتل یک ساعت راه بود و ما ساعت 6 صبح به هتل
شانگری لا رسیدیم . هتل 5 ستاره شانگری لا اروس در یکی از بهترین مناطق و
خیابانهای سرسبز دهلی قرار داشت و بعد شنیدیم که بهترین هتل هند می باشد و معمولا
افراد پولدار و یا سفرا و وزیران و مهمانهای خارجی دولتی و سرمایه داران در این
هتل اتاق رزرو می کنند .
ناگفته نماند که هتلهایی
که قرار بود در عید همراه گروه به آنجا برویم همه کنسل شده و هتل های بهتر و وسط
شهر برایمان رزرو شده بود . و البته مابه التفاوت مبلغی که پرداختیم به همین دلیل
بود
. در زمان ورود به هتل
با حلقه گل و برخورد بسیار عالی از ما استقبال شد . نماینده شرکت برنامه کاری در
روزهای سفر را به ما داده و کارهای check in هتل
را انجام داد . لیدر فارسی زبان ( عرفان ) تماس گرفت و قرار شد فردا ساعت 10 به
هتل آمده و با او ملاقات کنیم .
ساعت 10 بود که به لابی رفته و نشستیم و منتظر لیدر فارسی زبان شدیم و همچنین قرار بود دوستمان که قبلا از ایران باهاش هماهنگ کرده بودیم نزد ما آمده و برای روزهای آزاد تور برنامه ریزی کنیم . لیدر که عرفان نام داشت و مسلمان و شیعه بود حدود ساعت 10:45 آمد و به محض دیدن ما به سمتمان آمد . داشتم مطمئن می شدم که قیافه ما ایرانی ها به قدری تابلوست که با اولین نگاه شناسایی می شدیم . عرفان گفت اگر آماده اید که حرکت کنیم ؟ ما گفتیم کجا ؟ و گفت مگه برنامه تور را به شما نداده اند ؟ و ما تازه فهمیدیم که زمان ورودمان به هتل نماینده شرکت به ما پک حاوی چندین برگه داد و ما اصلا متوجه نشدیم که برنامه در آن است و باید طبق آن آماده می شدیم . تصور ما طبق برنامه عید بود که قرار بود روز اول آزاد و روز دوم گشت شهر داشته باشیم . در صورتیکه در برنامه ما روز اول گشت شهر و دو روز بعدی برنامه آزاد و خرید بود و ما بی اطلاع بودیم . عرفان ناراحت شد و ما گفتیم معمولا رسم سفرها اینطور است که لیدر را ملاقات کرده و برای روزهای سفر برنامه ریزی می کنیم ولی شما اصلا نمی گذارید ما برنامه ریزی کنیم . به او گفتیم که اگر امکان دارد برنامه گشت شهر را به فردا موکول کنیم و امروز بتوانیم همراه دوستمان به دیدن بعضی مناطق برویم و عرفان گفت امکان ندارد و ماشین به خاطر شما و طبق برنامه فرستاده شده و خلاصه با کلی صحبت با عرفان او را راضی کردیم تا صبر کند که دوستمان به ما ملحق شود و بعد به برنامه گشت برویم . با کلی غرغر کردن راضی شد و صبر کردیم و دوست بدقولمان هم ساعت 12 از راه رسید و نشستیم و صحبت کردیم . دوستمان گفت امروز مرخصی گرفته و آمده که ما را به گردش ببرد و از طرفی فردا ماموریت به خارج از دلهی دارد و فقط روز دوشنبه می تواند بیاید . از طرفی فردا یکشنبه تعطیل بود و بازارها و بعضی مناطق تعطیل بودند . خلاصه عرفان کوتاه نیامد و همه برنامه ما بهم خورد . حتی زنگ زد به شرکت و نمی دانم چه گفت که حتی آنها قبول نکردند دوستمان هم همراه ما در گشتها باشد و گفتند یا باید دوستتان را انتخاب کنید و یا شرکت را .
بازدید از مسجد جامع دهلی :
ساعت از 1 گذشته بود و دمای هوا 42 درجه بود . در راه عرفان در مورد دوستمان و نحوه آشنایی ما با او پرسید . از ما و زندگی ما و اینکه مجرد یا متاهلیم و چرا تنها و بدون همسرانمان به مسافرت آمده ایم ؟ برای او و راننده خیلی جالب بود که دو تا خانم مجردی خارج از گروه به سفر آمده اند . از شغل همسرانمان پرسیدند و دلیل نیامدن آنها و ... و اینکه اکثر تورهای ایران به صورت تور گروهی هستند و ما تنها و علت به هم خوردن مسافرتمان را در نوروز گفتیم و توضیح دادیم . در طول مسیر عرفان توضیح داد که قرار است امروز به کجاها برویم . اولین مسیر ما مسجد جامع بود و عرفان گفت که در آنجا باید بدون کفش وارد شویم و چادر به ما می دهند و مقداری پول می گیرند برای کفشها و دوربین و ... حدود ساعت 1:45 ظهر بود که به مسجد جامع دلهی رسیدیم . ( علت اینکه به جای کلمه دهلی از دلهی استفاده می کنم این است که اصل نام شهر دلهی بوده (delhi) و در تمام دنیا به این نام شناخته شده و کلمه دهلی به اشتباه در زبان فارسی وارد شده و در طول زمان اصلاح نشده است و اگر آنجا دهلی بگوئیم برای هندی ها معنی ندارد و متوجه نمی شوند . همانند مومبای ( mumbai ) که ما به اشتباه به آن بمبئی می گوئیم و برای آنها بی معنی می باشد ).
از پله ها بالا رفتیم و کفشها را در آورده و چادر گرفتیم که وارد مسجد شویم . حدود 80 روپیه برای کفشها و دوربین گرفتند . چادرها خیلی جالب بودند همه خالهای سفید داشتند به رنگهای قرمز و سبز و آبی و سر را نمی پوشاندند . فقط مانند شنل باید از روی شانه ها تا پا را می پوشاندیم . این چادرها بیشتر برای توریستهای اروپایی درست شده بودند که معمولا لباسهای برهنه داشتند و برای احترام به مکان مقدس پوشیده می شدند . من چادر قرمز و خواهرم چادر سبز گرفت و وقتی پوشیدیم خیلی خنده دار شده بودیم حتی عرفان خندش گرفته بود . هوا انقدر گرم بود و زمین چنان داغ که فقط باید تند تند قدم برمیداشتیم وگرنه پاهایمان می سوخت . بنای مسجد بسیار زیبا بود . مسجدی بزرگ با محوطه ای بسیار بزرگ و دیوارهای سرخ رنگی که دور تا دور مسجد را فرا گرفته بودند .
مسجد جامع دهلی یکی از بزرگترین مساجد دنیای اسلام و بزرگترین مسجد هندوستان است که در سال 1656 به دستور شاه جهان پنجمین امپراطور گورکانی هند و سازنده تاج محل ساخته شدهاست. این مسجد روبروی قلعه سرخ، در قسمت دهلی قدیم قرار دارد و یکی از مراکز مهم مسلمانان در هند به شمار میرود. این مسجد حدود 80 متر طول و 27 متر عرض دارد و سقف آن با سه گنبد پوشانده شده است. هر کدام از گنبدهای این مسجد با مرمرهای سیاه و سفید کار شده اما گنبد بالایی آن با طلا پوشانده شده است. برای ساخت این مسجد 5000 کارگر به مدت بیش از 6 سال کار کردهاند. دو مناره این مسجد دارای 40 متر ارتفاع هستند که 130 پله دارند و با مرمر سفید و سنگ ماسه قرمز فرش شدهاند. در محوطه پشتی این مسجد نیز چهار مناره کوچک که به منارههای جلویی شباهت دارد قرار گرفته است .
زیر گنبدهای مسجد سالنی قرار گرفته که هفت ورودی قوسدار آن رو به سمت غرب است و دیوارهای مسجد تا ارتفاع کمر با مرمر پوشانده شدهاند. غیر از این سالن نیز، شبستان اقامه نماز دیگری در مسجد قرار دارد که حدود 61 در 27 متر مربع است و هفت ورودی قوس دار دارد. در بالای هر کدام از این ورودیهای قوسی شکل کتیبههایی از مرمر سفید قرار داد که 2/1 متر طول و 76 سانتی متر عرض دارد که روی آن با مرمر سیاه حکاکی شدهاست. روی این کتیبهها تاریخ ساخت مسجد حک و از فضائل و سلطنت شاهجهان نقل شده است. جالب اینکه این کتیبهها به زبان فارسی دری و خط ثلث نورالله احمد است که در سال 1060 ه .ق به روش معرق سنگ اجرا شده است. از جمله اشیاء باستانی که در این مسجد نگهداری میشود، قرآنی قدیمی است که روی پوست آهو نوشته شدهاست .
ساعت 2:30 ظهر بود که از مسجد خارج شدیم و مجددا سوار ماشین شده و به راه افتادیم .
بازدید از کاخ ریاست جمهوری :
در راه عرفان توضیح داد که به محوطه کاخ ریاست جمهوری ( راشتراپاتی rashtrapati bhavan یا president palace ) می رویم که در دهلی نو ( new delhi ) واقع است و معمولا اجازه ورود به نزدیک کاخ و پارلمان در زمانهایی مثل نوروز که توریستها زیاد هستند داده نمی شود ولی شما شانس آوردید و امروز می توانیم به آنجا برویم . ولی زیاد وقت نداریم و چند عکس بگیرید و برگردید . ما هم خوشحال شده و قبول کردیم . یک محوطه n شکل بود که دور تا دور آن کاخ ها و بناهای زیبایی وجود داشت که محل برگزاری جلسات پارلمان ، کاخ ریاست جمهوری و مهمانهای دولتی بود . منطقه کاملا تحت کنترل پلیس بوده و ماشینهای معمولی اجازه ورود نداشتند . فقط به اتوریکشا ( توک توک ) و ماشینهای توریستی اجازه ورود داده میشد .
بازدید از دروازه هند :
پس از گرفتن عکس از محوطه کاخ خارج شدیم و به سمت دروازه هند راهی شدیم . دروازه هند یا ایندیا گیت (India Gate) بنای یادبود ملی هند است که در قلب دهلی نو واقع است: این بنای باشکوه با ارتفاع ۴۲ متر توسط سر ادوین لیتینز ، معمار بریتانیایی طراحی شده و در محوطهای باز و نزدیک به مجموعه زیبای کاخ ریاست جمهوری هند در سال ۱۹۳۱ ساخته شده است. در اصل این بنا به عنوان یادبود تمامی جنگ های هند شناخته میشود و نشان برجستهای است برای یادآوری ۹۰ هزار سرباز هندی ارتش بریتانیا که در جنگ جان خود را از دست دادهاند. این سربازان درمبارزه برای امپراطوری بریتانیا در هند، و یا بیشتر در جنگ جهانی اول و همچنین جنگ سوم انگلیس و افغانستان جان باختهاند. نام این سربازان بر دیوارهای این بنا حک شده است. این بنا از سنگ ماسه قرمز و گرانیت ساخته شده است .
در ابتدا، مجسمه جرج پنجم پادشاه بریتانیا در زیر سایهبان کنونی در آستانه دروازه هند ایستاده بود که پس از استقلال هندوستان این مجسمه با یادبودی از سرباز گمنام ارتش هند از جنس مرمر سیاه و به صورت یک مشعل فروزان تعویض شد که به نام «شعله جاویدان سرباز» نامگذاری شده است. در قسمتهای بالایی دروازه نام شهیدان بر روی سنگ ها حک شده بود .
در اطراف دروازه زنجیر بسته بودند و نمیشد از حدودی جلوتر رفت و کاملا به آتش و عودی که کنار مقبره بود نزدیک شد . از فواصل و زوایای مختلف چند عکس گرفتیم . در کنار دروازه هند رودخانه ای وجود داشت که کودکانی در آنجا مشغول شنا کردن بودند و برایمان جالب بود که هر کجا آب یا رودی وجود داشت چند نفر در آن مشغول آب تنی بودند .
بازدید از مقبره مهاتما گاندی
بعد از بازدید از دروازه هند مجددا سوار ماشین شده و به دیدن آرامگاه مهاتما گاندی رهبر استقلال هند ( raj ghat ) رفتیم . آرامگاه در باغی بزرگ قرار داشت که مقبره گاندی و چند تن دیگر از بزرگان هند در آنجا بود . ناگفته نماند که جسد مهاتما گاندی در آنجا دفن نشده و به رسم هندوها جنازه سوزانده شده و قسمتی از استخوانهای بزرگ مثل لگن و دندانها و مقداری از خاکستر در آنجا دفن می باشد . برای رفتن به محل مقبره گاندی باید به رسم احترام کفش ها را در آورده و با پای برهنه وارد محوطه مقبره شویم . مقبره روباز و در زیر سقف آسمان در اوج سادگی و بدون هیچ گنبد و بارگاه و طلاکاری قرار داشت . خیلی جالب بود در مکانی با کمال سادگی و بدون هیچ حرم و ساختمان بلند و در جایی به کوچکی چند متر ، مردی به بزرگی دنیا آرمیده بود . به نزدیک او که می روی به گوشت می شنوی این شعر زیبا را : « به سراغ من اگر می آیید، نرم و آهسته بیایید ... » . او خاموش است ولی صدایش پیچیده در گوش زمان . در سکوتی مطلق فقط صدای پرندگان را می شنوی و صدای مردمی که به دیدن او آمده بودند و یا مشغول عکاسی در آن فضا بودند . ما نیز مثل بقیه چند عکس گرفتیم .
تصور همگان از گاندی ، پیرمردی آرام و ساده پوش است . ولی واقعا او فارغ التحصیل رشته حقوق از انگلستان بود . گاندی در آغوش مادری فداکار رشد کرد . او از همان سنین کودکی با مرام آسیب نرساندن به موجودات زنده خو گرفت و به گیاه خواری ، روزه داری برای خودسازی و خالص نمودن خویش و زندگی توام با گذشت اعضای فرق و مذاهب مختلف کوشش ورزید . خانواده گاندی از طبقه تجار هند بودند . پدر و پدر بزرگش از طبقة بازرگانان، و نخست وزیر کاتهیاوار بودند. پدر و مادرش او را بر طبق رسوم و سنن هندی در 13 سالگی داماد کردند، و او از این ازدواج دارای 4 فرزند شد. در 19 سالگی به لندن رفت، و در دانشگاه آنجا به تحصیل علم حقوق پرداخت و بعد از 3 سال جزء هیئت وکلای دادگستری شد. در آن زمان گاندی در لندن زندگی سختی را می گذراند . چرا که سوگند یاد کرده بود که از خوردن گوشت ، الکل و لاقیدی جنسی احتراز نماید . اگر چه تلاش می کرد آداب و رسوم انگلیسی را بیاموزد - و مثلا به کلاس آموزش رقص می رفت - ولی خود را به خوردن گوشت راضی نکرد . سیر کردن شکم با کلم و گیاهان دیگر در آن کشور کار راحتی نبود . زن صاحبخانه او را به رستوران خام خواری راهنمایی کرد .
گاندی در دوران کودکی یکبار خوردن گوشت را تجربه کرد . چراکه اولا فردی کنجکاو بود و ثانیا دوست صمیمی او شیخ مهتاب او را به خوردن گوشت ترغیب می کرد . ایده گیاهخواری و نخوردن گوشت ریشه های عمیقی در آداب و سنن هندوها دارد ، بطوریکه بسیاری از هندوها و از جمله خانواده گاندی خام خوار بوده و گوشت نمی خوردند . گاندی به جای تلاش برای تعیین نوع خوراک ، به ارائه فلسفه ای همت گماشت که در طول زندگی آنرا مبنای امور خود قرار دهد . او مقاله ای در مورد گیاهخواری نوشت که بخشهایی از آن در نشریه انجمن خام خواران لندن به نام گیاهخواری منتشر شد . گاندی در طول زندگیش استفاده از هر نوع خشونت برای رسیدن به مقاصد را رد کرد . فلسفه بی خشونتی گاندی با نام « محکم گرفتن حقیقت » خود روی بسیاری از جنبش های مقاومت بدون خشونت تاثیرگذار بوده است . او می گفت : اگر چیزی حقیقت داشته باشد یقینا پیروز است و دیر یا زود دیده خواهد شد و نیازی به جنگ و خشونت نیست . گاندی همیشه می گفت که اصول او بسیار ساده هستند و از باورهای سنتی هندو بنام « حقیقت و ضد خشونت » برگرفته شده اند . او می گفت :« من چیز جدیدی ندارم که به دنیا یاد بدهم . حقیقت و ضدخشونت بودن همسن کوهها هستند » . افکار او به عنوان نمادی ملی شناخته شد و میلیونها نفر از مردم او را با لقب ماهاتما یا روح بزرگ یاد می کردند . هرچند گاندی از القاب افتخار آمیز بیزار بود ولی امروز همگی او را با نام مهاتما گاندی می شناسند . مردم هند به او « باپو » که در هندی به معنی پدر می باشد و به معنی پدر هند یاد می کنند .
گاندی اعلام کرد که مهمترین نبرد او تلاشی بود که برای شکست شیاطین درونی ، ترسها و ناامنی های خود به عمل آورده است . گاندی خلاصه ای از اعتقادات خود را در قالب « خداوند حقیقت است » گفته است : « وقتی ناامید می شوم به خاطر می آورم که در طول تاریخ راه حق و عشق همواره پیروز بوده است . حکمرانان و قاتلان در برهه ای از زمان شکست ناپذیر جلوه می کنند ، ولی در حقیقت همه آنها سقوط کرده اند . » ضربه در برابر ضربه و چشم در برابر چشم دنیا را کور می سازد . « او امساک جنسی را یک الزام مشخص می دانست و آنرا ابزاری برای عشق ورزیدن و نه شهوت رانی می دانست . از دید گاندی آیین برهما به منزله کنترل حواس از طریق تفکر ، کلام و عمل بود . او می گفت همانگونه که در آیین هندو همانند سایر ادیان الهی ، خداوند آفریننده یکی است ، حقیقت و واقعیت هم یکی است . گاندی در هفته یک روز را روزه سکوت می گرفت . امتناع از حرف زدن را مایه آرامش درونی می دانست و در این ایام سکوت با نوشتن بر روی کاغذ با دیگران ارتباط برقرار می کرد . پس از آن که به هندوستان برگشت و در دادگاه عالی بمبئی مشغول خدمت شد از پوشش غربی دست برداشت ، اگرچه نشان از ثروت و موفقیت داشت . او لباسی بر تن کرد که مورد قبول فقیرترین افراد در هند بود و از پارچه تولیدی داخل مرسوم به « خادی » استفاده می نمود . گاندی و پیروانش پارچه لباسهایشان را از نخی که خود می رشتند تهیه می کردند و دیگران را نیز به این کار تشویق می نمودند . در آن زمان در حالیکه اکثر کارگران هندی بیکار بوده و درامدی نداشتند ولی مجبور بودند لباسهای مورد نیازشان را از تولیدیهای صنعتی تحت تملک انگلیسی ها خریداری کنند . گاندی معتقد بود چنانکه هندی ها لباسهای خود را با چرخ نخ ریسی خود تهیه کنند بهتر از این است که از پارچه های فاستونی انگلیسی باشد و با این کار ضربه اقتصادی سنگینی بر پیکره استعمارگران انگلیسی در هند وارد خواهند کرد .
متعاقبا علامت چرخ نخ ریسی بر پرچم کنگره ملی هند نقش بست .
گاندی توانست با استفاده از شیوه ضدخشونت نافرمانی مدنی استقلال هند را از بریتانیا بگیرد و در نهایت دست امپراتوری بریتانیا را از هند کوتاه کند. شیوه مقاومت آرام وی به مستعمرات دیگر هم نفوذ کرده و آنها را در راه استقلال میهن خود تشویق میکرد. اصل ساتیاگراهای گاندی روی بسیاری از فعالان آزادیخواه نظیر دکتر مارتین لوترکینگ، تنزین گیاتسو، لخ والسا، استفان بیکو، آنگ سان سو کی و نلسون ماندلا تأثیر گذاشت. البته همه این رهبران نتوانستند کاملاً به اصل سخت ضدخشونت و ضدمقاومت وی وفادار بمانند .
گاندی چندین بار هدف سوء قصد قرار گرفت که آخرین مورد آن موفق بود. در ۹ بهمن ۱۳۲۶ ناتورام قادسی وی را که در سن هفتاد و نه سالگی و میان جمعیت عازم محل عبادت بود، هدف گلوله قرار داد و از پای درآورد. قاتل از ناسیونالیستهای افراطی هندو بود که معتقد بود روابط گسترده با پاکستان به اقتدار هندوستان لطمه زده است .
گاندی رفت ولی هند از
گاندی چیزهایی آموخته بود که روشنی بخش راه آینده بود . گاندی به راحتی از حرکات
مردمی ساده کارهای بزرگ اقتصادی را پیش برد ( از جمله صنعت پارچه و نساجی که پیشتر
گفته شد و تهیه نمک از دریا و عدم خرید از نمکهای انگلیسی ) . صنایعی را بیشتر
پیگیری می کرد که پایه ای بومی داشته و وابسته نباشد و بر اساس توانمندی داخلی
تولید شود . بر همین اساس بود که هندوستان هدفمند در عرصه
اقتصاد وارد شد و با تکیه بر صنایع و پتانسیل داخلی پیش رفت . کشاورزی ( چای ،
برنج و ... ) و باغبانی که رکورد دنیا را در بسیاری میوه ها دارد . در کامپیوتر
سراغ سخت افزار نرفت ، بلکه سراغ نرم افزار رفت . هزاران دانشجوی هندی را در زمینه
نرم افزار به کار گرفت . امروزه از صادرات عمده این کشور به کل دنیا ، برنامه
نویسی و ساخت نرم افزار می باشد . صنعت جنگل داری و چوب را به رتبه چهارم دنیا
رساند . در صنعت داروسازی و پزشکی بسیار پیشرفت کرد . در صنعت الکترونیک جزء رتبه
های اول دنیاست ، در صنایع کشتی سازی ، صنایع دریایی ، نظامی و هوا و فضا جزء رتبه
های بالا می باشد . و هم اکنون هند برای سومین سال پیاپی بیشترین رشد اقتصادی را
در جهان از آن خود کرده است که این مقام تا قبل از این در اختیار چین بود و همه اینها
را به گاندی مدیون است .
گاندی تحت تاثیر کریشنا ( خدای عشق و برطرف کننده درد و رنج و متعادل کننده شر و نیکی ) بود . بر اساس توصیه های کریشنا مبنی بر واگذاری امور مردم به مردم و عدم دخالت خدایان آسمانی در امور روزمره ، سیاست عدم دخالت دولت را بر امور جاری و روزمره مردم به دولت هند ترویج داد . بر همین اساس هندوستان اعلام نمود : هر کس هر فعالیت اقتصادی را که می خواهد انجام دهد محدودیتی ندارد و بسیاری از کارخانه ها کم کم از همین کارگاههای کوچک شکل گرفتند . در هند ثروت هیچ سرمایه داری را ضبط نکردند تا به قول کمونیستها به نفع فقیران استفاده کنند . گاندی اتحاد هندی ها را فراهم نمود . او یک ماه روزه گرفت تا اینکه تمام رهبران مسلمان و رهبران هندو با هم قول وحدت و همکاری دادند و بعد روزه خود را شکست . دوم اکتبر زادروز مهاتما گاندی، رهبر ملی و معنوی هند، بنیانگذار استقلال هند و یکی از بزرگترین مردان نیمة اول قرن بیستم است. زادروز او در هندوستان تعطیل رسمی است . در هند برای سالروز وفات کسی عزا نمی گیرند و تعطیل نیست و فقط در سالروز تولد جشن می گیرند .
بعد از خارج شدن از باغ و
آرامگاه ، به اصرار عرفان برای صرف ناهار به مکدونالد رفتیم و با وجود گرسنه
نبودن به اجبار چیکن برگر خوردیم . تنها چیزی که لازم داشتیم آب و نوشابه خنک بود
که در آن هوا لازم بود . در کشور هند در مکدونالد ها و سایر رستورانها غذاهای
گوشتی کم پیدا می شوند و معمولا غذاهای گوشتی از گوشت پرندگان و خوک و بز تهیه می
شود . هندوها گیاهخوار بوده و غذاهای گوشتی مصرف نمی کنند و فقط گوشت برای
توریستها و مسلمانان هند در غذاها استفاده می شود .
در مذهب هندو عقیده بر این
است که حیوانات نیز جان دارند و ما انسانها اجازه نداریم برای پر کردن شکم خود
آنان را کشته و آزار دهیم . برای همین اکثر حیوانات از جمله گاو تقدس دارند و
قربانی نمی شوند . البته یکی از دیگر دلایل تقدس گاو و میمون و بعضی دیگر از
حیوانات ، نقش آنها در زندگی خدایان هندو است .
بازدید از قطب منار ( Qutub Minar )
بعد از صرف ناهار به بازدید از قطب منار ( Qutub Minar ) بلندترین بنای هند رفتیم . ساعت حدود 6 عصر بود که به قطب منار رسیدیم .
عرفان توضیحات مختصری از زمان ساخت و مشخصات منار داده و دوربین ها را از کیف بیرون آورده و شروع به گرفتن فیلم و عکس کردیم .
قُطُب منار ، منارهای است با 72.5 متر ارتفاع و بلندترین بنای
آجری دنیا و بلندترین برج در هند است . قطر
آن در پایه 13.8 متر و در بالا ۳ متر است . منار تا آخرین طبقه از داخل خود دسترسی
دارد. طبقه اول آن دارای ۱۵۶ پله، طبقه دوم ۷۸ پله، طبقه سوم ۶۲ پله و طبقه چهارم و
پنجم هر یک دارای پنجاه پله میباشند . این
مناره بزرگ از مرمر و سنگهای سرخ ساخته شده و به دستور سلطان معزالدین غوری از سلسله
غوریان و توسط غلام ترک و سپهسالار او قطبالدین ایبک، که بعدها به پادشاهی رسید، در
۱۱۹۹ میلادی بنیانگذارده شده و بعد توسط داماد او شمسالدین التتمش در ۱۲۳۰ م کامل
شد و سپس بهوسیله فیروزشاه تغلق در سال ۱۳۱۶ م به پایان رسید. در سال ۱۳۶۸ م این بنا
بهوسیله رعد و برق صدمه دید که توسط فیروزشاه و اسکندر لودی دوباره مرمت شد .
قُطُب منار به تقلید از «منار جام» افغانستان، ساخته شد و به پنج طبقه تقسیم شدهاست که در فاصله هر دو طبقه، ایوان مدوری بهصورت کمربند آن را در بر گرفتهاست. هر طبقه کتیبههائی دارد که متونی از آیات قرآن و اسامی قطبالدین ایبک، محمد بن سام و دیگر پادشاهان و امرا را شامل میشود.
ورودی بنا از طریق دری است که در سمت شمال واقع است. این منار به پنج طبقه تقسیم میشود که در فاصله هر دو طبقه، ایوان مدوری است که چون کمربندی منار را دربر گرفتهاست. این ایوانها در نگهداری وزن طبقات فوقانی نقش مؤثری دارند که در بناهای دیگر آن دوران چنین چیزی مشاهده نمیشود .
این بنا از سنگ ماسهای قرمز و قهوهای روشن و سنگ کوارتزی خاکستری ساخته شده و دو ردیف آن نیز با مرمر سفید ساخته شدهاست و تزئینات روی این منار بینظیر است .
تزئینات و نقوش هر پنج طبقه متفاوت هستند. پایینترین طبقه لبههای کوه مانندی دارد که یک درمیان نیمستونهای مدوری در میان آنها قرار گرفتهاست. گرداگرد طبقه دوم را برآمدگیهای مدوری پوشیدهاست و طبقه سوم ستارهای شکل است. طبقه چهارم و پنجم به صورت سادهای گرد و استوانهای هستند .
در هر طبقه منار دو کتیبه منقوش موجود است. در کتیبهها اسامی سلطان شهابالدین محمد بن سام غوری مولای قطبالدین ایبک، خود قطبالدین ایبک، التتمش، اسکندر شاه و فیروز شاه دیده میشود.
سطح خارجی طبقه اولِ منار، توسط شش کتیبه زینتی تزیین شدهاست از جمله این شش کتیبه در بند سوم، پنجم و ششم چند آیه قرآن نقل شدهاست. در کتیبه اول علاوهبر آیات قرآن کریم، این واژگان نیز نوشته شدهاست. میر سپهسالار بزرگ و عالی شأن که به طور مشخص این القاب به قطبالدین ایبک منسوب است. نوشتههای دیگر آن در اثر کار غیرمحتاطانه ساخت مجدد صدمه دیده و در قسمتهای ناتمام موجود، تنها القابی در توصیف قطبالدین سالم باقیماندهاند. احتمالاً اسم وی نیز در کتیبههای ذکر شده آمده بوده چنانچه در سر طاق داخلی دروازه مسجد نیز دیده میشود. در این کتیبهها قطبالدین خود را سپهسالار ذکر کرده چرا که او در سال ۱۲۰۶ م و پس از مرگ معزالدین غوری، لقب «سلطان» را یافت. او خود را سپهسالار مدافع از صاحبش، یعنی معزالدین کسیکه امر ساخت مسجد را داد خطاب میکند. این مطلب در داخل گنبد دروازه شمالی ذکر شدهاست. در کتیبه دوم روی منار، او مکرر صاحب خود یعنی معزالدین را اسکندر ثانی نامیدهاست.
قُطُب منار یکی از اولین و برجستهترین نمونههای معماری هندو-اسلامی است که همراه با چندین سازه باستانی و قرونوسطایی و خرابه دیگر «مجموعه قُطُب» را در دهلی تشکیل میدهد. این بنای عظیم در فهرست میراث جهانی یونسکو ثبت شده و هر ساله گردشگران بسیاری را جذب و چشم هر بینندهای را به خود خیره میکند. پیش از این امکان بازدید از داخل منار بود ولی اکنون پس از چند خودکشی، ورود به داخل منار و بالارفتن از آن برای عموم ممنوع شدهاست .
در محوطه قطب منار مشغول تماشا و عکاسی بودیم که سنجاب کوچکی دیدیم که در چمن ها می دود . خیلی زیبا بود . به یاد کارتون عصر یخبندان افتادم . من و خواهرم با دوربینها به سمت سنجاب رفتیم تا از او عکس و فیلم بگیریم و برایمان خیلی جالب بود که یک دفعه متوجه شدیم چند پیرمرد هندی و چند خانم و آقای دیگر با حالتی جالب و با لبخند به ما نگاه می کردند و حتما پیش خودشان می گفتند اینها در عمرشان سنجاب ندیده اند که اینقدر مشتاق به دنبال سنجاب کوچک راه افتاده اند . آنها با چهره ای مهربان و با لبخند به ما نگاه می کردند و آنجا تازه متوجه شدیم که چقدر رفتار ما برایشان جالب بوده است . جلوتر رفتیم و هر دقیقه بر تعداد سنجابها اضافه می شد و از درختان محوطه بالا و پایین می رفتند . جالب اینجا بود که حتی بچه های کوچک هم راحت از کنار آنها عبور می کردند و کاری به آنها نداشتند . با خودم فکر کردم اگر این سنجابها در باغهای ایران بودند کلی بچه در داخل این چمنها به دنبال آنها می دویدند و دیگر نه چمن و فضای سبزی مانده بود و نه موجود زنده ای .
کمی جلوتر رفتیم و در
محوطه قطب منار بقایای بناهای کاخی بزرگ را دیدیم - یک چیزی شبیه به تخت جمشید
خودمان – و همچنین بقایای مسجد و منار کوچک و
ناتمام و .... . تالاری بود که به باغ بزرگی منتهی می شد . فضای زیبایی بود و
مشغول عکاسی شدیم که چند خانم هندی با لباسهای رنگارنگ ( ساری ) و زیبایی نیز مشغول
عکاسی بودند و وقتی ما را دیدند به سمت ما آمده و با لبخند و مهربانی دست من و
خواهرم را گرفته و خواستند تا با آنها عکس بگیریم . بعد از گرفتن عکس با آنها دو
خانم دیگر که از دورتر نظاره گر بودند به سمتمان آمده و خواستند با آنها نیز عکس
بگیریم . احساس غرور می کردیم که از نظر هندی ها که خودشان زیبا هستند و زیبایی
آنها در فیلمها و سینمای بالیوود شهره دنیاست ، ما زیبا به نظر می آمدیم و دوست
داشتند با ما عکس یادگاری بگیرند . یکی از خانمها پرسید که ایرانی هستیم و گفتیم
بله و در جواب ما گفت ایرانی ها بسیار زیبا هستند .
حقیقتش این است که تا حالا که چند تا کشور رفته و با مردم آنجا صحبت کرده بودم ، هیچکدام به اندازه هندیها مهربان و زودجوش و با صبر و حوصله نبودند . واقعا از انتخاب هند برای سفر خوشحال بودم و آرزو داشتم زمان دیر بگذرد و 10 روز سفر به این زودی تمام نشود .
به قسمت های دیگر محوطه قطب منار رفتیم و مشغول عکاسی بودیم که آقایی که مسئول فضای سبز و از نگهبانان آنجا بود با خوشرویی و لبخند جلو آمده و گفت دوربینمان را بدهیم تا از ما عکس دونفری و هنری بگیرد . چند عکس هنری و سه بعدی در قسمتهای مختلف از ما گرفت و در آخر به او 50 روپیه دادیم و تشکر کرد و رفت . عکسهایی که گرفته بود کاملا خوب و زیبا بود .
تا حدود ساعت 8 شب در
محوطه بودیم و زمان غروب عرفان نزدیک شد و صدایمان کرد که وقت رفتن است و سوار
ماشین شده و به سمت هتل به راه افتادیم .
بازدید از گالری جواهر و صنایع دستی دهلی :
در راه بازگشت به هتل ،
عرفان پرسید اگر دوست دارید و خسته نیستید یک بازار در مسیرمان هست و شما را به
آنجا ببرم و ما هم از خدا خواسته موافقت کردیم و به این ترتیب به بازار رفتیم . بازاری که اسمش
خاطرم نیست ولی یک فروشگاه خیلی بزرگ بود شامل قسمتهای مختلف و دارای اجناس سنتی و
لوکس و تزئینات و همینطور جواهرات . پیرمردی خوشرو و مهربان مسئول فروشگاه بود و
البته به انگلیسی صحبت می کرد و ما کامل متوجه صحبتهایش نمی شدیم و گاهی مجبور
بودیم حرفی را چند بار بپرسیم تا منظورش را بفهمیم .
از فروشگاه خیلی خوشم اومده بود و دقیقا اجناسی داشت که من عاشق آنها بودم . همه نمادهای هندوستان در همه ابعاد و سایزها ، درست شده از چوب و یا سنگ و حتی استخوان شتر و عاج فیل . ولی متاسفانه قیمتها بالا بود و چون همه کار دست بودند مثلا یک نماد فیل تهیه شده از استخوان در سایز کوچک به پول ایران معادل 500 هزار تومان بود و یا شطرنج سنگی که مهره های آن به اشکال واقعی بوده و از سنگ و استخوان درست شده بود که کوچکترین آن معادل قیمت 600 هزار و بزرگترهای آن معادل 3 تا 4 میلیون تومان بود که نمیشد خرید کرد . من یک نماد خدای کریشنا چوبی کوچک به قیمت 70 هزار تومان خریدم . در قسمت دیگر فروشگاه لباسهای هندی سنتی تهیه شده از ابریشم و ... و لباس های پنجابی بود که دوست داشتم ولی امکان پوشیدن آنها در ایران وجود ندارد و به همین دلیل نخریدیم . در قسمت دیگر شال های هندی و کشمیری از جنس ابریشم و حریر و .... که همه آنها زیبا و البته گران بودند . انقدر از آنها خوشمان آمده بود که هم من و هم خواهرم دو تا 3 شال برای خودمان و سوغاتی خرید کردیم ( البته چیزهایی خریدیم که مشابه آنها در ایران خیلی به سختی پیدا می شد ) . در قسمت دیگر سرویسهای جواهر که از نقره و طلا و سنگهای جواهر مختلف ( یاقوت سرخ و یاقوت کبود ، آماتیست ، زمرد ، یشم ، فیروزه ، الماس ، چشم ببر و ... ) درست شده و فوق العاده زیبا بودند قرار داشت که البته قیمتهای خیلی بالایی داشتند و متاسفانه پول کافی برای خرید نداشتیم . بسیار خوشحال از خریدهایی که کرده بودیم و البته افسوس برای نداشتن پول کافی و گذشتن از آن همه اجناس زیبا از فروشگاه بیرون آمدیم و به طرف هتل حرکت کردیم . ساعت از 9 شب گذشته بود که به هتل رسیدیم و به این ترتیب گشت شهری روز اول به پایان رسید .
آنقدر خوش گذشته بود و کاملا پرانرژی بودم که دوست نداشتم به هتل برگردم . ولی باید کمی استراحت می کردیم و برای روزهای بعد انرژی می داشتیم .
روز دوم سفر - دهلی
صبح روز دوم ( یکشنبه )
ساعت 8 صبح با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شدیم و آماده شده و جهت صرف صبحانه به
رستوران هتل رفتیم . باز هم همان کارکنان مهربان میزمان را نشان داده و سفارش چای
دادیم . این دفعه به جبران اشتباه روز قبل اول از سمت میوسلی ها شروع کردم و یک کاسه
پر از شیر و میوسلی همراه با انواع مغزهای اضافی برداشتم همراه آب میوه و سر میز
رفتم . یک مسئله جالب در قسمت آب میوه ها این بود که آب گوجه فرنگی هم داشتند . 5
ظرف بزرگ آبمیوه شامل آب پرتقال ، آب هندوانه ، آب عنبه ، آب گوجه فرنگی و آب
آناناس در آنجا بود که من فقط آب پرتقال برداشتم . بعد از گذاشتن ظرف میوسلی و
لیوان روی میز بلافاصله سمت کیک ها و دوناتها رفتم و مثل روز قبل از بیشتر انواع
آن برداشتم و فقط یکی را که روز قبل خوشم نیومده بود حذف کردم . سر میز برگشتم و
شروع به خوردن کردم و خواهرم هم که بیشتر از غذاهای گرم خوشش می آمد ، سوسیس و املت
هم برداشته بود که از کنار همان تست کردم و بعد از یک صبحانه مفصل و گرفتن چند عکس
در محوطه تراس طبقه بیستم و سالن آن طبقه ، در ساعت 10 صبح به لابی رفته و در مکان
قبلی نشستیم که عرفان را زود ببینیم . عرفان ساعت 10:30 آمد و نشستیم و با هم
برنامه را مرور کردیم . عرفان از ما مبلغ 100 دلار گرفت و بدون هماهنگی با شرکت ، خودش
ماشین تهیه کرده و به راه افتادیم .
بازدید از معبد سیک ها ( Sikh temple ) :
اولین جایی که قرار بود برویم ، معبد سیک ها بود . در طول راه عرفان در مورد مذهب سیک ها و خصوصیات افراد دارای این مذهب صحبت کرد . اینکه رئیس و بنیان گذار این مذهب کی بوده و کتابی نوشته و در آن کتاب یک سری قوانین وضع کرده است و بعدها پیروان او کتابهای دیگری در تکمیل اصول و قواعد آن نوشته اند و مواردی را اضافه کرده اند . نام کتاب مقدس آنها که دست نوشته بشر است گروگرنت صاحب می باشد .
پایه گذاری آیین سیک را به شخصیتی به نام نانک نسبت می دهند که در قرن پانزدهم میلادی می زیسته است.او در ایام جوانی شدیدا تحت تاثیر شخصیتی شاعر به نام کبیر قرار گرفت. کبیر که هندو زاده اما تربیت یافته خانواده مسلمانی بود به یگانگی اسلام و آیین هندو اعتقاد داشت و اصول رسمی و ظاهری ادیان را فاقد اصالت می دانست. راستش را بخواهید در حقیقت سیک یک دین واقعی نیست بلکه یک آیین التقاطی است که آموزه های آن به نوعی گرته برداری از اسلام و هندوئیسم است.
به همین خاطر برخی از آداب آن هندویی و برخی دیگر اسلامی است. به عنوان نمونه سیک ها برخلاف هندو ها به یگانگی خداوند معتقدند و لذا در معابدشان اثری از خداهای رنگ و وارنگ هندویی نیست ، اما در عین حال برخلاف مشهور مسلمانان تناسخ را هم قبول دارند.
دین سیک و به تعبیر تخصصی اش سیکیسم آداب و رسوم و عقاید جالب و عجیب و غریبی دارد. از جمله این اصول و قواعد این است که سر همیشه باید پوشیده باشد. سیک ها کلاه مخصوصی بر سر دارند که برای ما ایرانی ها بسیار آشناست به طوری که تصویری که از یک مرد هندی در ذهن داریم در حقیقت تصویر یک سیک است. معمولا کلاه آنها به رنگ مشکی است . سیک ها باید همیشه وسایلی مانند خنجر، شانه و النگو به همراه داشته باشند . هم چنین حق کوتاه کردن ریش و موهای بدن خود را ندارند. اما با این حال آنها همیشه تمیز و مرتب و آراسته هستند و معمولا سیک ها را با کت و شلوار و کراوات می بینیم که کلاهی بر سر دارند . سیک ها نباید به عورت خود نگاه کنند و حتی وقتی حمام می روند دور خود حوله و یا لنگ می پیچند . شنیدن اعتقادات آنها برایمان خیلی جالب بود و مرتب از عرفان سئوال می کردیم .
سیک ها مردمی مهربان هستند و خیلی خوش برخوردند . اکثرا از وضع مالی خوبی برخوردارند و حتی اگر جزء پولدارترین افراد و یا از رجال سیاسی باشند ، معمولا هفته ای یکبار نذر کرده و با لباس مبدل و ساده به معبد آمده و به مردم فقیر طعام و نذری می دهند و نذرشان را ادا می کنند . و همچنین فقرا می توانند برای سیر کردن شکم خود به معبد بیایند و هرچقدر می خواهند غذا خورده و بروند و یا همانجا محل سایه پیدا کرده و مدتی استراحت کنند . اکثر سیک ها در مشاغل دولتی مهم و اقتصادی هند مشغول به کارند و کمترین و پست ترین شغل در بین آنها رانندگی است که آن هم بسیار کم می باشد .
زمانی که به معبد رسیدیم
چند عکس در روردی گرفتیم و بعد به همراه عرفان به سالنی در زیر معبد رفتیم تا
روسری بگیریم . چون تمام کسانی که قصد بازدید از معبد دارند باید سر خود را به
شیوه آنها بپوشانند . مردی که مسئول آنجا بود با احترام و مهربانی شخصا سر های ما را
بوسیله روسریهای ( لچک ) زرد و نارنجی رنگ پوشاند . قیا فه هامان خنده دار و جالب
شده بود . کفش هایمان را نیز در آورده و در همانجا گذاشتیم و وارد معبد شدیم . معبد
جالبی بود . تمام دیوارها سفید رنگ و دارای گنبدهای طلایی رنگ . معبد سیک ها شبیه
مساجد ما در ایران است به طوری که شبستانهای بزرگ و گنبدهای بزرگ و طلایی دارد .
سیک ها یک کتاب بشری به نام
گروگرنت صاحب دارند که به مثابه نقطه مرکزی و قلب معابد و خانه های سیک هاست. صبحگاهان
این کتاب را از جایگاه خود که شبیه ضریح است با تشریفات بسیار وسیع خارج و شامگاهان
به جایگاه خود باز می گردانند. گوروگرانت صاحب را بر روی بالش های فاخری می نهند که
روی جایگاهی بلند قرار داده اند و بر بالای آن سایبانی باشکوه نصب کرده اند. یک نفر
مامور آنست که هر از گاهی با بادبزنی بزرگ و تشریفاتی ، به پیروی از یک رسم قدیمی که
درباره پادشاهان اجرا می شد ، کتاب را باد بزند. تمام کسانی که وارد معبد می شوند
باید در جهت عقربه های ساعت در محوطه معبد بگردند تا مقابل گورو گرنت صاحب قرار گرفته
و با دستان بهم نهاده به آن تعظیم کنند.
عرفان قبل از ورود به داخل معبد به ما گفت در آنجا ساکت باشیم و فقط به رسم آنها وارد می شویم و هر سئوالی داشتید بعد از بیرون آمدن از معبد بپرسید . همراه عرفان به داخل معبد رفتیم و از سمت چپ ( جهت عقربه های ساعت ) با احترام وارد شده و نیم دوری زدیم و رو به سایبان وسط که محل اجرای مراسم و خواندن کتاب بود در کنار سایرین نشستیم و مشغول تماشای مراسم صبحگاهی سیک ها شدیم . مراسم به گونه ای بود که کتابی بزرگ در وسط باز بود و چهار مرد نسبتا مسن که از روسا و خادمین معبد بودند در کنار کتاب نشسته و به زبان هندی عباراتی می گفتند و احتمالا از روی کتاب می خواندند . عبارات آنها مشابه شعر بود و به نظر من دارای ریتم خاصی بود مشابه مراسم مداحی ما ایرانی ها .
بعد از دیدن مراسم آنها
بلند شده و نیم دور دیگر زده و می خواستیم از معبد بیرون رفته و داخل محوطه شویم
که چشمم به اتاقی افتاد که جلو آن پنجره نقره ای بود ( همانند ضریح ) و از عرفان
پرسیدم این اتاق برای چیست ؟ عرفان در جواب گفت این همان اتاقی است که کتابها در
آن نگهداری می شوند .
مجددا وارد محوطه بیرون
معبد شدیم . در گوشه ای از محوطه عده ای صف کشیده بودند و نذری می گرفتند . نذری
آنها شیر و نان مخصوص آنها بود ( یک چیزی شبیه روغن جوشی خودمان ) . صفی منظم بود
و مردم با کاسه ای در دست جلوی آنها قرار گرفته و نذری گرفته و می رفتند .
سیک های حاضر در آنجا از کنار ما رد می شدند و به نشانه احترام دستانسان را جلوی سینه به هم چسبانده و سلام می کردند . واقعا از مهربانی و برخورد آنها خوشم آمده بود و آنها را مردمی بسیار با شخصیت و محترم دیدم .
در محوطه معبد چند عکس
گرفتیم . در داخل معبد اجازه گرفتن عکس و فیلم نداشتیم . بعد از آن از معبد خارج
شدیم و به سمت پارکینگ ماشین رفتیم .
پس از خروج از معبد سیک ها
سوار ماشین شده و به طرف معبد بودایی ها به راه افتادیم . در خیابان چند میمون
دیدیم که همراه بچه هایشان مشغول غذا خوردن بوده و از درختهای کنار خیابان بالا و
پایین می رفتند . دوست داشتم از ماشین پیاده شوم و با آنها عکس بگیرم که عرفان گفت
ممکن است به شما حمله کنند و یا آسیب برسانند و خطرناک است . و به راهمان ادامه
دادیم .
بازدید از معبد بودایی ها ( Buddha temple ) :
دومین معبدی که قرار بود
بازدید کنیم ، معبد بودایی ها بود . معبد بودایی ها معبد زیبایی بود و البته چون
تعداد کمی از ساکنین هند را بودایی ها تشکیل می دهند ، شاید تعداد معابد بودا در
این کشور به نسبت کشورهایی مثل تایلند و ... کمتر باشد . معبد بودایی در کنار معبد
هندوها واقع بود . از ماشین پیاده شدیم و به بازدید معبد رفتیم . معبد به رنگ سفید
بود و گنبدی مخروطی شکل و بزرگ داشت که البته از زاویه دید ما فقط یک قسمت از معبد
دیده می شد و به محوطه پشت معبد نمی توانستیم برویم .
در ورودی معبد مشغول عکس گرفتن با نماد بودا بودیم که یکی از خادمین معبد که البته شبیه کاهنان معبد آمون ( در سریال یوسف نبی ) بود از معبد خارج شد و به ما نگاه کرد . لباس نارنجی که شبیه ساری زنان هندی بود پوشیده بود به طوریکه چند چین در جلوی دامن و یک شال روی شانه اش بود و شکمش برهنه بود . سر بی مو و هیکل درشت و رنگ پوست نسبتا تیره ای داشت . هیکلش کمی ترسناک بود ولی چهره مهربانی داشت . دلم می خواست باهاش عکس بگیرم و به عرفان گفتم می توانیم ازش درخواست کنیم با ما عکس بگیرد ؟ ولی عرفان دعوامون کرد و گفت که نه امکانش نیست و می خواهی از اینجا بیرونمان کنند ؟
خادم معبد به داخل رفت و
فقط نگاهمان کرده و سلام هم نداد . ما هم به دنبال عرفان در را باز کرده و خیلی
آرام و ساکت داخل معبد رفتیم . دیدیم عده ای نشسته و یکی از خادمان برایشان سخنرانی
و دعا می کند . در روبروی مجسمه بزرگ بودا بود که دورش حلقه گل انداخته شده و با
طلا و جواهرات تزیین شده بود . مردم پس از ورود احترام گذاشته و حالت چهارزانو بر
زمین می نشستند و به سخنان خادمین گوش می دادند . زمانی که ما درب را باز کردیم و
وارد معبد شدیم حواس همه پرت شد و برگشتند و پشت سرشان با حالتی متعجب به ما نگاه
کردند و سپس مجددا به ادامه مراسم خود پرداختند . عرفان گفت زود برویم و به دنبال
عرفان از آنجا خارج شدیم .
فکر می کنم انتظار داشتند
که ما همانند آنها به خدایشان احترام بگذاریم ولی ما فقط نگاه کرده و برگشتیم .
احساس کردم بودایی ها به مانند هندوها و سایر مذاهب مثل سیک ها مهربان نبودند و
برخوردشان کمی خشن تر بود . به هر حال برایم جالب بود و از معبد خارج شدیم .
بازدید از معبد هندوها ( معبد لاکشمی یا معبد بیرلا )
پس از خروج از معبد بودایی
ها پیاده به سمت معبد هندوها رفتیم . فاصله این دو معبد خیلی کم بوده و تقریبا
چسبیده به هم بودند . ساختمان معبد هندوها ( birla temple ) ساختمان خیلی بزرگ و زیبایی داشت .
نمای بیرونی آن شامل چند گنبد مخروطی شکل و مناره های کوچک و کوتاه که ترکیبی از رنگهای قرمز آجری و زرد و سفید بود که زیبایی آنرا دوچندان کرده بود .
معبد هندوی لاکشمی نارایان عبادتگاهی برای نارایان و لاکشمی از خدایان هندو است. این معبد توسط رجا بالدو داس در سال 1938 ساخته شده است. این معبد به لاکشمی ( الهه رفاه و ثروت ) اختصاص داده شده است .
به گفته عرفان این معبد از
بزرگترین معابد هندوها در دلهی است و البته از نظر بزرگی و زیبایی هیچ معبدی به
آکشاردهام نمی رسد که قرار است بعد از ظهر به آنجا برویم .
بعد از انجام تشریفات مخصوص شامل در آوردن کفش ها و گذاشتن دوربین ها و موبایل ها درون صندوق اختصاصی امانات و گرفتن کلید آن ، همراه عرفان وارد معبد شدیم . می دانستیم که نباید به حالت توهین و مسخره در آنجا برخورد کنیم و احترام به دین و مذهب آنان واجب و لازم است . چون هماهنگونه که ما بر دین خود تعصب داریم و اگر ببینیم که مثلا توریستها به حرم امام رضا آمده و توهین و مسخره می کنند ناراحت می شویم ، سایر ادیان نیز همینطورند و ما در جایگاه نقد درستی یا نادرستی اعتقادات مردم سایر ادیان نبوده و باید با احترام رفتار کنیم .
البته برای من آشنایی با
خدایان هندو خیلی جالب بود و مهمترین هدف من از سفر به هندوستان آشنایی با همین
مذاهب و آداب و رسوم و ... بوده است . لذا در مورد اکثر خدایان معروف تحقیق کرده و
زندگی نامه و داستانهای آنان را خواندم و هر جا هم که نمی شناخته یا سئوالی برایم
پیش می آمد از لیدر می پرسیدم .
با پای برهنه وارد معبد شدیم و باز زمین داغ و پر از گرد و خاک بود . وارد اولین سالن شدیم . سالنی بزرگ و فوق العاده زیبا با نقش و نگارهای هنری که در دیوارها و سقف تمام آثار هنری که با دست معماران و متخصصان خلق شده بود . سر ستونها به شکل سر فیل که خود نماد بودند و خیلی زیبا و قرینه کار شده بودند . در هر سالن تزئینات متفاوت بود و هر قسمت متعلق به یکی از خدایان بود . قسمت الهه ثروت ( لاکشمی ) بزرگتر بود و در هر سالن چند مجسمه از خدایان دیده می شد . نام تمام خدایان را نمی دانستم و مرتب از عرفان سئوال می کردم . حتی عرفان هم چون مسلمان بود نام بعضی از آنها را نمی دانست . خدای کریشنا و عشقش رادها را شناختم . خدا بانوی لاکشمی ، خدا بانوی دورگا ، خدای آفریننده ( برهما ) ، خدای ویشنو و شیوا و گانش که سر فیل بود را شناختم . در بیرون و در محوطه باز قسمتی از معبد ، خدای هانومان ( پادشاه میمونها ) هم بود و کنارش شمع روشن کرده بودند . همه خدایان لباس زیبا بر تن داشته و با گل و جواهرات تزئین شده بودند . کنار هرکدام شمع روشن بود و در هر قسمتی افرادی به حالت احترام دوزانو نشسته و یا ایستاده و مشغول رازو نیاز با آن خدا بودند .
نکته جالبی که در آنجا
دیدم این بود که هر فردی هر نیت و حاجتی داشته باشد ، نزد همان خدا می روند و
خواسته خود را از او می خواهند . مثلا کسی که به دنبال ثروت است نزد خدابانوی
لاکشمی رفته و کسی که عشق و ازدواج می خواهد به نزد کریشنا می رود .
لاکشمی ( الهه ثروت و خوشبختی و زیبایی )
بعد از آشنایی با چند تا از خدایان هندو و دیدن مراسم دعا و احترام هندوها در معبد ، از معبد بیرون آمدیم . جلوی درب معبد چند جوان در کنار اتوریکشا ( آوگو یا توک توک ) خود ایستاده و منتظر مسافر بودند . با دیدن ما جلو آمده و سلام کردند . یکی از آنها گفت سلام علیکم و دیگری نمسته . ما هم جواب سلام دادیم و از ما پرسیدند که ایرانی هستیم ؟ و گفتیم بله . از ما پرسیدند که آیا تا به حال سوار اتوریکشا یا به قول آنها هلیکوپتر هندی ها شده ایم ؟ و من گفتم دوست دارم سوار شوم و عکس بگیرم . با خوشحالی قبول کرد و مسافرش را پیاده کرد تا من داخل اتوریکشا نشسته و عکس بگیرم . همان لحظه عرفان که جلوتر رفته بود تا ماشین را بیاورد به دنبالمان آمد و گفت زود باشید برویم . از آنها خداحافظی کردیم و به سمت ماشین حرکت کردیم . مقصد بعدی ما باغ وحش دلهی بود .
بازدید از باغ وحش دهلی :
دوباره سوار ماشین شده و به باغ وحش دلهی رفتیم . باغ وحش سرسبز و زیبایی بود و چون روز یکشنبه و تعطیلی بود افراد زیادی در آن گرمای هوا به باغ وحش آمده بودند و شلوغ بود .
در ابتدای ورود به باغ وحش بلیط برای اجازه بردن دوربین هم گرفتیم و به همراه صف وارد شدیم . مسیر داخلی باغ وحش آنقدر طولانی بود که مابین هر قسمت که محل زندگی حیوانات مختلف بود ، مجبور بودیم با وسایل نقلیه مسیر را طی کنیم . در آن روز دمای هوا 42 درجه سانتیگراد بود و از شدت گرما و تعریق مرتب آب و مایعات می خوردیم . عرفان 3 بطری آب و لیموناد گرفت که ما در همان ابتدا همه را خوردیم و مجبور شدیم دوباره آب تهیه کنیم .
وسایل نقلیه داخلی باغ وحش ماشین های باز همراه چند ردیف صندلی ، شبیه قطارهای کوچک در شهربازی ها بودند که برچسب هایی دور دستمان بستند که مجوز استفاده از این وسیله در طول مسیر بود . به این دلیل که هر ایستگاه بایستی پیاده شده و بعد از دیدن حیوانات مجددا سوار ماشین می شدیم .
اولین ایستگاه ، جایگاه ببر و جاگوار و پلنگ بود و
در روبروی آن شیر سفید بود . جایگاهها در گودی بوده و مردم از بالا می توانستند
حیوانات وحشی را تماشا کنند که البته به خاطر کشیدن نرده ها دور منطقه حیوانات
وحشی دیدن آنها بسیار سخت بود .
به محض اینکه به جایگاه ببر رسیدم یادم آمد که قبلا
آن محل را در جایی دیده بودم . به خواهرم گفتم و او نیز تایید کرد . به خاطر آوردم
که چندی پیش ویدیو کلیپی در گوشی موبایلم داشتم که یک مرد جوان دقیقا در همان محل
افتاده بود و بقیه مردم از قسمت بالای گودی تماشا می کردند و نمی توانستند برای
نجاتش کاری انجام دهند . ابتدا ببر با او بازی می کرد و قصد خوردن او را نداشت و
مردم برای فراری دادن و دور کردن ببر و کمک به مرد جوان به طرف ببر اشیای مختلف
پرتاب می کردند و با این کار ببر را عصبی کرده و مرد را با دهان برداشته دورتر
برده و شروع به خوردن آن مرد بیچاره کرد .
جایگاه دقیقا همان بود و تمام قسمتهایی که در آن کلیپ دیده بودم جلو چشمم بود ، به حدی که از به یاد آوردن آن عصبی شدم . به عرفان گفتیم که همچین کلیپی دیده ایم که مطمئنیم مربوط به همین مکان است و عرفان تایید کرد و گفت موضوع مربوط به 3 سال قبل است که هنوز این نرده ها اینجا نبود و بعد از آن در تمام قسمتهای حیوانات وحشی نرده گذاشتند تا مجددا چنین اتفاقی نیفتد .
مجددا سوار ماشین شده و به قسمت دیگر رفتیم .
ایستگاه بعد هم مربوط به شیر بود که هم سطح ما ولی دورتر ( فضای گودال مابین ما
بود ) در سایه دراز کشیده بود و استراحت می کرد .
ایستگاه بعد اسب آبی بود که در رودخانه ای مصنوعی و
کوچک مشغول آبتنی بود . ایستگاه بعدی خرس بود که به خاطر نرده ها نتوانستیم خرس را
ببینیم و احتمالا به خاطر گرمای زیاد در جایی سایه و خنک مشغول استراحت بود . در
قسمت بعدی انواع حیوانات اهلی مثل غزال ، گوزن ، گاومیش ، بز کوهی و .... بودند که در کنار هم زندگی می کردند . در
قسمتی دریاچه کوچک مصنوعی بوده و در آن محل پرندگان مختلف زندگی می کردند . در
قسمتی هم کرگدن دیدیم .
باغ وحش خیلی بزرگ بود و هر چه می رفتیم تمام نمی شد ، در هر ایستگاه که پیاده می شدیم کلی هم پیاده روی داشتیم تا به محل های حیوانات مختلف برسیم . با آنکه قبلا باغ وحش بانکوک را دیده بودم ، ولی در آنجا چون باغ وحش آزاد بوده و با ماشین کل آنرا طی کرده بودیم ، زود تمام شد و خسته نشدیم و فکر می کنم باغ وحش دلهی شاید به همان اندازه بود و یا حتی بزرگتر از آن .
در آن گرمای طاقت فرسا آنقدر خسته و کلافه شدیم که به
عرفان گفتیم تا آخر مسیر نرویم و برگردیم . برای ما تحمل آن گرما که به آن عادت
نداشتیم خیلی سخت بود . چیز زیادی نمانده بود تا آخر مسیر و اکثر باغ وحش را دیده
بودیم . در زیر درخت وارونه ( انجیر معابد ) – درختی که در هند بسیار زیاد وجود داشت و قبلا
نمونه آنرا در جزیره کیش دیده بودم – ایستادیم و عکس گرفتیم . این درخت به گونه ای است که ریشه های آن در
بالا و ساقه در پایین است و نام علمی آنرا نمی دانم و فقط در کیش شنیده بودم که به
آن انجیر معابد و درخت آرزو گفته می شود . در جزیره کیش روی آن یادگاری نوشته و به
نیت حاجت گرفتن به آن نخ بسته بودند ، ولی در هند اینطور نبود و فقط زیر آن نیمکت
گذاشته و مردم از سایه آن استفاده می کردند . بعد از کمی استراحت در آنجا با درخواست ما مجدد
به ماشین سوار شده و به سمت خروجی حرکت کردیم .
از باغ وحش بیرون آمدیم . ساعت 3:30 عصر بود . عرفان و راننده حسابی خسته و گرسنه بودند و من از بس آب و مایعات خورده بودم که اصلا احساس گرسنگی نمی کردم .
به ناچار به مکدونالد رفتیم و مجددا یک برگر سفارش داده و بیشتر سیب زمینی سرخ کرده و نوشابه خوردیم و از رستوران بیرون آمدیم .
عرفان گفت دو تا معبد دیگر مانده که برنامه امروز به پایان برسد ، اولی معبد لوتوس ( نیلوفر آبی ) و بعد معبد آکشاردهام که برنامه اش از عصر است و در آخر به آنجا می رویم .
بازدید از معبد لوتوس ( نیلوفر آبی ) :
سوار ماشین شده و به سمت معبد لوتوس ( Lotus temple ) رفتیم . در خیابانی که معبد در آنجا واقع بود رسیدیم . ترافیک زیاد بود و ماشین ها خیلی بوق می زدند . کنار نرده های محوطه معبد صفی طولانی وجود داشت ولی من اصلا فکر نکردم که صف شاید مربوط به ورودی معبد باشد . از صف گذشتیم و جلوتر رفتیم . عرفان گفت صف را می بینید ؟ با این وضعیت اگر بخواهیم داخل برویم حداقل 2 ساعت زمان می برد و به آکشاردهام دیر می رسیم . من گفتم دوست دارم اینجا را هم ببینم و از اینجا زیاد مشخص نیست و اینکه صف را نشان دادم که تند حرکت می کرد و خیلی طول نمی کشید . به ناچار عرفان قبول کرد و به آخر صف رفته و مثل بقیه ایستادیم . زول صف تقریبا 2 تا 3 کیلومتر بود ولی با نظم و تند حرکت می کرد و اصلا قابل مقایسه با صف های ایران نبود . هر کس به حق خودش قانع بوده و کسی به دنبال جا پیدا کردن در اول صف نبود و برایم این ذهنیت به وجود آمد که مثل اینکه بی نظمی و از بین بردن حق همنوعان از صفات ما ایرانی هاست و واقعا جای تاسف است .
حدود 45 دقیقه در صف بودیم و به هر حال وارد معبد
شدیم . محوطه سرسبز و بزرگ که معبد همانند گل نیلوفر آبی به رنگ سفید در وسط آن می
درخشید . از همان ابتدا در محوطه معبد چند عکس گرفتیم و به طرف خود معبد رفتیم .
معبد نیلوفر آبی ، معبدی جدید و مدرن است که به کمک سرمایه گذاران بهائی که به گفته عرفان خیلی از آنان ایرانی هستند ، ساخته شده و واقعا یک شاهکار هنری می باشد . داخل معبد چند نیمکت همانند کلیسا گذاشته شده بود و اکثر زیبایی آن نمای بیرون معبد بود . قبلا عکس های آن را در شب دیده بودم که با نورپردازی بسیار زیبا در شب خیلی دیدنی است و افسوس که ما نمی توانستیم این زیبایی را از نزدیک در شب ببینیم . چون شب قرار بود در معبد آکشاردهام باشیم .
گل نیلوفر در شرق باستان و حتی در بین زرتشتیان ایران از تقدس و اهمیت ویژه ای برخوردار است . هماهنطور که در معرفی خدایان هندو دیدیم ، اکثر خدایان یا بر روی گل نیلوفر آبی ایستاده و یا نشسته و یا گل را در دست داشتند که همین امر نشان دهنده تقدس و اهمیت لوتوس ( نیلوفر ) در هندوستان است .
جنبه تقدس نیلوفر به محیط آبی آن بر می گردد . زیرا آب نماد باستانی اقیانوس کهن بوده که کیهان از آن آفریده شده است . از آنجا که گل نیلوفر در سپیده دم باز و در غروب بسته می شود ، به خورشید شباهت دارد . خورشید خود منبع الهی حیات است و از این رو گل نیلوفر ، مظهر تجدید حیات شمسی به شمار می رود . پس مظهر همه روشنگری ها ، آفرینش ، باروری و تجدید حیات و بی مرگی است .
نیلوفر نماد کمال است . زیرا برگها ، گل ها و میوه اش همه دایره ای شکل بوده و دایره خود از این جهت که کاملترین شکل است ، نماد کمال به شمار می رود .
نیلوفر یعنی شکفتن معنوی ، زیرا ریشه هایش در لجن
است و با این حال به سمت بالا و آسمان می روید و از آب های تیره و لجن آلود خارج
می شود و گل هایش زیر نور خورشید و روشنایی آسمان رشد می کند .
نیلوفر کمال زیبایی نیز به شمار می رود . ریشه های نیلوفر نماد و مظهر ماندگاری و ساقه اش نماد بند ناف است که انسان را به اصلش پیوند می دهد و گلش پرتو خورشید را تداعی می کند . نیلوفر نماد انسان فوق العاده یا تولد الهی است . زیرا بدون هیچ ناپاکی از آبهای گل آلود خارج می شود .
نیلوفر در اسطوره های یونانی علامت مشخصه ونوس است . در فرهنگ بودایی ، ظهور بودا به صورت شعله صادره از نیلوفر تصویر می شود . گاهی بودا را می بینیم که در یک نیلوفر کاملا شکفته به تخت نشسته است . در معابد بودایی ، نقش نیلوفر وجود دارد و نیلوفر ، جزء 8 علامت فرخندگی در کف پای بوداست .
بعد از بازدید از معبد لوتوس و گرفتن عکس ، از معبد بیرون آمدیم . ساعت حدود 6:30 عصر بود و بایستی برای رسیدن به معبد آکشاردهام عجله می کردیم .
بازدید از معبد آکشاردهام( Akshardham ) :
پس از اینکه سوار ماشین شدیم به سمت معبد آکشاردهام به راه افتادیم . با توجه به تعاریفی که از این معبد شنیده بودم ، مشتاقانه برای رسیدن به آن لحظه شماری می کردم همانند عاشقی که برای رسیدن به یارش لحظه ها را می شمارد و برای همین مسیر راه برایم طولانی به نظر می رسید .
در طول مسیر با صدای عرفان به خودم آمدم که می گفت بردن دوربین و حتی گوشی موبایل در اینجا ممنوع است و سعی کنید همه وسایلتان را در ماشین بگذارید و به داخل نبرید . چون موقع بازرسی باید تحویل امانات داده و کلی در صف بمانید و احتمال گم شدن و معطلی هست .
ساعت نزدیک 7 بود که به معبد آکشاردهام رسیدیم . از همان بیرون مشخص بود که بسیار زیباست . به عرفان می گفتم هیچ راهی برای بردن گوشی یا دوربین وجود ندارد ؟ و دلخوش به این بودم که عرفان گفت در آنجا عکاس هست و می توانید عکس بگیرید .
قبل از رفتن به داخل عرفان تا حدودی در مورد معبد توضیح داد و گفت تا شب اینجا هستیم و این مجموعه شامل چند برنامه است . به پارکینگ رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم . حتی کیف با خودمان نبردیم و فقط مقداری پول برداشتیم . از درب ورودی که گشت و بازرسی بود و عبور کردیم و وارد محوطه بسیار بزرگی شدیم که معبد در آنجا واقع بود . البته هنوز اصل ساختمان معبد دیده نمی شد ولی آنقدر آن مکان زیبا بود که از همان ابتدا محو دیدن این همه زیبایی شده بودیم . عرفان که از در طرف آقایون وارد شده بود به ما پیوست و به دنبال او راه افتادیم .
می توانم قسم بخورم که تا کنون جایی به این زیبایی ندیده بودم . هرچه نزدیکتر می شدیم زیبایی آن بیشتر و بیشتر به چشم می آمد . به پای ورودی رسیدیم و من فقط در حال تماشای اطراف بودم و حتی نمی توانستم صحبت کنم . فقط به خواهرم نگاه می کردم که ببینم او هم غرق در تماشای این همه زیبایی شده یا نه ؟ نمی دانم تجربه داشتید که نتوانید چیزی را وصف کنید ؟ من برای اولین بار به چنین تجربه ای رسیدم ، واقعا وصف زیبایی این معبد با سخن امکان پذیر نیست و فقط باید آنجا را از نزدیک دید و حس کرد . به قول معروف : آنچه را یک دیدن کند پیراک آن ... سالها نتوان نمودن با بیان ....
آکشاردهام یه معبد قدیمی نیست . این معبد در سال
1995 ساخته شده ولی بی شک نمی توان برای آن از نظر زیبایی و از نظر محتوا و ارزش ،
عددی را لحاظ کرد و یا جایی را با آن قیاس کرد . برای ساخت این معبد 7000 هنرمند و
10000 نفر هر روز کار می کردند و در روز افتتاح مردم چیزی را دیدند که باورپذیر
نبود .
در داخل معبد تندیس خدایان وجود دارد و همچنین مجسمه طلایی سامینارایان (swaminarayan) ( از پیامبران هندو ) که بنیان گذار این معبد است که همه از طلای ناب 22 عیار ساخته شده اند .
تمام معبد از سنگ ساخته شده و با هنرمندی خارق
العاده که قطعا منحصر به فرد بوده و نمونه مشابهی در هیچ کجای دنیا ندارد . چه
نمای بیرونی و چه نماهای بیرونی معبد همه از سنگ بوده و هیچ مصالح دیگری از جمله
آجر ، سیمان ، گچ و ... در ساخت آن بکار نرفته است . ساخت معبد 5 سال زمان برده
است .
در ابتدای ورود به محوطه اصلی پیرامون معبد ، وارد
سالنی شدیم که ما را به محوطه بیرونی هدایت می کرد . در کلیه ستونها و دیوارهای
آنجا نماد خدایان هندو وجود داشت که با دست هنرمندان بر روی سنگها تراشیده شده
بودند و هر نماد با یکی کناری فرق داشت . انقدر زیاد بودند که من خیلی ها را ندیده
و نشناختم . عرفان گفت که هندوها 138000 خدا دارند و نماد همه آنها در در و
دیوارهای این معبد حک شده است .
همینطور که سرم بالا بود و سقف و دیوارها را نگاه
می کردم ، وارد سالن شدیم . روی سقف چندین زنگ وجود داشت که به گفته عرفان کسی که
وارد معبد می شود آنها را به صدا در می آورد . در فیلمهای هندی دیده بودم که مثلا
آمیتا باچان زمانی که می خواست وارد معبد شود زنگ را به صدا در می آورد و بعد با
حالت احترام وارد می شد و روبروی مجسمه خدایشان قرار می گرفت . ولی این زنگها خیلی
بالا بودند و حداقل باید بیش از 2 متر قد می داشتی تا دستت به زنگ ها برسد .
همینطور که محو تماشا بودم از سالن بیرون رفته و وارد محوطه اصلی معبد شدیم . از دیدن آن همه زیبایی شگفت زده بودم . فکرم را از همه افکار مزاحم خالی کردم تا حتی یک لحظه را از دست ندهم و قسمتی از آنجا از نظرم دور نماند .
عکس مردی با لباس مخصوص عابدان و یا کاهنان در بالای ورودی بود که عرفان گفت : شخصی که می بینید سامینارایان نام دارد که همانند کشیشان مسیحی و یا کاهن بوده و اینجا را بنیان گذاری کرده است و کلا این معبد به نام او بنا نهاده شده است که در طول برنامه ها و زمانی که اینجا هستیم با او آشنا می شویم .
سپس عرفان گفت شما در قسمت باغ محوطه دوری بزنید تا
من بروم و بلیط بگیرم و 20 دقیقه دیگر همینجا منتظر شما هستم . ما هم از خدا
خواسته وارد باغ شدیم . باغ بزرگ و بسیار زیبا بود و در هر دو طرف مسیری که می
رفتیم ، مجسمه های جالب و بزرگی گذاشته بود که یکی از آنها مجسمه خدایگان ویشنو
بود که بر روی ماری نشسته و همسرش در پایین و چند نفر در اطراف او مشغول نیایش
هستند . اندازه و ابعاد مجسمه ها بزرگ بود و ما در برابر آنها کوچکتر بودیم .
مجسمه چند تا از خدایان سوار بر مرکب هایشان مثل شیر ، گاو ، مار ، ببر و ... در
آنجا قرار داشت و در وسط مسیر تعدادی اسب و در قسمتی دیگر گوزن در حالتهای مختلف که بسیار زیبا و طبیعی
بودند .
با هر قدمی که در آنجا بر می داشتیم حسرت به همراه نداشتن دوربین بیشتر می شد و با خودم غر می زدم که چرا نمی گذارند دوربین داشته باشیم ؟ مگر چند تا عکس بگیریم چه می شود ؟ پس کو این عکاسانی که می گفتند ؟ هر جا می رویم پر از عکاس است و به زور و اصرار می خواهند از ما عکس بگیرند و حالا که لازمشان داریم هیچ کس نیست و ... و خواهرم در جواب گفت که اینها تو را می شناختند که اگر دوربین می آوردی تا صبح فردا هم از اینجا خارج نمی شدی و کلی خندیدیم .
بعد از 20 دقیقه دیدیم که عرفان ایستاده و منتظر
ماست و خودمان را به او رساندیم . عرفان گفت زود بیایید که الان برنامه شروع می
شود و درها را باز می کنند و به دنبال او رفتیم . عرفان تند تند راه می رفت و من و
خواهرم هم با عجله به دنبالش می رفتیم و همانطور مناظر اطراف را نگاه می کردیم و
گاهی جا می ماندیم .
وارد صفی طولانی شدیم که هر چند دقیقه در را باز کرده و حدود 30 نفر را راه داده و مجددا در را می بستند . عرفان از صف فرعی رفت و به اول صف رسید و ما هم به دنبالش و همش منتظر بودم تا کسی اعتراض کند . اما با دیدن من و خواهرم که توریست بودیم ، هیچکس چیزی نگفت و به راحتی با زودتر رفتن ما کنار آمدند وگرنه باید کلی در صف می ماندیم .
وارد سالنی تاریک شدیم . در واقع چندین سالن بود که بایستی یکی پس از دیگری وارد می شدیم و در هر سالن نمایش چند بعدی وجود داشت . در اولین سالن بر روی نیمکت نشسته و فیلمی به نمایش در آمد که زندگی سامینارا بود و البته به زبان هندی که عرفان خیلی کلی برایمان توضیح می داد و خیلی از مطالبش را متوجه نمی شدیم . در سالن های بعدی مجسمه های متحرک با ابعاد واقعی انسان و حیوان وجود داشتند که خیلی واقعی به نظر می رسیدند و صحبت می کردند . دیدن تکنولوژی بکار رفته در آنجا بسیار جالب بود و اصلا فکر نمی کردم که در کشور فقیری مانند هند چنین تکنولوژی وجود داشته باشد . – قبلا نمونه مشابه آنرا در پارک ژوراسیک دایناسورها در استانبول ترکیه دیده بودم که دایناسورها را در ابعاد بزرگ و همراه حرکت و صدا نمایش می دادند – ولی در اینجا داستان و زندگی نامه به حالت نمایش چند بعدی بیان می شد .
نمایش ها در سالن های مختلف مربوط می شد به
زندگینامه سامینارایان که یکی از عابدین و یا پیامبران هندو بوده و از بچگی به دنبال
کشف حقیقت و خداوند بوده و به مدت 3 سال به هیمالیا می رود و بدون آب و غذا در
آنجا می ماند و با خدای خود خلوت می کند ( خدای آفریننده ) - شبیه همه پیامبران ما
که به غار و یا کوه و ... می روند و با خدا راز و نیاز می کنند – و زمانی که بر می گردد ، هندی ها دور او
جمع شده و می پرسند که آیا ما هم برای رسیدن به خدای آفریننده بایستی به هیمالیا
برویم ؟ و او می گوید که نه ، خدا در همه جا هست ، کنار پنجره خانه شما ، کنار درب
و ... و کافیست او را به هر جا می نگرید ، تجسم کنید .
سامینارایان از همان کودکی مردم را به سوی خدا رهنمود
می کرد . در یکی از سالن ها ماهیگیری را نشان می داد که تور خود را در رودخانه پهن
کرده و چندین ماهی گرفته بود و سامینارا که هنوز کودک بود به او گفت که ماهی ها و
همه موجودات زنده همانند ما انسانها جان دارند و حق زندگی دارند و ما نباید برای
سیر کردن شکم خود ، اینگونه حیوانات را از بین ببریم و برای مرد ماهیگیر از خدا می
گوید و سپس با اشاره او ماهی ها زنده شده و به داخل رودخانه می پرند و مرد حسابی
تحت تاثیر قرار گرفته و به او و خدای او ایمان می آورد .
بدین ترتیب در هر سالن داستانی از زندگی سامینارایان
از کودکی تا پیری نمایش داده می شد . در جایی سامینارا مشغول تربیت شاگردان بوده و
در جایی کلاس آموزش یوگا بود و پیروانش همراه یوگا به تزکیه نفس و رسیدن به خدا می
پرداختند . در جایی دیگر پادشاه را نشان می داد که با سامینارا مشغول صحبت کردن
بود و ...
در پایان آهنگی زیبا به زبان هندی پخش شد که ترجمه آن عبارت بود از :
« ای بنده ! ای بنده ! کجا من را جستجو می کنی ؟
من نزدیک تو هستم . نه در زیارتگاه ، نه در تندیس ( چهره ) و نه هیچ جا و مکانی ...
نه در معبد و نه در مسجد و نه در هیچ مکان مقدس دیگری ...
من نزدیک تو هستم ای بنده ، نزدیک تو هستم ای بنده ، ای بنده ...
اگر در این تلاش باشی که من را بیابی ، در یک لحظه من را خواهی یافت ...
به حرفی که می زنم گوش فرا بده ...
من در اعتقادات تو هستم ...
ای بنده ، من نزدیک تو هستم ...
من نه در مناجات هستم ، نه در ریاضت و نه در روزه گرفتن ...
من نه در آئین پرستش هستم و نه در نیایش ...
من نه در زندگی هستم و نه در مرگ ...
نه در آسمان هستم ، نه در غار ، و نه در طبیعت ...
من در هیچ مکانی سکونت ندارم ...
اگر در تلاش باشی برای یافتن من ، در یک لحظه من را خواهی یافت ...
بسیار ساده دارم برای تو بیان می کنم ...
من در اعتقادات تو حضور دارم ...
ای بنده ، من نزدیک تو هستم . نزدیک تو هستم ... »
واقعا زیبا بود و با اینکه در آن لحظه معنی آنرا نفهمیدم ولی بسیار تحت تاثیر قرار گرفتم . عرفان فقط کلی گفت که در چه موضوعی بوده و بعدا معنی آنرا در سفرنامه دنیای زیبای ما از زبان استاد عزیز جناب آقای دکتر خسروجردی یافتم .
از سالن بیرون آمدیم و مجددا وارد محوطه شدیم . به عرفان گفتم پس عکاسان که گفتی کجا هستند ؟ و او ما را به مکان عکاسی برد که عکاسانی در روبروی معبد مستقر بوده و فقط در یک زاویه عکس می گرفتند و همانجا وارد کامپیوتر کرده و چاپ می کردند . من که فکر می کردم عکاس با ما همراه شده و در هر قسمتی که بخواهیم عکس می گیرند ، ناراحت شدم و به ناچار یک عکس دونفری در آن مکان گرفتیم و همراه عرفان به قسمتهای دیگر رفتیم .
عرفان رفت و بلیط قایق سواری گرفت و به دنبال او رفتیم و من همچنان متعجب بودم از اینکه در این رودخانه مصنوعی اطراف معبد ، قایقی به چشمم نخورده بود و این قایق ها کجا هستند ؟ همچنانم چشمانم دنبال قایق می گشت که وارد سالنی شدیم و همچنان سئوالی که ذهنم را مشغول کرده بود بزرگتر می شد . سالن در زیر زمین بود و ما به زیر زمین می رفتیم . از عرفان پرسیدم مگر در اینجا رودخانه است و او گفت عجله نکن الان می رسیم . وارد صف کوچکی شدیم و وارد قسمتی شدیم که یک رودخانه مصنوعی نسبتا باریک و زیبا در آنجا قرار داشت که برایم خیلی جالب توجه بود که چگونه این رودخانه را در زیرزمین ساخته اند ؟
در معبر ورودی رودخانه ، تابلوهای بزرگی بود که گویای فرهنگ و تمدن هندوستان بود . یک گاو بزرگ به فرزندش می گوید : ای فرزند ، اگر گوشت خوردن مایه بزرگی و تقویت جسم است ، پس چرا قوی ترین و بزرگترین موجودات دنیا مثل فیل و کرگدن و زرافه همه گیاهخوارند ؟
به سمت رودخانه تمدن معبد آکشاردهام رفتیم . رودخانه تمدن حاصل کار مراکز علمی هندوستان بوده و یکی از بی نظیرترین مراکزی است که تاکنون در دنیا دیده ایم .
در واقع رودخانه در زیر زمین واقع است . در آنجا
سوار قایقی زیبا شدیم . قایقی شبیه قایق هایی که در داستانهای اساطیری دیده بودم .
این قایق با سرعتی آرام وارد رودخانه شده و به اعماق زمین حرکت می کند . در طول
مسیر هیچ انسانی نیست و در طی مسیر طولانی به موازات حرکت قایق در طول رودخانه ،
در سمت چپ و راست رباطهای انسان نمایی که در واقع بیانگر تاریخ هندوستان هستند
دیده می شوند . رباطها متحرک بوده و سخن می گویند . توسط چشم های الکترونیکی که در
رودخانه هست ، عبور قایق باعث شروع به کار رباطها شده و این رباطها ، سرنشینان
قایق را با فرهنگ و اصالت و پیشینه هندوستان آشنا می کنند .
دیدن آن نمایشها بسیار جالب بود و گاهی آنقدر محو دیدن یک طرف می شدم که با صدای عرفان به خودم می آمدم که می گفت این طرف را نگاه کن و برایمان مقداری توضیح می داد . هنوز چند متری از رودخانه نگذشته بودیم که یک کلاس درس در سمت چپ نمایان شد که در کلاس بحث بین استاد و شاگردان بود که استاد به شاگردانش می گوید : شاگردان من ، ما هندیها بودیم که برای اولین بار اعداد را برای شمارش بکار بردیم و نظام شمارش تا 10 و بعد تکرار آنرا بکار گرفتیم و شاگردان هم تایید می کنند .
قایق چند متری جلوتر رفته و در سمت راست می بینیم
که آهنگری به شاگردان می گوید : بکوب و بدان که قلع را هندیان برای اولین بار کشف
نمودند . در قسمتهای مختلف در طول یک کیلومتر مسیر زیرزمینی قایق ، با افتخارات
هندوستان از جمله اختراع اولین چرخ نقاله ، اولین اداره کشاورزی ، ضرب سکه در 5000
سال قبل ، آهنگری در 6000 سال قبل ، اختر شناسی و ساختن رصدخانه های جانتارمانتار
در 4 قسمت هند و ، یوگا ، دندانپزشکی و طب سنتی و ... آشنا می شویم .
در طول مسیر موسیقی و صدا همراه با تصاویر و رباطهای متحرک ، فیلمی واقعی را نمایش می دهند که واقعا چشم هر بیننده ای را خیره می کند . هزاران رباط زیبا به شکل زن و مرد و کوچک و بزرگ با زیبایی وصف نشدنی ، تاریخ افتخارات میهنی را بازگو می کنند که توانسته بیش از 270 مذهب را کنار خود داشته باشد و دوستی و اتحاد را بین این همه مکتب و دین ایجاد کند و همچنین توانسته اقتصادی پویا و مردم نهاد را ایجاد کند . وقتی قایق به نزدیکی آخر رودخانه می رسد در جایی می بینی 40 یا 50 رباط انسان ایستاده اند و ناگهان یکی فریاد می زند که آیا به راستی این همه افتخار برای یک ملت شایسته تقدیر نیست ؟ و بعد همه شروع به دست زدن می کنند و ناگهان می بینی که خودت و بقیه سرنشینان قایق ناخودآگاه درحال دست زدن هستند .
بعد از طی مسیر یک کیلومتری ، رودخانه تمدن پایان
یافته و به جای قبل برگشتیم و از قایق پیاده شدیم . عرفان گفت عجله کنید که به
نمایش رقص آب برسیم و بتوانیم جایی برای نشستن پیدا کنیم . تند تند به دنبالش راه
افتادیم . به محوطه پشت معبد رسیدیم که هنوز این قسمت را ندیده بودیم و بسیار زیبا
بود . محوطه به گونه ای بود که یک طرف دیوارهای پشتی معبد و در جلو آن مجسمه بزرگ
سامینارا به شکل ایستاده قرار داشت و در سه طرف دیگر آن که شامل یک محوطه بسیار
بزرگ - شاید بزرگتر از استادیوم های ورزشی – قرار داشت که حدود 50 هزار نفر به صورت پلکانی
بر روی سکوها و پله ها نشسته و منتظر اجرای نمایش بودند . در وسط و مابین محل
نشستن مردم ، استخر بزرگ که در آن فواره های زیادی برای رقص آب وجود داشت ، قرار
داشت .
ما دیر رسیده بودیم و هیچ جایی برای نشستن پیدا نمیشد و مجبور شدیم کل محوطه را دور بزنیم و بالاخره هر طوری بود در پشت همه ردیف ها جایی پیدا کرده و نشستیم . از تعداد افرادی که در آنجا منتظر دیدن برنامه بودند میشد حدس زد که نمایش خیلی قشنگی باید اجرا شود .
بعد از کمی انتظار ، برنامه شروع شد . 3 کودک با لباس محلی هند دوان دوان به محوطه حوضها آمده و نورپردازی بسیار زیبایی آغاز شد . کودکان هرکدام در قسمتی از کناره های استخرها قرار گرفتند و با یکدیگر به زبان هندی به گفتگو پرداختند . زبان آنها را نمی فهمیدیم و فقط می توانستیم از نمایش ها و اشارات بفهمیم که مورد بحث آنها خدای بزرگ و قدرت اوست . و همچنین آفرینش جهان و عناصر تشکیل دهنده هستی که شامل آب و باد و خاک و آتش هستند و اینکه تمام اینها و خدایان فانید و فقط خداوند بزرگ قادر متعال است .
رقص آب همراه با موسیقی بسیار زیبایی شروع شد . رقص
فواره ها همراه با دود و نورپردازی خارق العاده که واقعا نمی توانم زیبایی آنرا
توصیف کنم . زیبایی نمایش بسیار فراتر از چیزی بود که من انتظار داشتم و از شدت
هیجان و لذت ، مو بر تن آدم سیخ می شد . لرزه بر بدنم افتاده بود به طوریکه واقعا
نمی توانم حس و حالی که در آن لحظه داشتم را بازگو کنم .
قبلا رقص آب دوبی را دیده بودم و خیلی خوشم آمده بود ، ولی این نمایش قابل مقایسه با دوبی و هیچ جای دیگر دنیا نبود . به جرات می توانم بگویم تا کنون مناظر به این زیبایی و به کار بردن هنر و تکنولوژی به این گونه ندیده بودم و شاید در باقی عمرم نیز هرگز نبینم . حتی نمی خواستم پلک بزنم تا مبادا لحظه ای از آن نمایش زیبا را از دست بدهم . واقعا زیبا و دیدنی بود . واقعا ...
محو تماشای
رقص آب و نورپردازی آن بودم که فواره ها خاموش شدند و مجددا کودکان شروع به مکالمه
کردند و یکی از آنها خدای آسمان را صدا کرده و به ناگهان دیوار روبرو مانند پرده
سینما روشن شد . درست مثل نمایش فیلمی بر دیوار ، البته نه با استفاده از پرژکتور
، بلکه با تکنولوژی بسیار پیشرفته برق که در آن کار شده بود .
دیوار روشن شد و به ترتیب سامینارایان به شکل خدای آب و آتش و خاک و
باد ظاهر شد و با کودکان صحبت کرد و هر کدام قدرت خود را به نمایش گذاشتند ،
خدای باد فوت کرده و به ناگهان تمام ابرها رفته و باد وزید و تمام بنا فروریخت .
سپس خدای آتش آمده و با اشاره او همه بنا آتش گرفت و حتی آتش تا روی فواره ها آمد
و به شکل گل آتشین در آمد . نمایش همراه بود با صداهای باد و آتش و ... و همانند
سینمای 5 بعدی همه را حس می کردیم . خدای آبها ( امپراطور آبها ) آمده و همانند
آبشار همه زمین آنجا به زیر آب رفت و ... . بعد از هر قسمت نمایش رقص آب نشان داده
می شد همراه با موسیقی که تماما کار صنعت برق و تکنولوژی هند بود .
نمایش فوق العاده زیبا بود . اصلا دوست نداشتم آن
شب تمام شود و با وجود خستگی در آن روز ، چنان انرژی داشتم که می توانستم تا صبح
همان جا بنشینم و تماشا کنم .
از آنجا که هر چیزی انتهایی دارد ، مراسم تمام شد و من و خواهرم همچنان مات و مبهوت نشسته بودیم و به مردم نگاه می کردیم . پاهایم سست شده بود و نمی توانستم حرکت کنم . عرفان به دادم رسید و گفت صبر کنید مردم بروند و ما از مسیر دیگر می رویم و هنوز داخل معبد را ندیده ایم . خوشحال شدم از اینکه عرفان یک بار عجله نداشت و این فرصت را فراهم کرد که خودم را جمع و جور کنم .
به هر حال نوبت رفتن ما شد و همراه عرفان به محوطه جلویی معبد رفتیم . کفش ها را در آورده و به کفشداری دادیم و با پای برهنه وارد معبد شدیم . وای چقدر زیبا بود . همه از طلا بود ، طلای 24 عیار . مجسمه سامینارا در وسط از جنس طلا نشسته بود و بقیه در اطرافش بودند . اطراف آن زنجیر کشیده شده بود و زیاد نمیشد به مجسمه ها نزدیک شد . هر قسمت به شکلی بود و دور تا دور معبد مجسمه خدایان مختلف گذاشته شده بود . بعضی ها را می شناختم : کریشنا و رادها ، راما و سیتا ، لاکشمی و ویشنو ، برهما و سرسوتی ، شیوا و پارواتی ، دورگا ، گانش و ...
عرفان چند تا دیگر از خدایان را نشانم داد که اسامی
آنها خاطرم نیست . مجسمه ها همه از طلا بوده و با جواهرات تزئین شده بودند .
محو تماشای در و دیوار و مجسمه خدایان بودم که
عرفان گفت سقف را نگاه کنید . بالای سرمان را نگاه کردیم ، بسیار جالب بود و در هر
قسمتی به شکل دایره و در مرکز هر دایره نماد خدایان و همسرشان وجود داشت که هر
قسمت با قسمت دیگر متفاوت بود . در کل دیوارها و سقف ، خدایان بر سنگها حک شده و
رویشان از طلا روکش کشیده شده بود .
عرفان می گفت مقادیر بسیار زیادی طلا در اینجا استفاده شده که نمی شود روی آن قیمت گذاشت ، همانند حرم امام رضای شما در مشهد .
یادم آمد که حرم های ما نیز همینطور است و ظرافت و
زیبایی و هنری که در ساخت آنها بکار رفته بی نظیر است و از نظر ارزش طلا هم نمی
توان روی آن قیمت گذاشت .
از معبد بیرون آمدیم و عکس ها را گرفتیم و خارج شدیم . با اینکه اصلا دلم نمی خواست از آنجا بیرون بروم ولی چاره ای نداشتیم . سوار ماشین شده و به سمت هتل به راه افتادیم . حدود 40 دقیقه در ماشین بودیم و ساعت 10 شب به هتل رسیدیم .
همچنان در فکر معبد بودم و در ذهنم خاطرات آن روز را مرور می کردم که هر یک به نوبه خود بسیار جالب و دیدنی بود ، ولی معبد آکشاردهام یک چیز دیگر بود و حتی از فکر کردن به آن لذت می بردم .
آن روز بهترین روز سفرم بود و با فرهنگ و تمدن و
مذاهب هند آشنا شدم . هدفی که به خاطرش به هندوستان سفر کرده بودم تا اینجای سفر
به آن دست یافته بودم و از این بابت خیلی خوشحال بودم . ذهنیتی که قبلا در مورد
هند و مذهب هندوئیسم داشتم تغییر کرده بود ، الان دیگر هندی ها خیلی برایم با ارزش
بودند . آنها را مردمی مهربان و صبور ، خوش رو و خوش برخورد و آرام یافته بودم و
شاید حتی خیلی دین دار تر و مقید تر از خودم که ظاهرا مسلمان هستم ... . با مرور
کردن این افکار به خواب رفتم .
روز سوم سفر - دهلی
ساعت 8 صبح با صدای زنگ ساعت بیدار شدیم و بعد از حاضر شدن به رستوران رفتیم . این روز هم اول به سراغ میوسلی و کیک ها رفتم و کمی هم خوراک لوبیا و تخم مرغ برداشتم و صبحانه کامل و مفصل خوردیم . قرار بود دوستمان ساعت 10 آمده و با او به بازار برویم . در لابی منتظر نشستیم و تماس گرفتیم و او گفت در راه است و تا نیم ساعت دیگر می رسد . ما هم از فرصت کردیم و به مغازه های واقع در هتل سر زدیم . چند مغازه که همه جور اجناس هنری و سوغات هند و کارهای دستی و همچنین شال ها و روسری های کشمیری داشتند ، در هتل وجود داشت که به اولین مغازه رفتیم . فروشنده که اهل کشمیر بود و خودش را معرفی کرد و از ما پرسید که اهل کجائیم و البته حدس زد که باید ایرانی باشیم .
در هند اگر وارد یک مغازه شویم دیگر خروج از آنجا کار سختی است و تا از آن خرید نکنیم نمی گذارند که بیرون برویم . آنقدر اجناس متفاوت آورده و تبلیغ می کنند و حتی قیمت را گاهی تا نصف و یا حتی کمتر می رسانند تا حتما از آنها خرید کنی .
ما هم از این فروشگاه یک مجسمه فیل که نماد هندوستان است و یک شال ابریشم کشمیری خریدیم . سرویسهای جواهر زیبایی داشت ولی با پول ما خیلی گران تمام می شد و علیرغم تخفیف زیاد نتوانستیم بخریم .
از فروشگاه که بیرون آمدیم دیدیم دوستمان در لابی به دنبال ما می گردد . به محض دیدن ما به سمتمان آمد و مدتی نشستیم و برنامه ریزی کرده و راه افتادیم .
ابتدا دوستمان پرسید که چه چیزهایی برای خرید لازم
دارید و ما گفتیم پوشاک و هر چیزی که بتوان برای سوغاتی برد و قیمت آن مناسب باشد
و دوستمان ما را به یک بازار شلوغ برد . اسم بازار دقیقا خاطرم نیست ولی به نظرم
پالیکا بود . اول بازار دستفروشان زیادی بودند و در خیابان بساط کرده بودند .
مانند جمعه بازار و یا شب بازارهای خودمان بود . وارد قسمت سرپوشیده و پاساژ شدیم
. بازار بزرگی بود و انواع و اقسام مغازه ها در آن به چشم می خورد . خواهرم بیشتر
به دنبال تی شرت و کفش و ... بود و من به دنبال زیورآلات و صندل و لباس کودک و ...
. دوستمان به ما گفت که هر چه می خواهید و انتخاب کردید بگوئید تا من صحبت کنم و
اگر خودتان با آنها صحبت کنید دیگر ول کن نیستند و نمی توانید به راحتی خرید کنید
. ما هم قبول کردیم ولی بعضی وقتا فروشنده مستقیم با ما صحبت می کرد و نمیشد ما
هیچی نگوئیم . و واقعا همینطور بود چون همانطور که گفتم فروشندگان نمی گذاشتند تا
از مغازه خارج شویم .
بعد از حداقل 2 ساعت گشتن در بازار توانستیم چند مورد خرید انجام دهیم و قیمتها مناسب بودند ( البته با چانه زدن ) و البته در این مورد کمک دوست خوبمان خیلی موثر بود .
ساعت 2 بود و از بازار خارج شدیم و به مکدونالد رفتیم . البته دوستمان هم با اینکه تمایل زیادی به برگر نداشت و می گفت در اینجا ذبح اسلامی صورت نمی گیرد ، ولی به خاطر ما که نمی توانستیم غذاهای تند هندی بخوریم ، همراه ما آمده و سفارش چیکن برگر و مهاراجه برگر دادیم که مهاراجه برگر سه طبقه و سایز بزرگتری داشت و خوشمزه بود .
بعد از خوردن ناهار که دوستمان ما را مهمان کرد ، به
خاطر تماس های زیادی که از محل کار با او گرفتند ، مجبور شدیم به هتل برگشتیم و او
مجبور بود به محل کارش برگردد .
ما هم بعد کمی استراحت به بازار دیلی هات رفتیم و از آنجا هم خرید کردیم . خرید در آنجا جالب بود ، چون اشیاء مورد علاقه من در آنجا بود .
از بازار دیلی هات ( dilli haat ) جعبه 3 طبقه جواهرات ، روتختی تکه دوزی با نماد هندوستان ،
مجسمه گانش و ... خریدم و خواهرم نیز خریدهای مشابهی کرده و به هتل برگشتیم .
قرار بود دوستمان بعد از ظهر مجددا به ما ملحق شده
و به دیدن نمایش بالیوود برویم . البته اصل بالیوود و سینمای هند در بمبئی ( Mumbai ) است ولی در شهر دهلی (delhi ) نیز افرادی تعلیم دیده و
نمایش رقص هندی و ... در سالن باشکوهی اجرا می شود که البته فاصله زیادی از خود
شهر دارد . با توجه به تعاریفی که شنیده بودم خیلی مشتاق دیدن آنجا بودم . با کمک عرفان تماس گرفتیم تا از زمان شروع برنامه و ... سئوال کنیم که
گفتند متاسفانه در آن روز و روز آینده برنامه ندارند و با توجه به اینکه فردا صبح عازم آگرا
بودیم ، دیدن نمایش بالیوود را از دست دادیم و من از این بابت خیلی ناراحت بودم .
تا شب در هتل ماندیم و در محوطه داخل و بیرون هتل چند عکس گرفتیم و وسایل و
چمدانها را بسته و برای فردا آماده شدیم و سپس خوابیدیم .